پرطرفدارترین شهر توریستی ایران که مقصد اغلب مسافران شمال است
در سالهای اخیر شهرکها و پلاژهای بسیاری در سراسر گیلان و مازندران سبز شدهاند که باعث تنوع جغرافیایی و پراکندگی مقصد مسافران شمال شده است. اما در روزگاری نهچندان دور، همه به یک سو میرفتند: جدا از شهرهای قدیمی و ریشهداری مثل رامسر و بابلسر، در سراسر خطه شمال جایی مثل «متلقو» نبود.
اغلب ما متلقو را به عنوان شهری ساحلی میشناسیم که در جاده کناره و بین چالوس و شهسوار واقع شده. اما خیلیها نمیدانند شهرت و محبوبیت این شهر کوچک از کجا سرچشمه میگیرد؟ چرا قیمت زمین در آنجا به متری 2 میلیون هم میرسد و برای اجاره یک ویلای نهچندان مجهز، باید حدود شبی 500 هزار تومان هزینه کرد؟ چرا در متلقو گرانی بیداد میکند؟ چرا این شهر پر است از ویلاهای آنچنانی، برجهای مرتفع و مراکز خرید بزرگ، یا چرا همه برندهای معروف اینجا شعبه دارند؟
شهر شایعات و افسانهها
چهار سال پیش بود که یکی از امامان جمعه در خطبههای خود از «پر شدن سواحل یک شهر با بطریهای مشروب» آنهم در ایام عزاداری 14 و 15 خرداد، شدیداً انتقاد کرد. اشاره او به «سلمانشهر» مشخص بود و نیاز به گفتن نیست که بعد از این اظهارات، موجی از سختگیری و برخورد با مسافران در این شهر آغاز شد؛ هرچند که این وضع زیاد دوام نداشت و خیلی زود اوضاع به شکل سابق برگشت.
پیش از آن هم ناآرامی این شهر خبرساز شده بود؛ تا جایی که وزیر اطلاعات وقت به مازندران سفر کرد تا مستقیماً در جریان دستگیری باند خطرناکی قرار بگیرد که با آدمربایی و ایجاد رعب، از صاحبان مراکز اقتصادی پولدار اخاذی میکردند. در جریان درگیری مسلحانه شدید میان اعضای این باند با ماموران نیروی انتظامی، ویلایی در خیابان 17 «دریاگوشه» به کلی منهدم شد و تمام خلافکاران دستگیر یا متواری شدند.
همین دو خبر کافی است تا بدانیم که با شهری پر درآمد و البته پرحاشیه طرفیم. اینجا متلقو است که زمانی «ساقیکلایه» نام داشت و بعد از انقلاب به سلمانشهر تغییرش دادند. زمانی اینجا جنگلی مخروبه و از املاک یکی از زمینداران ثروتمند بود. تا اینکه مردی آمد و شروع به عمران و آبادی کرد؛ متلقو را ساخت و کمکم موفق شد منطقه را از گوشهای پرت افتاده و خالی از جمعیت، به معروفترین شهر توریستی کشور بدل کند. او «جمشید جوانشیر» نام داشت.
وقایعنگاری متلقو
جمشید جوانشیر، یا «ارباب» مرده است. 6 سالی میشود که جسم بیجانش را در قبرستان سرسبز شهر دفن کردند. مقصود، مردی نانوا و از اهالی قدیمی شهر، تعریف میکند: « ما فکر کردیم باز شایعه است، چون 2 سال پیش هم شایعه شده بود که جوانشیر مرده. ولی ایندفعه واقعاً مرد! وصیت کرده بود همینجا خاکش کنند. کل شهر تعطیل شد و اگرچه باران شدیدی می آمد، همه برای تشییع جنازهاش آمده بودند. »
جمشید جوانشیر متولد 1303 در خیابان صفیعلیشاه تهران، مردی نوگرا و بسیار پرتحرک بود. او در دومین سفر زندگیاش به شمال رفت، مسحور زیبایی منطقه شد و تصمیم گرفت در آنجا به پرورش مرکبات بپردازد.
جوانشیر در کتاب خاطراتش از شکست این پروژه مینویسد و اینکه در همین حین، فکر تازهای به ذهنش میرسد: «وقتی ما شروع به کار کردیم، در شمال سه هتل خوب بود: در رامسر و چالوس و بابلسر، که در حقیقت نزدیک به دریا بودند، نه در مجاورت آن. مشکل بزرگ آنها هم قیمت گرانشان بود که هم در قدرت مالی خانوادههای متوسط نبود و هم اینکه خانوادههای طبقات خاصی را راه میدادند، یا دستکم با دیگران برخورد خوبی نمیکردند... به فکر افتادم کاری کنم تا خانوادههای متوسط، جوانان و حتی افراد مسن و بازنشسته با دریا و مزایای آن آشنا شوند.»
صحبت از زمانی است که به قول یک شهروند مهاجر گیلانی: «حتی در فصل گرما، از بابلسر تا رامسر به زحمت کسانی را میدیدید که در دریا مشغول شنا باشند.»
وقتی قوها آمدند
یک روز کنار دریا، چشم جوانشیر به دستهای قو میافتد و محو تماشای زیبایی این پرندگان، فکری در ذهنش جرقه میخورد: «نمیدانم چرا با دیدن آنها به فکر ساختن متل افتاده و تصمیم گرفتم نام آن را هم "قو" بگذارم. نزدیک 5 ماه به عید مانده بود و با خودم فکر میکردم آیا ساختن متل و تهیه لوازم آن در این مدت عملی است؟ ... من سفرهای متعددی به آمریکا کرده و مُتلهای زیادی دیده بودم که هیچکدام کنار دریا نبودند. فقط میدانستم مشخصه اصلی متل این است که مسافر میتواند اتومبیل خود را کنار اتاق پارک کند!»
مرد رویاساز با همین اطلاعات اندک و دانش کمتر از فن ساختمانسازی، دست به کار شد و با هر زحمتی بود موفق شد پیش از شروع سال نو، یک سالن اجتماعات به مساحت 220 متر، 12 اتاق و دو ویلای شیک بسازد. اجاره هر اتاق 10 تومان و ویلاها را 25 تومان تعیین کرد؛ نرخی که برای خانوادههای متوسط مناسب بود. سال 1338 متلقو متولد شد.
جوانشیر بهیاد میآورد: «عید آمد. صبح روز عید من با کارگران جلوی متل ایستاده و با هم صحبت میکردیم: آیا کسی اینجا میآید و حاضر میشود در این اتاقها زندگی کند؟ ساعت 11 صبح بود که به من اطلاع دادند اطاقها پر و مسافر برای اجاره اتاق هست، که البته کاری نمیشد کرد!»
متلقو چطور شهر شد؟
شهرک خیلی سریع توسعه پیدا کرد و با آمدن دستفروشها و مشاغل دیگر، روز به روز جمعیت منطقه بیشتر شده و با تدابیر مالکش به یک شهر واقعی بدل شد (1341 شمسی). نام این شهر را متاثر از اسم «ساقی» دختر جوانشیر «ساقیکلایه» گذاشتند و همسرش هم شهردار آنجا شد. جالب است بدانید بانو «پریمرز فیروزگر» اولین شهردار زن ایران بوده است.
یکی دیگر از فکرهای بکر جوانشیر، ساخت «دریاگوشه» بود. مجتمعی مسکونی که از میدان شهر شروع و تا نزدیک کوه پیش میرود. در این مجموعه صدها ویلا ساخته شد و در سالهای ابتدایی برای تبلیغ، بعضی ویلاها را به صورت رایگان به هنرمندان معروف هدیه کردند.
مجتبی که در کار ساختوساز در شمال است میگوید: «خیلی از بازیگران سینما و خوانندگان اینجا ویلا داشتند و دارند. مثلاً داریوش یا گوگوش، که گویا مادرش هنوز آنجا زندگی میکند. فریدون گله ]کارگردان قدیمی[ هم تا زمان فوتش اینجا بود و هر روز که برای قدمزدن میآمد، میدیدیمش.»
متلقو، لوکیشن چندین فیلم سینمایی هم بوده که جدا از فیلمهای قبل از انقلاب، باید به آثار «علیرضا داوودنژاد» در سالهای اخیر اشاره کنیم؛ ویلای خانواده داوودنژاد ابتدای دریاگوشه است و چند فیلم در این شهر ساخته. این ترفندها باعث شد شهرت و استقبال از متلقو روزبهروز بیشتر شود. یکی از اهالی قدیمی شهر میگوید: «ارباب سعی داشت جمعیت منطقه را بالا ببرد تا واقعاً شهر بشود. قبل از اینکه ما بیاییم، به هر خانوادهای که بچهدار میشدند یک سکه طلا هدیه میداد. ولی بعد که جمعیت زیاد شد، دیگر اعلام کرد که نمیدهد. شانس بد ما بود! خود من اینجا ازدواج کردم و سه تا بچهام در همین شهر دنیا آمدند. یک رسم دیگر هم بود که نوروزِ هر سال، اهالی برای عید مبارک گفتن به ارباب میرفتند. بچهها صف میایستادند و از جوانشیر هدیه میگرفتند.»
به گفته او، این رسم تا چند سال بعد از انقلاب هم ادامه داشت. تا اینکه بعد از تحولات سالهای ابتدایی انقلاب، وضع فرق کرد: «متلقو بعد از انقلاب هم تا سال 60 باز بود. تا وقتی که یک عده زیادهروی کردند و بلاخره متل را بستند.»
و بعد بتشکنها آمدند...
منظور از «زیادهروی»، توهینها و حمله کسانی است که تا چند ماه قبل، از طریق همین متل و صاحبش نان میخوردند. میگویند انقلابیون متل را مرکز فساد معرفی کرده و شروع به تخریب تاسیسات و نمادهای آن میکنند. نمادهای متلقو عبارت بودند از یک اسکله 40 متری، دروازه فلزی، برج قو و محوطهای که توسط هنرمندی شیرازی عیناً از تختجمشید کپی شده و با بتن ساخته شده بود.
جوانشیر در کتاب وقایعنگاری متلقو با افسوس مینویسد: «بدبختانه در دوران انقلاب عده معدودی به خاطر اهداف فردی و به سرکردگی مردی که من منتهای محبت را به او کرده بودم، به جان مجسمهها افتاده، تا جایی که میتوانستند به آنها صدمه زده و تخریبشان کردند.»
همان شهروند قدیمی تعریف میکند: «یک آقایی که بعداً به بتشکن معروف شد، با پتک به جان مجسمههای هخامنشی افتاد و خیلیهایش را شکست. چند سالن و بخشی از متل را هم آتش زدند.»
در دهه 60 کلیه داراییهای جمشید جوانشیر مصادره شد و خودش هم مدتی به زندان افتاد. سالها بعد با رای دادگاه، تنها بخش کوچکی از زمینی پرتافتاده به او برگردانده شد! جوانشیر در 11 مهر 87 درگذشت.
الماسی از دل خاکسترها
برج 40 متری که تابلوی نئونی قو بالای آن بود و دروازه شهر تا مدتها سرپا بودند. خود متل و محوطه هخامنشی هم رها شده و ویران بود. امروز بخشی از آن مجسمهها هنوز در حاشیه میدان شهر دیده میشود. اما اولین شهرک و متل ساحلی دریای خزر ارزندهتر از آن بود که تحمل گمنامی را داشته باشد. به گفته امیرحسین، اهل تهران که در سلمانشهر مشغول ویلاسازی است، از حدود یک دهه پیش، انفجاری در این منطقه روی داد: «شروع ساخت اتوبان تهران- شمال ارزش زمینهای این منطقه را خیلی بالا برد. کسانی که تا دیروز وضع مالی خوبی نداشتند، با فروش زمینهایشان یکشبه خیلی پولدار شدند.»
مجتبی 32 ساله که این تغییرات را به چشم دیده، تعریف میکند: «همکلاسی خود من که خانوادهشان دامدار بودند، الان اف.جی.کروز سوار میشود و زنش سانتافه! خیلیها مثل او زمینهایشان را فروختند و حالا هم ویلاسازی میکنند. وضعشان توپ توپ شده!»
در همین سالها زمین مصادره شده متل به «احد عظیمزاده» تاجر معروف فروخته شد تا پروژه «قو الماس خاورمیانه» (شامل برجهای دوقلوی تجاری- مسکونی و یک هتل) در آن ساخته شود. به گفته یکی از مسئولان فروش املاک، قیمت بعضی واحدهای تجاری این برجها به متری 45 میلیون تومان هم میرسد.
حالا تمام مارکهای تجاری معروف - از «اکبرجوجه» و «هایدا» بگیر تا «نان سحر» و حتی یکی از سه شعبه محصولات ورزشی «ماموت»- اینجا فروشگاه دارند. برجها و مجتمعهای بزرگ دیگری مثل «برلیان خزر» یا «برجهای قو» هم به زرق و برق شهر افزودهاند. هنوز خیلیها این شهر را به نام قدیمیاش میشناسند، اما متلقو دیگر نه آن غوغای قوهای پیش از انقلاب را دارد و نه سکوت و نوستالژی پس از انقلاب را. به قول مجتبی: «اینجا شهر دیگری شده است.»
از بخش پاسخگویی دیدن کنید
در این بخش ایران وایر میتوانید با مسوولان تماس بگیرید و کارزار خود را برای مشکلات مختلف راهاندازی کنید
ثبت نظر