close button
آیا می‌خواهید به نسخه سبک ایران‌وایر بروید؟
به نظر می‌رسد برای بارگذاری محتوای این صفحه مشکل دارید. برای رفع آن به نسخه سبک ایران‌وایر بروید.
فرهنگ

جنگ زندگی؛ روایت یک عکاس از کوبانی پس از آزادی

۵ دی ۱۳۹۴
آیدا قجر
خواندن در ۸ دقیقه
جنگ زندگی؛ روایت یک عکاس از کوبانی پس از آزادی
جنگ زندگی؛ روایت یک عکاس از کوبانی پس از آزادی
جنگ زندگی؛ روایت یک عکاس از کوبانی پس از آزادی
جنگ زندگی؛ روایت یک عکاس از کوبانی پس از آزادی
جنگ زندگی؛ روایت یک عکاس از کوبانی پس از آزادی
جنگ زندگی؛ روایت یک عکاس از کوبانی پس از آزادی
جنگ زندگی؛ روایت یک عکاس از کوبانی پس از آزادی
جنگ زندگی؛ روایت یک عکاس از کوبانی پس از آزادی
جنگ زندگی؛ روایت یک عکاس از کوبانی پس از آزادی
جنگ زندگی؛ روایت یک عکاس از کوبانی پس از آزادی
جنگ زندگی؛ روایت یک عکاس از کوبانی پس از آزادی
جنگ زندگی؛ روایت یک عکاس از کوبانی پس از آزادی
جنگ زندگی؛ روایت یک عکاس از کوبانی پس از آزادی

«هوال زمانی، خنثی‌کننده‌ بمب بود. خانه به خانه روستاهای اطراف کوبانی را می‌گشت؛ روزها لابه‌لای لباس، داشبورد و صندوق عقب ماشین به دنبال بمب‌ها بود و با آرامش و خون‌سردی آن‌ها را خنثی می‌کرد. بمب‌هایی که یا در کیسه بسته‌بندی شده‌اند یا گالون‌هایی هستند که به یک تُن تی‌ان‌تی‌ وصل‌اند. آن‌قدر اصرار کردم تا بالاخره قبول کرد که فقط موقع خنثی کردن بمب‌ها او را همراهی کنم. به او گفتم که روزی برخواهم گشت و داستان تو را خواهم نوشت. با لبخندی و تکان سری پاسخ داد».

مریم اشرافی٬ عکاس‌-‌خبرنگاری‌ است که پس از آزادی کوبانی (عین‌العرب) توسط نیروهای کرد٬ به آن‌جا رفته و مدت یک ماه را در کنار نیروهای کردتبار «ی‌پ‌گ» و شاخه‌ زنان آن٬ «ی‌پ‌ژ» زندگی کرده است. او دو سال است که پروژه‌‌ای درباره زندگی زنان کُرد در احزاب مختلف را دنبال می‌کند و پس از عبور از کردستان عراق٬ همزیستی با احزاب کرد و مطالعه تاریخچه‌ آن‌ها در جغرافیاهای مختلف قدم به کوبانی گذاشت. کوبانی شهری کردنشین است که در شمال سوریه و محدوده مرزی با ترکیه قرار دارد.

او برای روایت زندگی‌ پشت جبهه راهی کوبانی شد تا راوی زندگی انسان‌هایی باشد که به گفته او، «پشت این جبهه‌ها٬ زندگی را در لحظه معنا می‌بخشند. همه از خط مقدم حرف می‌زنند و خبر می‌دهند اما آن‌چه ناگفته مانده قصه‌ کسانی است که کوبانی را ناگهان به قطب توجه جهان تبدیل کردند».

کوبانی که آزاد شد؛ خیل عظیم مردمی که خانه خود را به ناگهان ترک کرده بودند به سمت شهر روان شدند. پلیس‌های امنیت به اسم گروه‌های «آسایش» به همراه خنثی‌کنندگان بمب مسوولیت پاک‌سازی و تامین امنیت داخل شهر و روستاها را برعهده گرفتند اما همچنان نگرانی بابت بازی کردن بچه‌ها میان بمب و مین در خیابان٬ قبرستان‌ها و حاشیه‌های شهر وجود دارد. بچه‌هایی که اسباب‌بازی‌شان یا ابزارها و سلاح‌های نظامی‌ست یا اسکلت‌‌های بدن انسان.

بچه‌ها به مدرسه‌ها بازگشته‌اند و در دو شیفت تحصیل می‌کنند. آموزش زبان کردی نیز در مدرسه‌ها آغاز شده تا آموزه‌ها صرفا به زبان عربی نباشد اما منابع و مواد آموزشی همچنان موجود نیست. مدرسه که تمام می‌شود بچه‌ها به بازی در خیابان مشغول می‌شوند و پس از اندکی گرم گرفتن٬ دستت را می‌گیرند و به سمت جنازه‌ها می‌برند. اسباب‌بازی‌هایی که اگر مو و ریش بلند داشته باشد٬ داعشی هستند: «وقتی با بچه‌ها حرف می‌زدم٬ با شنیدن حرف‌های‌شان و آوازهایی که می‌خواندند با نوجوانانی روبه‌رو شدم که فقط جثه‌ بچه‌های هفت یا هشت ساله دارند و ته چشمان‌شان از حداقل امنیت شاد است».

مریم اشرافی در روزهای نوروز از راه سوروچ - شهری با فاصله ۱۰ کیلومتر از مرز ترکیه با کوبانی  در سوریه - به کوبانی رفته؛ زمانی‌ که مردم سوروچ برای شاد کردن اهالی کوبانی در کنار مرز جشن گرفته بودند تا صدای‌شان به هم‌مرزی‌هایشان برسد. در این شهری که ۸۰ درصد آن از بین رفته اما می‌توان خوشحالی بازگشت را در چشمان مردم و کودکانی دید که به هر بهانه‌ای ترانه‌های حماسی و ماندگار بومی را زمزمه می‌کنند.

در شرایط فعلی درگیری‌هایی نیز میان مردم کرد و عرب وجود دارد. همگی شهر را خالی کرده‌اند و حال که کردها بانی آزادی شهر شده‌اند٬ ایجاد «تعادل و توازن» میان آن‌ها سخت شده: «کردها می‌گویند که اگر بی‌طرف هستید و از داعش طرفداری نمی‌کنید به شهر برگردید. خیلی‌ها هم نگران هستند که پیش‌روی و حضور کردها در شهرها و روستاهای اطراف کوبانی باعث خالی شدن منطقه از اعراب شود. می‌ترسند همان بلایی که سر کردها آمده٬ آن‌ها سر عرب‌ها بیاورند. اما خود نیروهای کرد می‌گفتند که تمام تلاش‌مان بازگرداندن توازن به منطقه است».

نیروهای کرد همزمان که امنیت شهر را تامین می‌کنند «در تلاش‌ هستند تا از حضور خود را در خیابان‌ها کم کنند تا با کم شدن نشانه‌های جنگ٬ حس امنیت به میان مردم برگردد». این حضور در برخی از شب‌ها به پیاده‌روی در شهر٬ گپ زدن با مردم٬ در آغوش کشیدن کودکان و گاه آواز‌خوانی خلاصه می‌شود. در عین‌حال «حضور آن‌ها در شهر می‌تواند سنت نابرابری جنسیتی را از بین ببرد. تصویری واقعی از زنان که نیاز به حمایت مردان ندارند و خودشان حامی دیگران شده‌اند». 

روز و شب‌های مریم میان جبهه‌ جنگ٬ محل زندگی نیروهای «ی‌پ‌گ» و «ی‌پ‌ژ» و کوچه‌های شهر و روستاها در حالی سپری شد که زن بودنش را فراموش کرده بود٬ اولویت هویت او برای همگان خبرنگاری بود: «هیچ‌ کجا احساس نکردم که زن هستم. اول از همه خبرنگاری‌ام برای همه مهم بود. اما مسلم است که چون زن هستم به گعده‌ و گپ‌های شخصی‌تر وارد شدم. تفاوت جنسیت را شاید در ظرافت‌های خندیدن‌٬ رقصیدن٬ شوخی‌ها و آوازخوانی‌ها مشاهده می‌کردی که که هم در مردان و هم در زنان زیبا بود. یا مثلا زنان مبارز بعضی‌ها شب‌ها به بافتن ریشه‌های شال‌شان و تزیین آن به مهره‌های ریز مشغول می‌شدند».

هر گروه از نیروها دو فرمانده زن و مرد دارند ولی طبقات قدرت در رفتار آن‌ها کم‌تر مشخص بود: «نمی‌فهمیدم که فرمانده کیست. در جبهه‌ غربی، دختری ایرانی بود که فارسی حرف می‌زد. مهربان و ساکت بود. کمی که گذشت متوجه شدم که یکی از مهم‌ترین فرمانده‌ها است و "کاپیتان" نیروهایی‌ست که در قسمت جنگی شهر مشغول‌اند. از تکرار داستان‌ش‌ برای خبرنگاران خسته شده بود و به چند روایت کوتاه بسنده کرد».

یکی از نگرانی‌های زنان مبارز این است که جهانی شدن آن‌ها در «مد دو سه روزه در حد لباس» خلاصه شده باشد: «این تلخ است که تا چه اندازه برای دنیا مهم است که این زنان برای چه می‌جنگند؟ هدف‌شان چیست؟ آرمان‌های‌شان در مقابل بسیاری از دیگر احزاب کرد و ما زنان ایرانی بیشتر شکل واقعیت به خود گرفته و در دو جبهه در حال جنگ هستند؛ علیه دشمنی مشترک و همچنین ثابت کردن خوشان به عنوان یک زن. در واقع حتی در فضایی که مردان قبول کرده‌اند کنار زن‌ها بجنگند٬ جامعه هنوز برابری کامل را نپذیرفته است».

زنان مبارز، شبی که عازم خط مقدم هستند دور هم جمع می‌شوند٬ گپ می‌زنند٬ آواز می‌خوانند و دست در دست یکدیگر می‌رقصند. رقص‌هایی که به شکل ناگهانی هنگام غذا خوردن٬ وسط جاده یا شب بعد از عملیات «زندگی را در آن خرابه‌های جنگی پخش می‌کند». خداحافظی اما مهم است؛ چه آن‌ هنگام که برای رفتن به جبهه است و چه زمانی‌که بدنی را در خاک می‌گذارند: «از همان زمانی که حضورم را میان‌ خود پذیرفتند٬ برای هر خداحافظی سخت در آغوشم می‌کشیدند. خودشان نیز چنان یکدیگر را در آغوش می‌کشیدند که انگار آخرین بار است. هرچه از حضورم بیشتر گذشت٬ بهتر متوجه شدم که واقعا هر خداحافظی می‌تواند آخرین آغوش باشد. آغوشی که سراسر حس ناامنی داشت».

یکی از نگهبانان دروازه شهر، پسری ایرانی بود که مریم در راه جبهه با او قرار گذاشت تا در راه برگشت با هم صحبت کنند اما «در راه برگشت یکی از دختران در حالی‌که عکسی در دست داشت گریه می‌کرد. رفتیم قبرستان٬ بالای یک قبر ایستادیم و آن دختر عکس را به من نشان داد. همان پسر ایرانی بود. میترا هم ایرانی بود. موقع خداحافظی گلی به من داد و پرسید کی برمی‌گردی٬ گفتم چند ماه دیگر. گفت اگر پیدایم نکردی می‌دانی به کجا بیایی. او سی‌ام ژوئن کشته شد».

صدای کل کشیدن و موسیقی شاد هنگام دفن اجساد مبارزان٬ فضای حاکم بر قبرستان است. قبرها کنده می‌شود و زنان تابوت‌های اعضای «ی‌پ‌ژ» و مردان تابوت‌های اعضای «ی‌پ‌گ» را به دوش می‌کشند. معقتدند که با گریه و غم٬ «شکست» خود را به دشمن نشان می‌دهند و برای همین به آرامی مویه می‌کنند و موسیقی شاد پخش می‌کنند: «میان‌شان باور "شهید همیشه زنده است" را هر روز می‌بینی و از زبان‌شان می‌شنوی». قبرستان در مدت حضور ۳۵ روزه‌ی مریم در کوبانی پُر شده بود.

مواجهه‌ هر روزه با مرگ٬ عزاداری و حس از دست دادن «تو را هر روز از مفهوم خالی می‌کند. وقتی چندمین دوست مشترکم با یکی از بچه‌ها کشته شد٬ به او اس‌ام‌اس زدم که متاسفم. جواب داد: "این جنگ خیلی از حس‌ها را در ما کشته؛ حتی حس سوگواری را". مردن حس در انسان‌ها خیلی ترس‌ناک است».

در مبارزه با داعش تنها مرگ باعث هراس نیست، مشخص نبودن اتفاق غیرانسانی که در صورت اسارت برای‌ات رخ می‌دهد نیز می‌تواند باعث ترس شود به همین دلیل مبارزان فشنگ آخری برای خود دارند که در صورت اسارت در دستان داعش میان مرگ و زندگی انتخاب کنند: «وقتی دو نفر از دخترها٬ دو فشنگ آخر خود را به من دادند٬ مترجمم تعریف کرد که به همراه یک دختر جنگنده در ساختمانی دو طبقه گیر افتاده بودند و از طبقه اول صدای "الله اکبر" می‌آمد. توانسته بود آن دختر را راضی کند که به محض رسیدن داعش او را بکشد که نیروهای کمکی رسیده بودند».

خداحافظی و مرگی که هر روز تکرار می‌شود، یکی از دلایلی است که منجر به نبود رابطه‌ عاطفی و جنسی میان اعضای این گروه شده است: «هرچند که حس پدری و مادری از بین بردنی نیست و کنترل آن قدرت عجیبی می‌خواهد. زمانی که کودکی را در آغوش می‌کشیدند، می‌توانستی آن حس را لمس کنی».

جنگ در جبهه‌های شرقی٬ غربی و جنوبی کوبانی همچنان در جریان است و جشن‌های خداحافظی نیز در اتاق‌های مبارزان زن و مرد. هر روز گروهی از انسان‌ها اما کشته و به آمار و عدد تبدیل می‌شوند. انسان‌هایی که «از آن‌ها یاد می‌گیری چطور در لحظه درست زندگی کنی. تو نمی‌توانی و نباید لحظه‌ها و فرصت‌هایت را برای زندگی کردن از دست بدهی».

داستان زندگی «هوال زمانی» اما سرنوشتی‌ست که فرصت روایت پیدا نکرد. پاسخ هوال به مریم هنگام آخرین خداحافظی لبخندی بود که اواخر ژوئن معنا پیدا کرد؛ زمانی که برای خنثی کردن بمبی دیگر به روستایی تازه آزاد شده رفته بود و در حین کار کشته شد.

_______

* هوال: رفیق

از بخش پاسخگویی دیدن کنید

در این بخش ایران وایر می‌توانید با مسوولان تماس بگیرید و کارزار خود را برای مشکلات مختلف راه‌اندازی کنید

صفحه پاسخگویی

ثبت نظر

بلاگ

لطفا به کتاب‌فروشی‌ها سر بزنید

۵ دی ۱۳۹۴
ادبیات و شما
خواندن در ۴ دقیقه
لطفا به کتاب‌فروشی‌ها سر بزنید