close button
آیا می‌خواهید به نسخه سبک ایران‌وایر بروید؟
به نظر می‌رسد برای بارگذاری محتوای این صفحه مشکل دارید. برای رفع آن به نسخه سبک ایران‌وایر بروید.
گزارش

خاطرات «سپاه صلح»: «تام ایرانی»

۲ آذر ۱۳۹۵
رولاند اليوت براون
خواندن در ۱۳ دقیقه
تام کلوب در مناطق ترکمن نشین، سال ۱۹۶۵.
تام کلوب در مناطق ترکمن نشین، سال ۱۹۶۵.
سال ۱۹۶۵، اهالی روستای النگ برای تماشای معرکه گیریِ یک پهلوان بالای درخت رفته اند. از این عکس برای روی جلد کتاب خاطرات کلوب، آمریکایی جوان در ایران، استفاده شد.
سال ۱۹۶۵، اهالی روستای النگ برای تماشای معرکه گیریِ یک پهلوان بالای درخت رفته اند. از این عکس برای روی جلد کتاب خاطرات کلوب، آمریکایی جوان در ایران، استفاده شد.
استقبال از سفر شاه به گرگان، می ۱۹۶۶.
استقبال از سفر شاه به گرگان، می ۱۹۶۶.
خیابان اصلی النگ، ۱۹۶۵.
خیابان اصلی النگ، ۱۹۶۵.
کلوب با بازمانده های اجساد انسان که پس از حفاری هایی برای ساخت مخزن سد در روستای چهارده کشف شد.
کلوب با بازمانده های اجساد انسان که پس از حفاری هایی برای ساخت مخزن سد در روستای چهارده کشف شد.
اهالی النگ پس از ۱۱۰ متر حفاری، به آب می رسند. کلوب این عکس را در اکتبر ۱۹۶۴ در اولین روز ورودش به النگ گرفته است.
اهالی النگ پس از ۱۱۰ متر حفاری، به آب می رسند. کلوب این عکس را در اکتبر ۱۹۶۴ در اولین روز ورودش به النگ گرفته است.
پرزیدنت «جان اف. اکندی» دستور تأسیس سپاه صلح را صادر می کند.
پرزیدنت «جان اف. اکندی» دستور تأسیس سپاه صلح را صادر می کند.
تام کلوب
تام کلوب

سال ها پیش از آنکه ایران آمریکا را «شیطان بزرگ» بخواند، «جان اف. کندی»، رییس جمهور وقت آمریکا، از آنچه در بیرون از مرزهای کشور به «آمریکایی زشت» معروف شده بود، ابراز نگرانی کرده بود. اشاره کندی به دیپلمات های آمریکایی بود که با غرور و نخوت و بی اطلاعی از فرهنگ کشورهای میزبانِ خود، به تصویر آمریکا در جهان، در اوج دوران جنگ سرد، خدشه وارد می کردند. کندی در دوران کارزار انتخاباتی خود در مقابل «ریچارد نیکسون»، تلاش کرد تا نسل جدیدی از جوانان آمریکایی را به خدمت به کشور خود در سراسر جهان ترغیب کند.

بخشی از طرح کندی تأسیس «سپاه صلح» بود، نیرویی متشکل از «زنان و مردان مستعد و باهوش» که حاضر اند خود را وقف «پیشرفت و برقراری صلح در کشورهای در حال توسعه» کنند. ایده سپاه صلح ابداع کندی نبود؛ در سال ۱۹۵۷، «هیوبرت هامفری»، سناتور دموکرات، تلاش هایی کرده بود تا این پروژه را عملی کند، ولی این کندی بود که در همان نخستین ماه های ریاست جمهوری خود، این نهاد را به عنوان نهادی دائمی در داخل وزارت امور خارجه آمریکا، تأسیس کرد.

سپاه صلح کار خود را در ۱۹۶۲ شروع کرد. داوطلبانی را برای کار و تحصیل به مدت دو سال به کشورهای مختلف می فرستاد. این داوطلبان عمدتاً به تازگی از دانشگاه فارغ التحصیل شده بودند، زبان کشورهای میزبان را صحبت می کردند، و هدفشان این بود تا تفاهم فرهنگی میان آمریکا و کشورهای میزبان را افزایش دهند و با همکاری با متخصصان و کارشناسان محلی، به رشد آموزش و پرورش، کشاورزی، صنعت، و روند توسعه کمک کنند. داوطلبان سپاه صلح به آمریکای جنوبی، آسیا، آفریقا، و خاورمیانه اعزام شدند.

در فاصله سال های ۱۹۶۲ تا ۱۹۷۶ بیش از ۱۵۰۰ داوطلب در ایران خدمت کردند. بسیاری از آن ها، با همکاران ایرانی خود، رفاقتی شکل دادند که همه عمر با آن ها باقی ماند. وقتی به آمریکا بازگشتند، شناخت عمیقی از فرهنگ ایران داشتند و پس از انقلاب سال ۱۹۷۹ که روابط دو کشور تیره و تار شد، شناخت آن ها از ایران منبع کمیاب و ارزشمندی محسوب می شد.

در این سلسله مقالات، خاطرات داوطلبان سابق سپاه صلح را از سال هایی که در ایران بودند با هم مرور می کنیم.

 

***

 

«تام کلوب» در سال ۱۹۶۰ از نظر سنی نمی توانست در انتخابات شرکت کند؛ تنها سه هفته کم داشت! ولی پیام جان اف. کندی در مورد سپاه صلح او را تحت تأثیر  قرار داده بود. جمله ای که بیش از همه در سخنرانی افتتاحیه کندی در سال ۱۹۶۱، در ذهن ها مانده این است: «نپرسید کشورتان چه می‌تواند برای شما بکند؛ بپرسید شما چه می‌توانید برای کشورتان بکنید». به تأسیس سپاه صلح نیز اشاره کرد که در جریان مبارزات انتخاباتی خود از آن صحبت کرده بود. کلوب می گوید: «ایده سپاه صلح بخشی کوچکی از مبارزات انتخاباتی او بود. ولی به هر حال این ایده که آمریکا از مرزهای خود فراتر برود، من را تحت تأثیر خود قرار داده بود. تا قبلش آمریکا از پیله کوچک و منزوی خود فقط برای جنگ بیرون می آمد. اعتقاد من این بود که ما باید در راه صلح کار کنیم. آمریکایی ها باید دنیا را بشناسند.» 

وقتی کندی در نوامبر سال ۱۹۶۳ در دالاس تکزاس ترور شد، کلوب داشت در دانشگاه «هاوایی» در رشته هنرهای زیبا درس می خواند. پریشان و منقلب شده بود. دنبال راهی می گشت تا میراث رییس جمهور را ادامه دهد. یک هفته پس از خاکسپاری کندی، کلوب در «هونولولو»، مرکز ایالت هاوایی، تبلیغ امتحانات سپاه صلح را می بیند. او و چهار نفر از دوستانش تصمیم می گیرند در امتحان شرکت کنند. اول فکر می کرد قبول نمی شود، ولی شد. به این ترتیب، کلوب و دو تن از دوستانش - از جمله، «دلماری»، که بعدها همسرش شد - به سازمان پیوستند.

کلوب اول فکر می کرد احتمالاً او را به فیلیپین یا کشوری در آمریکای لاتین بفرستند. این مایه نگرانی او و خانواده اش شده بود، چون دقیقاً همان روز امتحان، شورشیان کمونیست «رابرت فرگرستورم»، یکی از دوستان کلوب را که پیش از آن به سپاه صلح پیوسته بود، در بولیوی گروگان گرفته بودند. دلماری را هم قرار بود به مالاری بفرستند. ولی در کمال ناباروی، کلوب دعوتنامه ای برای ایران به دستش می رسد. خودش این طور تعریف می کند: «به صندلی ام تکیه دادم و با خودم گفتم، من از ایران چه می دانم؟ البته از کلاس های تاریخ هنری که رفته بودم چیزهایی درباره تاریخ ایران باستان می دانستم، ولی از تاریخ دروان اسلامیِ ایران و یا تاریخ سیاسی قرن بیستمش هیچ اطلاعی نداشتم. آماده ماجراجویی بودم.»

اما رفتن به ایران از هاوایی آسان نبود. وقتی هواپیمای کلوب و تقریباً پنجاه داوطلب دیگر در سپتامبر سال ۱۹۶۴به تهران نشست، تقریباً دو شبی می شد که خواب به چشمانش نیامده بود. «تاریک بود، حدود ساعت ۱.۳۰ صبح بود. آن قدر خسته بودم که چیزی نمی فهمیدم». اما طولی نمی کشد که با ترافیک تهران آشنا می شود. «یادم می آید که در مسیر فرودگاه تا هتل، حسابی ترسیده بودم. راننده تخت گاز می رفت، و مدام بوق می زد و با یک حالت مهاجم و عصبی، بر سر هر وجب بزرگراه با راننده های کامیون و اتوبوس رقابت می کرد. یکی از بچه ها که شروع کرد دعا خواندن! من هم زیر لب همراهی اش می کردم. بالاخره صحیح و سالم به هتل مان در مرکز تهران رسیدیم.»

 

 

آمریکایی با لهجه گیلکی

 

کلوب از تهران سوار بر قطاری که مسیر را در طول شب می پیمود رهسپار ساری شد؛ البته باز هم خواب به چشمانش نیامد. از آنجا سوار بر جیپی که با کرباس پوشانده شده بود روانه گرگان شد. «همه چیز عجیب بود، ولی در عین حال خیلی هم از این خوشم می آمد که از فضای آشنا و راحت خودم بیرون آمده بودم». ولی جالب اینکه پس از مدت کوتاهی، اتفاقاً احساس می کند که در ایران کمی زیادی در فضای آشنای خودش است! «مسئولی که قرار بود در گرگان زیر نظر او کار کنم آدم بسیار باهوشی بود. تحصیل کرده آمریکا بود. با خودم گفتم اگر قرار است من دو سال با این آقا کار کنم که فارسی ام اصلاً خوب نمی شود. بنابراین، چند روز که گذشت، پیشنهاد دادم که شاید برایم بهتر باشد بروم در روستا کار کنم، چون در روستا مجبور می شوم به سرعت فارسی یاد بگیرم.»

پیشنهاد کلوب با رئوس کلی سپاه صلح همخوانی نداشت. طبق اصول این سازمان، داوطلبان باید با مقامات ایرانی در شهر همکاری کنند. ولی مسئولین محلیِ ایرانی از همه اصول سپاه صلح خبر نداشتند؛ بنابراین، با طرح کلوب موافقت می کنند و او را به روستای «النگ»، در شمال شرقی دریای خزر، می فرستند.

کلوب در اکتبر به النگ منتقل شد. اهالی روستا در مراسمی عمومی مقدم او را گرامی داشتند. ظاهراً ساکنان آن جا یک ماهی بود که دنبال آب بودند، و درست همان روزی که کلوب وارد روستا می شود، آن ها هم به آب دست یافته بودند. «می گفتند من قدمم خیر بوده». کلوب می گوید در آن زمان واقعاً مصمم بوده تا پروژه اش را با موفقیت در النگ اجرا کند. «باید به مقامات سپاه صلح در تهران ثابت می کردم که داوطلب ها می توانند در روستایی کوچک در ایران هم کار و زندگی کنند.»

کلوب رسماً در النگ مشغول به کار شد. هدفش این بود که در بهبود شرایط اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی آن روستا اقداماتی انجام دهد. ولی کم کم به این نتیجه رسید که مأموریت اش چنداق دقیق تعریف نشده است. او هنر خوانده بود، حال آنکه بسیاری از همکاران ایرانی اش مهندسانی بودند که در آمریکا و اروپا تحصیل کرده بودند. به گفته خودش، «به این نتیجه رسیدم که اهالی آن روستا به مهندسان و تکنیسین های ایرانی دسترسی دارند که کارشان را خیلی بهتر از من بلند بودند. کار من شده بود این که با همکار ایرانی ام، «شبهان علی راحمی»، بحث های مفصلی داشتیم، درباره اینکه چه طور می توان روستاییان را به ایجاد تغییر در شرایط زندگی شان تشویق کرد؛ اینکه مثلاً سیستم فاضلاب و شبکه های آب رسانی ایجاد کنند، به جای اینکه حمام های عمومی بروند، در خانه های خود حمام درست کنند، مدرسه درست کنند و شرایط بهداشتی را در النگ و چهار روستای همجوار بهبود دهند.»

کلوب در النگ به بزرگسالان انگلیسی هم یاد می داد. این کار بیشتر به مهارت ها و توانایی هایش می آمد. «وقتی می گفتم معلم ام، خیلی راحت می توانستم خودم را پنهان کنم، چون خیلی توهین آمیز بود که بگویم آمریکایی ای هستم که آمدم ایران تا نحوه زندگی کردن را به مردم یاد بدهم. این طوری «آمریکایی زشت» خیلی تو ذوق می زد.» کلاسش موفقیت آمیز بود. یکی از شاگردانش در کنکور سراسری از بین پانصد نفر، ششم شد؛ با بالاترین نمره در زبان انگلیسی.

فارسی کلوب با زندگی در روستا عالی شده بود. خودش می گوید که روستایی ها من را مثل پسر یا برادر خودشان می دانستند. به همین دلیل، او نیز در زبان و فرهنگ آن ها به سرعت ادغام شد. «وقتی اولین کنفرانس سپاه صلح در کشور برگزار شد، یعنی بعد از دو ماه و نیم اقامت من در ایران، در بین همگروهی هایم، درک من از فارسی تقریباً از همه بهتر بود. عاشق مسافرت در ایران بودم. همیشه ایرانی ها تعجب می کردند از اینکه می دیدند من این قدر به تاریخ و فرهنگ شان علاقه دارم و این قدر خوب فارسی حرف می زنم، البته با لهجه شمالی، گیلکی.»

 

«سال های رو به جلو»

 

کلوب می گوید ایرانِ سال های دهه ۱۹۶۰ کشوری خوشبین و رو به جلو بود. بااینکه از حرف زدن درباره سیاست با ایرانی ها پرهیز می کرد، حمایت پرشور مردم از پروژه های عمرانیِ حکومت را به خوبی به یاد دارد. «آن سال ها، سال های بسیار آرام و بی تنش و رو به جلویی بود. حکومت داشت پروژه های بزرگی را در امور آموزشی، بهداشتی، عمرانی و اجتماعی اجرا می کرد. من خودم در روستاهایی که کار می کردم شاهد پیشرفت های عظیمی بودم. خودِ مردم کار می کردند و در سطح  ملی هم از آن ها حمایت می شد.»

محمدرضا شاه نیز تا ده سال پیش از انقلاب، محبوبیت داشت. «من خودم می دیدم که مردم واقعاً شاه را دوست داشتند. روی هم رفته، در مناطق روستایی، از حکومت به شکل گسترده ای حمایت می شد، چون مردم می دیدند که حکومت داشت سعی می کرد به آن ها کمک کند، حتی بااینکه معتقد بودند که در سطوح بالاتر، فساد وجود داشت.» به گفته کلوب، مشخصاًَ می شد دید که مردم از ترور حسنعلی منصور، نخست وزیر وقت، در ژانویه سال ۱۹۶۵ [بهمن ۱۳۴۳] ناراحت شده بودند؛ و همین طور وقتی اواخر همان سال، سرباز وظیفه ای در تلاشی نافرجام، در کاخ مرمر به شاه سوء قصد کرد.

کلوب در دوران اقامت خود در ایران، نسبت به نقش آمریکا در جهان نگاهی بدبینانه پیدا کرده بود. و این مصادف شده بود با شدت گرفتن جنگ ویتنام و تلاش کلوب برای دنبال کردن اخبار جنگ، عمدتاً از طریق رسانه های فارسی زبان. «نظرات بسیار مغشوشی درباره ویتنام داشتم. از «حرف های دو پهلوی» سیاستمداران خیلی سرخورده شده بودم. فقط به فکر منافع سیاسی خودشان بودند». با تمام این اوصاف، او هرگز از این باور خود دست نکشید که سپاه صلح راهی است که از طریق آن آمریکایی ها می توانند با فرهنگ و مردم کشورهای دیگر رابطه برقرار کنند. اقامت در ایران به او کمک کرد تا بتواند جوامع  را با دید عمیق تری ببیند و با هم مقایسه کند. «درباره فساد در ایران حرف می زدیم، ولی باید بگویم که وقتی در ایران بودم، فهمیدم در واشنگتن هم در بالاترین سطوح، فساد وجود دارد. درک این مسأله نگاه سیاسی من را برای همیشه عوض کرد. نمی دانم اگر در کشور دیگری زندگی نمی کردم، آیا باز هم به این درک می رسیدم یا نه.»

 

«تام ایرانی» به کشورش برگردد

 

کلوب می گوید خدمت در سپاه صلح مهم ترین تجربه زندگی اش بوده. بعد از دو سال که مأموریتش تمام شد، نمی خواست به آمریکا برگردد. «سخت ترین کاری که تا به حال کرده ام ترک ایران و آن روستا در ژوئن ۱۹۶۶ بود. اولین باری که در عمرم احساس غربت و دلتنگی برای خانه و وطن ام پیدا کردم وقتی بود که وارد دهلی نو شدم، یعنی اولین جایی که در راه برگشتم به آمریکا از ایران در آن توقف کردم. سه روز وحشتناک را آن جا گذراندم. هی از خودم می پرسیدم آیا باید قید آمریکا را بزنم و به روستای خودم برگردم و برای همیشه «تام ایرانی» بمانم. بالاخره عقلم بر احساساتم حاکم شد و از شبه قاره هند رفتم تا دوباره همان «تام آمریکایی» بشوم.»

کلوب درس های زیادی درباره زندگی آموخت. می گوید: «یاد گرفتم چه طور زندگی کنم. کار با سپاه صلح به منی که کمی خجالتی بودم و اعتماد به نفس کافی نداشتم، این اعتماد را داد. همیشه مدیون اهالی النگ خواهم بود که به زندگی ام عمقی حرفه ای، عاطفی، و معنوی دادند». ایران او را با هنر و فرهنگ اسلامی نیز آشنا کرد، که از همان سال ها به یکی از علایق اصلی اش تبدیل شد.

کلوب می گوید: «در تمام سال هایی که هنر اسلامی درس داده ام، همیشه سعی کردم تا فهم بهتری از این فرهنگ و این بخش از جهان به دست دهم». او بااینکه بازنشسته شده، هنوز در این حوزه درس می دهد. «با درس دادن سومین هدف اصلی سپاه صلح را برآورده می کنم؛ یعنی کمک به آمریکایی ها برای فهم مردم کشوری که در آن زندگی می کنند [یعنی کشور میزبانی که کمک های سپاه صلح را دریافت می کند].»

 

بعدالتحریر: ترامپ و ایران

 

وقتی «دونالد ترامپ» در ۸ نوامبر ۲۰۱۶ برنده انتخابات ریاست جمهوری آمریکا شد، «ایران وایر» نظر کلوب را درباره تأثیر ریاست جمهوری ترامپ را بر روابط ایران و آمریکا جویا شد.

کلوب در پاسخ چنین گفت: «همه اش کارمان شده بود اینکه هم را تهدید کنیم و نیروی نظامی مان را به رخ همدیگر بکشیم. با این غرور و تکبر نمی توانیم با هم متحد شویم. سال ها است که می گویم مدیران و مقامات عالی رتبه آمریکا باید به ایران نزدیک بشوند، صادقانه و صمیمانه با هم دور یک میز صحبت کنند، با هم چای بنوشند، گپ بزنند، و غذا بخورند. ایران که بودم، پیش می آمد که وقتی می گفتم آمریکایی ام، مردم اصلاً خوششان نمی آمد. ولی وقتی کمی با هم معاشرت می کردیم، غذا می خوردیم، چای می خوردیم، همه مرزها کنار می رفتند. واقعاً فکر می کنم آمریکایی ها باید از ماجرای گروگانگیری بگذرند. بله، فکر می کنند به آن ها در این ماجرا توهین شده، ولی به نظر من باید الان به این فکر کنند که ایران می تواند دوست آن ها باشد؛ دوست خیلی خوبی هم باشد.»

مقاصد و اهداف ترامپ را درباره ایران نمی دانیم. چندی پیش گفته بود که آن قدر بر اجرای توافق هسته ای با سختگیری «نظارت» می کند که «هیچ شانسی به آن ها [ایران] داده نشود». ولی از آن طرف، ترامپ در میان بعضی از ناظران مسایل آمریکا در ایران از اعتبار یک بیزنسمن و سرمایه دار هم برخوردار است و بنابراین از آن ها ترامپ کسی است که می شود با او وارد معامله و بیزنس شد. کلوب درباره ترامپ می گوید: «من اهل پیشبینی آینده نیستم، به خصوص وقتی درباره سیاستمداری باشد که به نظر غیرقابل پیشبینی می آید. البته هیچ وقت ناامید نمی شوم. شاید ترامپ برای ایران به «نیکسون در چین» تبدیل شود. [اشاره ای است به سفر نیکسون در سال ۱۹۷۳ به چین برای عادی سازی روابط. این سفر به ۲۵ سال جدایی بین دو کشور پایان داد.] اگر این کار را بکند تاریخی خواهد شد. تنها نگرانی ام این است که پا روی دمش بگذارند، و او هم از کوره در برود و دیگر کسی نتواند جلویش را بگیرد.» 

 

 

 

تام کلوب استاد بازنشسته هنر و تاریخ هنر در دانشگاه هاوایی و نویسنده کتاب آمریکایی جوان در ایران است. 

از بخش پاسخگویی دیدن کنید

در این بخش ایران وایر می‌توانید با مسوولان تماس بگیرید و کارزار خود را برای مشکلات مختلف راه‌اندازی کنید

صفحه پاسخگویی

ثبت نظر

بلاگ

دختران استقلال به مرخصی دائمی رفتند

۲ آذر ۱۳۹۵
گفتگوی ورزشی
خواندن در ۱ دقیقه
دختران استقلال به مرخصی دائمی رفتند