آرزو رحیمی / شهروند خبرنگار
دقایقی پس از انتشار خبر درگذشت «مهسا امینی»، دختری که شنیده بودیم پس از ضرب و شتم به دست ماموران «گشت ارشاد» به کُما رفته بود، رخت سیاه به تن کردیم. مقصدمان میدان «آرژانتین» تهران و بیمارستان «کسری» بود.
لحظات اول، انگار ما نخستین نفراتی بودیم که به بیمارستان کسری میرسیدیم. خبری نبود. کسی را نمیدیدم که برای اعتراض یا تجمعی آرام هم آمده باشد. آرام آرام اما خانوادههایی از راه رسیدند؛ مانند ما سیاهپوش، پشت در بیمارستان ایستادند.
قبل از ما، ماموران امنیتی به اطراف بیمارستان کسری رسیده بودند. آنچه میدیدیم، مامورانی بودند که وجب به وجب کوچهها و خیابانهای اطراف میدان آرژانتین را محاصره میکردند.
اما یک تصویر برای من به عنوان یک زن، «مهوع» بود؛ ماموران زنی که چادر به سر داشتند و ماسک به صورت. آنها را همه جا میدیدم. دور میدان آرژانتین، توی کوچهها، کنار جوی آب، اطراف ماشینهای پارک شده، روبهروی بیمارستان.
یکی از همینها شاید مهسا را زده بود؛ یکی از همینها که ماسکی زده تا است صورتش را نشناسند. ماسکی که روزی برای امان ماندن از «کرونا» به صورتمان میزدیم، حالا این جماعت برای فرار از شناسایی شدن از سوی مردمی که به آنها میگویند از شما متنفریم، استفاده میشود.
دور میدان آرژانتین، چند زن میانسال نشسته بودند. مامورهای باتوم به دست سراغشان رفتند و گفتند بلند شوید! حتی تجمع سه یا چهار زن میانسال هم در این منطقه در این زمان ممنوع بود.
ما سوار بر موتور بودیم. از کنار پیرمردی رد شدیم که تنها در ماشین خود آهنگ «از خون جوانان وطن لاله دمیده» را گوش میداد. ماموران با باتومهای خود سراغش رفتند و با فریاد از او خواستند هم صدا را قطع کند و هم از محل برود.
آنطرفتر، چند خانواده که بچه همراهشان بود، به بهانه رفتن به بیمارستان، با ماشینهای شخصی خود تا نزدیکی بیمارستان بالا آمده بودند. اما حالا تعداد مامورها تقریبا ۱۰ برابر عابران و حاضران شده بود.
اول هیچکس جرات نداشت حرفی بزند. نزدیک سینما «آزادی» حدود ۲۰ جوان کم سن و سال شعار میدادند: «ماهمه باهم هستیم، بچرخ تا بچرخیم.»
از میان جمعیت، یک لباس شخصی از صورت آنها فیلم میگرفت. پشت سرش رفتیم و دیدیم موبایل را روی صورتشان زوم میکند. برگشت و ما را دید. سریع از پشت سرش رد شدیم. فقط فهمیدم سعی داشت شماره پشت موتور ما را با دوربین بگیرد که من کیف دستی خود را پشت موتور گرفتم.
آنچه فهمیدم، این بود که تعداد لباس شخصیهایی که داشتند رفتار مردم را با دقت نگاه میکردند، کم نبود.
آرام آرام به تعداد مردم اضافه میشد. ما عزادارانی بودیم که جرات عزاداری هم نداشتیم.
از بخش پاسخگویی دیدن کنید
در این بخش ایران وایر میتوانید با مسوولان تماس بگیرید و کارزار خود را برای مشکلات مختلف راهاندازی کنید
ثبت نظر