close button
آیا می‌خواهید به نسخه سبک ایران‌وایر بروید؟
به نظر می‌رسد برای بارگذاری محتوای این صفحه مشکل دارید. برای رفع آن به نسخه سبک ایران‌وایر بروید.
گزارش

یک صبحانه دسته جمعی به نفع کودکان سرزمین من

۲۸ آذر ۱۳۹۸
شما در ایران وایر
خواندن در ۶ دقیقه
«مهربانی هنوز ساده است» این شعار را روی کارت‌های دعوت شان نوشته‌اند. یک دعوت عمومی به صرف صبحانه در رستوران فلای لند سعادت آباد برای کمک به بچه‌ها
«مهربانی هنوز ساده است» این شعار را روی کارت‌های دعوت شان نوشته‌اند. یک دعوت عمومی به صرف صبحانه در رستوران فلای لند سعادت آباد برای کمک به بچه‌ها
قیمت بلیط صبحانه برای هر نفر ۶۰ هزارتومان است و قرار است تمام مبالغ فروش بلیط به نفع «کودکان سرزمین من» هزینه شود.
قیمت بلیط صبحانه برای هر نفر ۶۰ هزارتومان است و قرار است تمام مبالغ فروش بلیط به نفع «کودکان سرزمین من» هزینه شود.

 

زهره خسروانی، شهروند خبرنگار، تهران

«مهربانی هنوز ساده است». این شعار را روی کارت‌های دعوت خود نوشته‌اند؛ یک دعوت عمومی به صرف صبحانه در رستوران «فلای لند» در «سعادت‌آباد» برای کمک به بچه‌هایی که روزگارشان به همت «موسسه کودکان سرزمین من» می‌گذرد. قیمت بلیت صبحانه برای هر نفر ۶۰ هزار تومان تعیین شده و قرار است تمام درآمد حاصل از فروش بلیت به نفع کودکان سرزمین من هزینه شود.

کودکان سرزمین من یک موسسه خصوصی است که حالا ۲۴ کودک و نوجوان بی‌سرپرست و یا بدسرپرست را نگه‌داری و حمایت می‌کند.
این موسسه کاملا خصوصی است و با کمک خیرین اداره می‌شود. «زهرا بناساز» و همسرش مدیریت این موسسه را برعهده دارند و می‌گویند این موسسه تحت هیچ پوشش یا کمک دولتی قرار ندارد و تنها ارتباطی که با سازمان بهزیستی دارند، گرفتن مجوز از این سازمان جهت انجام قانونی فعالیت‌شان است.

روی میزهای صبحانه پر از انواع مواد غذایی شده‌اند؛ از تخم مرغ و حلیم گرفته تا سوسیس و نان گرم و کره و پنیر. استقبال خوب است. کودکان و نوجوانان موسسه هم در بین جمعیت حضور دارند و مشغول خوردن صبحانه هستند. اما نه با لباس‌های متخدالشکل و سر وضعی شبیه به هم. هیچ کس نمی‌داند از بچه‌های حاضر، کدام‌یک در موسسه کودکان سرزمین من زندگی می‌کنند.

یکی از کارکنان این موسسه می‌گوید شیوه اداره این مجموعه شبیه اداره یک خانواده است: «این مجموعه اصلا به صورت کلی اداره نمی‌شود؛ یعنی این‌طور نیست که مثلا یک هزینه ثابت برای لباس بچه‌ها در نظر بگیریم و بخواهیم لباس‌های یک دست یا نزدیک به هم را با بودجه تعیین شده بخریم. بلکه هر کدام از بچه‌ها خودشان برای لباس‌‌هایشان نظر می‌دهند و تا جایی که بودجه اجازه بدهد، اصلا از لباس‌های ارزان یا بی‌کیفیت در خرید استفاده نمی‌شود.»

او توضیح می‌دهد که در موارد دیگر هم هزینه‌ها برای هرکدام از بچه‌ها متفاوت هستند؛ مثل هزینه تحصیل‌. آن‌ها برای این که هم‌کلاسی‌های دانش‌آموزان متوجه داستان زندگی بچه‌ها نشوند، آن‌ها را در مدارس مختلف ثبت‌نام کرده‌اند: «همه بچه‌ها در یک مدرسه درس نمی‌خوانند. چون همه وارد یک خانه می‌شوند، برای این‌که دوستان و هم‌مدرسه‌ای‌های آن‌ها متوجه این موضوع نشوند و در مدرسه احساس خجالت نکنند، در مدرسه‌های مختلف درس می‌خوانند که طبیعتا هزینه‌های متفاوتی دارد.»

زهرا بناساز در بین حاضرانی که مشغول خوردن صبحانه هستند، حضور دارد و با لبخند و مهربانی از آن‌چه در این موسسه می‌گذرد، صحبت می‌کند؛ از لحظات خوش و روزهای خوبی که دلش را گرم می‌کنند تا موانع و مشکلاتی که گاهی بار بیشتری روی دوش او و همسرش می‌گذارند.

موسسه کودکان سرزمین من سال ۱۳۹۱ شکل گرفته و در ۱۶ اسفند ۱۳۹۲ موفق به دریافت پروانه تاسیس از سوی سازمان بهزیستی کشور شده است.

زهرا بناساز که سال‌ها پیش مدیر «انجمن حمایت از کودکان کار» بوده است، چگونگی شکل‌گیری این موسسه را برای برخی حاضران توضیح می‌دهد. قصه را با جزییات هیجان تعریف می‌کند. تمام کسانی که صدایش را می‌شنوند، مثل دنبال کنندگان یک قصه هیجانی، در سکوت حرف‌های او را با دقت دنبال می‌کنند: «سال‌ها بود که خودم را بازنشسته کرده بودم و مشغول زندگی شخصی‌ و رسیدگی به شوهر و تنها دخترم بودم تا این که یک شب حوالی نیمه شب زنگ منزل‌مان چند بار زده شد. پشت در آقای جوانی بود که بعد از پرس و جوی همسرم، متوجه شدم زمانی که من مدیر عامل انجمن حمایت از کودکان کار بودم، در آن مجموعه بزرگ شده، وارد اجتماع شده و ازدواج کرده بود و خانواده داشت.»

کمی مکث می‌کند و حرفش را این‌طور ادامه می‌دهد: «هنوز خوشحالی‌ من از موفقیت این آدم اوج نگرفته بود که گفت متاسفانه به اعتیاد شدیدی دچار شده و در اثر اعتیاد، به ایدز هم مبتلا شده‌ام و همسرم را از دست داده‌ام. الان هم یک دختر دارم که هم من و هم دخترم به جز شما هیچ کسی را در این دنیا نداریم. آمده‌ام این‌جا تا او را به شما تحویل بدهم و بروم. آن‌قدر شوکه کننده بود که اصلا به فکر کردن نرسیدم. دست خود را دراز کردم و یلدا جهار ساله هم با اشتیاق دستم را گرفت و وارد خانه شد.»

شش ماهی با همین منوال می‌گذرد تا این که یک شب دیگر حوالی ساعت سه بعد از نیمه شب، تلفن خانه آن‌ها زنگ می‌زند: «یکی از اقوام‌مان زنگ زد و بعد از کلی عذرخواهی به خاطر تماس بی‌موقع، گفت از میهمانی در حال برگشتن بوده که در یکی از محله‌های شمال شهر تهران در کنار سطل زباله شهرداری، یک پسر بچه تقریبا پنج ساله را پیدا کرده که از سرما نیمه بیهوش است.»

زهرا بناساز و همسرش فوری خودشان را به آدرس می‌رسانند و پسر بچه را تحویل می‌گیرند: «بچه را تحویل گرفتیم و به کلینیک بردیم. اما بعد از مراقبت‌های اولیه، به ما گفتند نمی‌توانیم بچه را به شما تحویل بدهیم و با بهزیستی تماس گرفتند و آن‌ها آمدند و حسام شش ساله را با خود بردند.»

بناساز نفس عمیقی می‌کشد و می‌گوید: «بعد از آن که حسام را به بهزیستی تحویل دادیم، خودم و همسرم چند روزی مریض بودیم تا این که به پیشنهاد همسرم، قرار گذاشتیم مرکزی را برای نگه‌داری بچه‌های بی‌سرپرست و بد سرپرست دایر کنیم و هر چه می‌توانیم، تعداد بچه‌ها را بیشتر کنیم. ابتدا با ۱۱ بچه شروع کردیم؛ شش تا پسر داشتیم و پنج تا دختر. الان به لطف خدا، ۲۴ کودک و نوجوان در موسسه کودکان سرزمین من بزرگ می‌شوند.»

آن‌ها حدود یک سال دوندگی می‌کنند تا مجوزهای لازم را برای تشکیل این موسسه از بهزیستی بگیرند. یکی از همکاران این موسسه می‌گوید: «بهزیستی کمکی که نمی‌کند، سنگ‌اندازی هم می‌کند. در قدم اول گفتند باید خانه دختران و پسران از هم جدا باشد و فقط خانهٔ ویلایی مورد قبول بهزیستی است. ما هم مجبور شدیم دو خانه نزدیک به هم در خیابان‌های مهناز و پاکستان برای دختران و پسران اجاره کنیم که با کمک خیرین و صاحب خانه‌ها، قیمت رهن و اجاره چند ساله گذشته برای موسسه قابل پرداخت بود. اما امروز با توجه به افزایش قیمت‌ها و بیشتر شدن تعداد بچه‌ها، ادامه فعالیت موسسه مستلزم کمک و حمایت خیرین بیشتری است. خیرین زیادی در مراسم صبحانه امروز حضور دارند که امیدوارم با کمک و حمایت‌شان، موسسه مثل چند سال گذشته با قدرت به فعالیت خود ادامه دهد.»

یکی دیگر از همکاران موسسه می‌گوید: «واقعا لطف مردم در این مدت خیلی زیاد بوده است و ممنون تک تک آن‌ها هم هستیم. اما یک گلایه کوچک از سازمان بهزیستی دارم و آن، این مضمون این یک بیت شعر است که می‌گوید از طلا بودن پشیمان گشته‌‌ایم، مرحمت فرموده ما را مس کنید! ما تقاضای کمک مالی از بهزیستی نداریم ولی این همه دست‌انداز برای انجام یک کار خیر و انسان دوستانه گاهی فرسودگی می‌آورد؛ مثلا برای نصب کیت‌های آتش‌نشانی، بهزیستی کلی سخت‌گیری کرد و هزینه‌‌ای حدود۵۰ میلیون تومان فقط برای همین دو کار به موسسه ما تحمیل شد.»

زهرا بناساز هم از مردم و خیرین تشکر می‌کند: «از مردم و خیرین محترم که به شکل‌های مختلف کمک حال مجموعه کودکان سرزمین من هستند، به طور ویژه قدردانی می‌کنم و امیدوارم به لطف خدا، جریان کمک‌های مردمی هر روز بیشتر باشد. ما هم با تمام توان سعی کنیم به بهترین شکل در رشد و پرورش و تربیت این بچه‌ها انجام وظیفه کنیم تا ان‌شاالله در آینده برای خودشان و جامعه انسان‌های مفیدی باشند. این بچه‌ها هیچ گناهی ندارند و تقصیر آن‌ها هم نیست که بی‌سرپرست یا بدسرپرست شده‌‌اند.»

صبحانه تمام شده است و خیلی‌‌ها بیشتر از بلیت ۶۰هزار تومانی پرداخت کرده‌اند. خانمی برای دو نفر ۱۶۰ هزارتومان واریز می‌کند. اشک در چشمانش حلقه می‌زند و می‌گوید: «بضاعتم همین است اما پولم برکت دارد. این را مطمئنم چون معلم هستم و برای پول درآوردن زحمت می‌کشم.»
خانمی که پول صبحانه‌ها را حساب می‌کند، تشکر می‌کند و با لبخند می‌گوید: «مهربانی هنوز هم ساده است.»

از بخش پاسخگویی دیدن کنید

در این بخش ایران وایر می‌توانید با مسوولان تماس بگیرید و کارزار خود را برای مشکلات مختلف راه‌اندازی کنید

صفحه پاسخگویی

ثبت نظر

گزارش

۶ بحران نظام آموزش عالی در ایران؛ تقلب علمی در صدر

۲۸ آذر ۱۳۹۸
بهنام قلی‌پور
خواندن در ۵ دقیقه
۶ بحران نظام آموزش عالی در ایران؛ تقلب علمی در صدر