با درگذشت آقای «خسرو سینایی»، شمار فیلمسازان شاخص برجایمانده از سالهای حولوحوش ۱۳۲۰، به کمتر از انگشتان یک دست رسید. اگر تنها سه سال ۱۳۱۹، ۱۳۲۰ و ۱۳۲۱ را در نظر آوریم، نسل درخشانی از افراد جریانساز و اثرگذار ادبیات، نقاشی، سینما، شعر، موسیقی، ترجمه و نقد ادبی ما، زاده همین مقطع بودهاند و دوره تکوین نگرش و همچنین نخستین تجربههای خود را در اواخر دهه سی و در طول دهه چهل طی کردهاند. اینکه چه منابعی به تغذیه ذهنی و رشد فکری غبطهانگیز آن نسل، خوراک رساند و چگونه شد که شیوه و نگاه هرکدام اینچنین مستقل از دیگران است و میان آنها حتی دو همانند نمیتوان یافت، طبعا در این یادداشت که به حرمت و یاد سینایی نوشته میشود، نخواهد گنجید؛ اما تمایز او با سایر فیلمسازان همنسلش در تنوع دامنههای کاری و تحصیلی بود.
خسرو سینایی خود را شاعر، نقاش و موزیسین نمیدانست. باآنکه جلوه تمام اینها در شکلی کاملا سنجیده و دانسته یعنی مبتنی بر آموختههای آکادمیک، دههها در بین کارهایش به چشم میخورد. همهجا خود را فیلمساز میخواند و وقتی بنا بود از باقی کارهایش چیزی به مخاطب عرضه کند، حتما بر اینکه در مقایسه با اشعار «محمدابراهیم جعفری»، شعرهای خود را شعر بهحساب نمیآورد یا در قیاس با «لوریس چکناواریان»، خودش را آهنگساز یا حتی نوازنده نمیخواند، اصرار داشت. میگفت به هر رو حرفه اصلیاش در نسبت با هنر، سینما بوده است.
فروتنی فراوانی در او بود که موجب میشد شاگردان نسل جوان همین سالها نیز با او بیش از استادان نزدیکتر به سن و سال خودشان صمیمی شوند؛ اما اینکه خودش را سینماگر مینامید، تنها از فروتنی برنمیآمد. شمار ۱۲۰ فیلم کوتاه و بلند، داستانی و مستند، تجربی یا حرفهای که در کارنامه فیلمسازی او به ثبت رسیده، برای سایرین آماری دستنیافتنی به نظر میرسد. ولی تلخ این است که به گفته خودش، بخشی از این فیلمها در ضعف آرشیوداری مراکز دولتی ایران از بین رفتهاند و نسخه کامل یا استانداردی از آنها بهجا نمانده است. در واقع از مدخل ویکیپدیا تا آنچه هر محقق سینمایی به کارگردانی سینایی دیده، «گزیدهای» از ساختههای او را در برمیگیرد و هرگز کامل نبوده و نمیشود.
با وجود اینها، حتی اگر در وین موسیقی نخوانده بود و از ۱۲-۱۳ سالگی شعر نسروده بود و با دو نقاش ازدواج نکرده بود و از خودش تابلوهای بسیار نمانده بود، بازهم میشد با اطمینان گفت بخش عمدهای از نسبت میان سینما و هنرهای تجسمی در ایران را بهواسطه او آموختهایم. چه نسلهای متعددی که از دهه پنجاه خورشیدی تاکنون بهطور مستقیم و سر کلاس، شاگرد او بودند و چه امثال ما که در این گفتوگو و آن مراسم، پای حرفهایش نشستیم. همواره بر این تفاوت ساختاری انواع فیلمها تاکید میکرد که برخی تحتتاثیر ادبیات یا براساس آن شکل میگیرند؛ برخی با تئاتر و ذات نمایش پیوند دارند و برخی، ویژگیهای بصری سینما را در امتداد هنرهای تجسمی میبینند. خود او با وجود اینکه در پایان تحصیل در آکادمی هنرهای دراماتیک وین، با اقتباس از داستانی نوشته «وولف دیتریش اشنوزه» نویسنده آلمانی فیلم کوتاهی به نام «ماهیگیری» ساخت، بعدها با سینمایی که با ادبیات داستانی یا نمایشی مرتبط است، بهندرت علاقه نشان میداد؛ اما هم موسیقی بسیاری فیلمهایش را خودش ساخت و هم از ایماژها و زیباییشناسی دیداری ویژه در آنها بهره برد؛ یعنی دو وجه نزدیک به شعر و نقاشی را در سینما نیز پی گرفت.
اما اگر اکنون میدانیم آن فیلم ساختن براساس داستان یا نمایشنامه، تنها جلوه نسبت سینما با ادبیات نیست تا اندازه قابلملاحظهای به آموزههای سینایی بازمیگردد. امروز اگر از نقد منفی بر آثار تحسینشده و بهتثبیترسیده سینمای کلاسیک یا معاصر سخن بگوییم، نمونههای بیاستدلال سالهای اخیر در برنامههای جهتدار صداوسیمای فعلی به یادمان میآید؛ اما سینایی در دهههای شصت و هفتاد که هنوز زبان نقد به این میزان در جامعه شناخته نشده بود، با استدلال و جزییاتپردازی، فیلمهای شاخصی از «سینمای کلاسیک قصهپرداز» همچون «مرد سوم» (کارول رید، ۱۹۴۹) و آثار هیچکاک را زیر سوال میبرد. منطق روایت این فیلمها البته منطق عینی نیست و با رگههایی از خلق کابوس و رویا در هنر نسبت دارد؛ اما اگر بحث بر سر منطق روایی و اصل سببیت (مناسبات علت و معلولی) بود، سینایی با تحلیل و مثالهایی این فیلمها را به نقد میکشید که مخاطب در لحظه شنیدن کلامش، متقاعد میشد. ماجرا این نبود که مثل نمونههای آشنای این سالها، او عمد داشته باشد و برای کوبیدن این فیلمها پیشاپیش تصمیم بگیرد تا متمایز از بقیه به نظر برسد. بلکه مساله، بهسادگی، نگرش داستانگریز او بود که درنهایت، بین پیوندهای علت و معلولی داستان این فیلمها خللی مییافت و میخواست مرعوب نشدن در برابر نامها را نیز به ما منتقل کند.
در انتهای دی ۱۳۸۰ که با شصت و یکمین زادروز او مصادف بود، در خانه هنرمندان ایران برنامهای برپا کرد که کنداکتور آن از زمینههای غیرسینمایی کارش میآمد: اشعار سالهای نوجوانی و جوانیاش را خواند، تصویر نقاشیهای همسرانش «گیزلا وارگا سینایی» و «فرح اصولی» و کارهایی از دوستانش که الهامبخش او بودند را روی پرده سالن نمایش انداخت و البته آکاردئون زد. دخترش «سمیرا» که مستندی هم درباره پدر ساخته، میگفت با همه علاقهای که به فیلمهای پدر دارد، او را بیش از هر چیز با ساز زدن به هنر وصل میداند. نزدیکان آقای سینایی میدانند که دههها نواختن آکاردئون، دستان او را آزرده بود؛ بهویژه در این سالهای سالخوردگی.
در آن نشست، او شعرهایی خواند که گاه هرگز چاپ نشده بودند و آنها را به تعبیر خودش در خلوت «کنج اتاق» برای خود گفته بود، گاه هم مانند شعر بلند «تاولهای لجن» پیشتر به چاپ رسیده بود. در این میان، از جمله شعرهایی بود که پیش از سفر به اتریش برای تحصیل در جوانی، احوال غریب او را با بیزاری از تنگنظری و حسادت در بین مردم یا علاقهمندان به هنر در ایران نشان میداد. سینایی پیش یا پس از خواندن این اشعار به این اشاره کرد که گاه از مشاهده خامدستی یا سادهاندیشی جاری در آنها به خنده میافتد اما بابت ثبت و ارائه تصویری از ذهنیاتش در آن سالها، این شعرها را مخفی یا معدوم نکرده است. این حرفها برای او محملی بود که از علاقه بیحدوحصر خود به سرزمینش بگوید. همانگونه که در این دوران غمبار پایانی، طی دو دوره بستری در بیمارستان که اولی به نیت درمان درد ناحیه کمر و انجام یک عمل جراحی و دومی بابت ابتلا به ویروس کووید-۱۹ بود، در یادداشتی بار دیگر مطرح کرد که: «ایران را دوست دارم».
بهاینترتیب، سینایی از هنرمندان صاحب شناخت نسبت به فرهنگ غربی بود که در ایران زیست و ماند. با تاسف میگفت که لبخندهای دروغین را از جانب کسانی که در تامین مجوزها و هزینههای لازم برای فیلمسازی او کارشکنی کردهاند، بارها دیده است.
اما با تمام این بیمهریها، برای هنر و سینمای ایران میراثی شایسته بهجا گذاشت. درحالیکه جلوه متقابل این منزلت و حرمت را هرگز در حق او بهجا نیاوردند. دردآور است که سواستفاده تاریخی از نام هنرمند در ایران، خود را نمایاند و «محمدباقر نوبخت» معاون رییسجمهور فعلی ایران در پیامی فقدان او را تسلیت گفت. پیامی که اولا با توجه به کنارنشینی تدریجی فیلمسازانی چون او و بیتوجهی محض مسئولان فرهنگی و فراتر از آنها در این زمینه، به نوشداروی پس از مرگ سهراب مانند است؛ ثانیا با استناد به نام فیلمی از سینایی، او را سردهنده شعار «زنده باد» برای انقلاب تلقی میکند (درحالیکه تردیدهایی در حقانیت ذات جنبشهای مردمی در کنار شور و هیجان اعتراض، در آن فیلم جاری است و تصور تایید مطلق مبارزات انقلاب، جفایی تاریخی به آن خواهد بود) و ثالثا مسئولان دولتی و حکومتی همواره فقط به فقدان سینماگران فعال در صداوسیما و دارای سابقه کار تلویزیونی مشهور، توجه نشان میدادند و پیامهای تسلیت آنها با ادبیات شعاری همیشگی، به کسانی اختصاص مییافت که سوابق تلویزیونی میتوانست باعث برگزاری مراسم بعد از فقدان در مسجد بلال سازمان صداوسیما شود. درحالیکه درباره آقای سینایی و تشخصی که داشت و دور از پسند رسمی بود، هیچ نشانی از سابقه تلویزیونی یا فیلمسازی برای نهادها به چشم نمیخورد؛ بنابراین میتوان گفت تنها دلیل این پیام همدردی، کاندیداتوری نوبخت در انتخابات ریاست جمهوری سال آینده خورشیدی و تلاش برای جلبتوجه اهل هنر از حالا بوده است.
دریغ که روح آشتیجو و وطندوست بزرگی چون آقای خسرو سینایی، حتی پس از فقدان او نیز در آرامش نمیماند و دستخوش بازی ازپیشباخته آقایان میشود.
برای دیدن اخبار و گزارشهای بیشتر درباره رسانه و خبرنگاری به سایت خبرنگاری جرم نیست مراجعه کنید.
از بخش پاسخگویی دیدن کنید
در این بخش ایران وایر میتوانید با مسوولان تماس بگیرید و کارزار خود را برای مشکلات مختلف راهاندازی کنید
ثبت نظر