close button
آیا می‌خواهید به نسخه سبک ایران‌وایر بروید؟
به نظر می‌رسد برای بارگذاری محتوای این صفحه مشکل دارید. برای رفع آن به نسخه سبک ایران‌وایر بروید.
اخبار

روایت الناز محمدی از حضور چند ساعته در زندان اوین

۷ آبان ۱۴۰۲
خواندن در ۴ دقیقه
تصویر الناز محمدی و خواهرش الهه محمدی
تصویر الناز محمدی و خواهرش الهه محمدی

«الناز محمدی»، خواهر «الهه محمدی»، خبرنگار زندانی روزنامه «هم‌میهن» که به تازگی در حکمی به شش سال حبس تعزیری قابل اجرا محکوم شده است، روز شنبه ۶آبان۱۴۰۲ برای اجرای حکم «یک چهلم از سه سال حبس تعلیقی و تفهیم دیگر مجازات‌های تکمیلی صادر شده» برای خود، به شعبه یک اجرای احکام زندان اوین مراجعه کرد.

به نوشته الناز محمدی در محل دادسرا به او گفته شده که باید برای ساعاتی به داخل بند زنان زندان برود و بعد باقی حبس او به «مرخصی متصل به آزادی» تبدیل خواهد شد.

الناز محمدی، که خود نیز در روزنامه هم‌میهن به کار مشغول بود، در جریان اطلاع‌رسانی در خصوص وضعیت بازداشت و شرایط خواهرش در زندان بازداشت و به‌اتهام «اجتماع و تبانی برای ارتکاب جرم» به سه سال زندان محکوم شد که به گفته وکلیش، یک چهلم آن قابل اجرا و باقی مدت زمان حکم به مدت ۵ سال تعلیق شده است.

او در این پنج سال تعلیق حکم همچنین ممنوع الخروج است و از فعالیت حرفه‌ای مرتبط با جرم ارتکابی و وسایل موثر در آن و همچنین از ارتباط و معاشرت با افرادی که در رسانه های خارجی اشتغال یا ارتباط دارند، منع شده‌ است.

الناز محمدی تجربه چند ساعته از حضور در زندان اوین را با عنوان « عجیب‌ترین، سخت‌ترین و بهترین روز زندگی» خود توصیف کرده و نوشته است: «امروز گویی پا به گندمزاری بزرگ و سبز، دشتی پرگل و آسمانی پر ستاره گذاشتم و شگفتا که آن گندمزار، طلاباران بود، دشتی خوشبو بود و آسمانی آبی و زیبا».

الناز محمدی نوشته است وقتی به داخل بند آمده، همه زنان شناخته شده محبوس در بند زنان که جرایم سیاسی دارند به استقبال او آمده‌اند و خواهرش الهه به گمان اینکه او را هم به زندان آورده‌اند، بسیار مضطرب بوده است: «الهه با گریه به پیشوازم آمد. با خودش فکر کرده بود که من را آورده‌اند نگه دارند؛ دل مهربان پرنده کوچک اسیر من، طاقت زندانی شدن من را نداشت. با صورتی گریان و رنگ‌پریده به استقبالم آمد. قبل از آنکه خودم را توی بغلش گم کنم، گفتم: آجی جان نگران نباش، گفته‌اند دو سه ساعت، همه‌اش دو سه ساعت».

او در ادامه نوشته است که زنان زندانی در آن دو سه ساعت پذیرای او بوده و برایش لحظاتی خوش رقم زده‌اند: «نسیم برایم سبزی‌پلوی ویژه با ماهی درست کرد، نیلوفر بیانی عزیزم، این انسان ویژه، برایم سوپ آماده کرد، نیلوفر حامدی زیبا و مقاوم با مربایی که درست کرده بود، یک دسر خوشمزه دست و پا کرد، زهرا و هدی از غذاهایشان برایم گذاشتند، نرگس محمدی نازنینم با آن رژ قرمز منحصر به فردش، به احترام مهمان چندساعته الهه، دور میز ما نشست و فائزه‌ خانم مهربان، با ما همراهی کرد».

در بخشی از این یادداشت، الناز محمدی از لحظاتی نوشته که زنان محبوس در اوین از جمله خواهرش تلاش می‌کنند زندگی و امید را از یاد نبرند حتی اگر چشم‌انداز اندک لحظات کوتاهی که در «هواخوری» زندان می‌گذرانند، «یک دیوار سیمانی» باشد : «با الهه روی نیمکت، رو به خورشید نشستیم؛ الهه آسمان را نگاه کرد، تکه‌ابرهای کوچکی را که در آن سرگردان بودند نشانم داد و گفتببین ما اینجا چه آسمان زیبایی داریم و بعد سرهای پریشان در باد چند چنار را که از دیوار هواخوری سرک می‌‌کشیدند نشان داد، گفت این درختها دوست من هستند، گفت می‌‌دانی که چقدر درخت‌ها را دوست دارم؟»

بعد از پایان زمان حضور چند ساعته خانم محمدی در کنار خواهر و زنان دیگر از‌جمله «نیلوفر حامدی»، «نیلوفر بیانی»، «نرگس محمدی»، «گلرخ ایرایی» و «سپیده قلیان»، او مهیای بیرون آمدن از زندان می‌شود، لحظاتی که به غلیان احساس او و سایر زندانیان پیوند خورده است.

او در توصیف آن لحظات می‌نویسد: «‌امروز، در عجیب‌ترین و سخت‌ترین و بهترین روز زندگی‌ام، من الهه را، نیلوفر را، همه آن ستاره‌های پرفروغ را پشت آن در سیاه آهنی بند نسوان جا گذاشتم. ستارهای پُرسوی ملایم که برایم سرود آزادی خواندند، تا لحظه آخر دست‌هایم را رها نکردند و وقتی من و پرنده کوچکم توی بغل هم گریه می‌‌کردیم، همه یک صدا گریه کردند. لحظه آخر وقتی جانم را از جان آنها جدا کردم، نرگس توی گوشم گفت یادت نرود که ما هم یک روز بیرون می‌‌آییم و جهان زیبایی را با هم می‌ سازیم. من هم گفتم قطعا، با وجود زنانی چون شما، حتما می‌‌سازیم و بعد به نیلوفر که حالا یک سال است هم‌قصه الهه است، گفتم خودت می‌دانی که همه آن بیرون شما را دوست دارند. خودت می‌دانی که حالا همه شما را می‌‌شناسند و برای آزادی‌تان دعا می‌‌کنند. نیلوفر رویم را بوسید و گفت به همه بچه‌ها سلام من را برسان.لحظه آخر، قاب آخر را نرگس ساخت؛ دستش را از آن پنجره کوچک روی در بیرون آورد و برایم دست تکان داد. پنجره بسته شد. الهه تا دم در بند با من آمد. یک گل رز سفید از باغچه چید و گذاشت کنار موهایم و گفت: «این لحظه یک روز هم نصیب من خواهد شد.» و در بسته شد.»

الناز محمدی در پایان این یادداشت نوشته است: «من تنم را، جانم را، هرآنچه را از خودم می‌‌شناسم، پشت آن در جا گذاشتم. در انتظار نصیب شدن آن لحظه برای خواهرم و همه آن ستاره‌های درخشان».

از بخش پاسخگویی دیدن کنید

در این بخش ایران وایر می‌توانید با مسوولان تماس بگیرید و کارزار خود را برای مشکلات مختلف راه‌اندازی کنید

صفحه پاسخگویی

ثبت نظر

ویدیو

پشت صحنه گزارش؛ «فاطمه سپهری؛ دوراهی زندان، بیمارستان برای کسی که عفو...

۶ آبان ۱۴۰۲
خواندن در ۱ دقیقه
پشت صحنه گزارش؛ «فاطمه سپهری؛ دوراهی زندان، بیمارستان برای کسی که عفو خامنه‌ای را نپذیرفت»