شایا گلدوست
ماه فوریه میلادی در امریکا و بریتانیا، ماه «تاریخ رنگینکمانیها» نامگذاری شده است؛ تاریخی که در اکثر کشورهای دنیا نشان دهنده مبارزات و تلاشهای اعضای جامعه رنگینکمانی برای دستیابی به حقوق انسانی خود است.
«مریم خاتون ملکآرا» یکی از افراد جامعه رنگینکمانی است که برای حقوق اعضای این جامعه در ایران تلاش زیادی کرد. به مناسبت ماه فوریه، درباره او نوشتهایم.
***
در کشورهایی مانند ایران و افغانستان دستیابی به مجموعهای که نشان دهنده تاریخ زیست قشر رنگینکمانی باشد، به راحتی امکانپذیر نیست و یا حتی غیرممکن است. با وجودی که از دههها پیش اعضای این جامعه برای حقوق برابر و به رسمیت شناساندن موجودیت خود در حال مبارزات آشکار و پنهان بودهاند اما متاسفانه زیر سلطه حکومتهای استبدادی، از ابتداییترین حقوق خود محروم هستند و خشونتها و ظلمهای مضاعفی را تجربه میکنند.
در سالهای اخیر با رشد شبکههای مجازی و معدود رسانههای فارسی زبان خارج از کشور که به مسایل جنسی و جنسیتی میپردازند و همچنین گسترش فعالیتهای کنشگران این حوزه، خبرها از داخل به بیرون رسیده و منتشر میشوند. روایتهای اعضای جامعه رنگینکمانی نیز به صورت پراکنده و یا در مجموعههایی از سوی شبکهها و سازمانهای حامی حقوق رنگینکمانیها که در خارج از ایران تشکیل شدهاند را نیز میتوان نمونههایی از تاریخ زیست این قشر به شمار آورد.
مهاجرت گسترده اعضای این جامعه فرصتی را پدید آورده است که به دور از سرکوبهای اجتماعی و قانونی موجود در کشور، لب به سخن گشوده و با روایت آنچه تجربه زیستهشان است، نقشی موثر در این ثبت تاریخی داشته باشند.
این روزها شاهد این هستیم که اعضای جامعه رنگینکمانی در داخل ایران زیر سلطه جمهوری اسلامی و همچنین افغانستان اشغال شده توسط «طالبان» نیز به واسطه شجاعت و شهامتی که سالها سرکوب شده بود، با هویت آشکار و پنهان از آنچه بر آنها گذشته و میگذرد، سخن میگویند. تمام این روایتها میتوانند گواهی تاریخی بر ظلمی باشند که سالها بر این افراد روا داشته شده است.
در ایران پیش از انقلاب اسلامی بودند افراد سرشناسی که خود را عضوی از جامعه رنگینکمانی میدانستند و نام آنها به دلیل فعالیتهای اجتماعی، هنری و سیاسی بر سر زبانها بود. هرچند در آن سالها به دلیل فضای بسته فرهنگی، اجتماعی و مذهبی، آشکارا از هویت خود سخن نمیگفتند؛ افرادی مانند «بیژن صفاری»، «فریدون فرخزاد»، «بهمن محصص» و دیگران که جامعه رنگینکمانی ایرانی امروز با افتخار از آنها یاد میکند.
اما یکی از نامهایی که پس از انقلاب و با روی کار آمدن دولت اسلامی در ایران شناخته شده است و تا به امروز نیز از او صحبت میشود، «مریمخاتون ملکآرا» است؛ زن ترنسی که لقب مادر ترنسها در ایران را به او اختصاص دادهاند.
مریم خاتون ملکآرا متولد سال ۱۳۲۹ در آبکنار بندر انزلی بود. اولین تلاش او برای انجام جراحی منتسب به بازتایید جنسیت در سال ۱۳۵۳ در دیدار با ملکه وقت، «فرح پهلوی» بود.
گفته میشود که در آن دیدار، فرح پهلوی به او پیشنهاد داده بود افراد ترنس دیگری را نیز پیدا کند تا با یکدیگر انجمنی را تشکیل دهند و امتیازاتی برای آنها در نظر گرفته شود اما متاسفانه این پیشنهاد به دلیل اتفاقات زمستان سال ۱۳۵۷ به سرانجام نمیرسد.
مریمخاتون ملکآرا که خود را فردی مذهبی میدانست و به دنبال دریافت حکمی شرعی برای انجام ترنزیشن و جراحی بود، بارها با افراد بلندپایه مذهبی دیدار کرده و به پیشنهاد آنها، چندین بار برای «روحالله خمینی» که در آن زمان مرجع تقلید شیعیان بود و در عراق در تبعید به سر میبرد، نامه نوشت و خواستار مجوز شرعی برای انجام جراحی شد. اما جوابی که دریافت میکرد، حکمی مرتبط با افراد اینترسکس یا بیناجنسی بود؛ افرادی که در فقه اسلامی از آنها به عنوان افراد «خنثی» نام برده میشود.
از سوی روحالله خمینی به او پیشنهاد شده بود که عمل جراحی انجام دهد و جنسیت خود را با یک زن مطابقت دهد و تکالیف شرعی یک زن بر او واجب است.
مریمخاتون ملکآرا حتی برای دیدار با روحالله خمینی به پاریس رفت اما موفق به بیان درخواست خود نشد. سرانجام پس از انقلاب اسلامی، در سال ۱۳۶۵ با سختی فراوان توانست در «جماران» با روحالله خمینی دیدار و درباره این موضوع با او صحبت کند و فتوای انجام این عمل جراحی را بگیرد.
او درباره این دیدار میگوید: «سعی کردم آیتالله خمینی را در جماران ملاقات کنم ولی این کار سادهای نبود، زیرا جماران تحت تدابیر امنیتی شدید بود. کت و شلواری پوشیدم و قرآن را در پرچم ایران پیچیدم و کفشهای خود را از گردن آویزان کردم و راهی جماران شدم. ماموران امنیتی مانعم شدند و ولی آیتالله حسن پسندیده، برادر بزرگتر امام خمینی پس از دیدنم اجازه ورودم را داد و شخصا من را داخل منزل برد. پس از ورود، سعی کردم وضعیت خود را توضیح دهم ولی ماموران امنیتی به پارچهای که به دور سینهام پیچیده بودم، شک کرده و تصور کردند مواد منفجره حمل میکنم. بعد از باز کردن پارچه، متوجه میشوند سینهبند است. زنان حاضر در خانه به من چادری میدهند تا خود را با آن بپوشانم.»
هرچند سالها پیش نیز انگشتشمار افرادی اقدام به انجام جراحی تصدیق و یا بازتایید جنسیت در ایران کرده بودند اما او اولین فرد ترنس شناخته شده پس از انقلاب اسلامی در ایران و نخستین شخصی است که توانست با حکم پزشکی قانونی عمل بازتایید جنسیت را انجام دهد.
مریمخاتون ملکآرا در روایت خاطرات خود میگوید: «از زمان کودکی، خود را یک زن میدانستم و از پوشیدن شلوار و لباسهای مردانه تنفر داشتم. اسم من فریدون ملکآرا بود و با شناسنامه مردانه زندگی میکردم.»
او که پس از پایان تحصیلاتش، در رادیو و تلویزیون ایران کار میکرد، پس از انقلاب اسلامی اخراج و دوباره مجبور شد لباس منتسب به مردانه بپوشد. به اجبار به او تستوسترون و هورمونهای منتسب به مردانه تزریق کردند و تحت درمانهای اشتباه روانپزشکان قرار گرفت. حتی پس از دریافت فتوای شرعی، تا سالها نتوانست جراحی کند و به گفته خودش، ارگانها و سازمانهای مختلف جلوی پایش مشکلی اضافه میکردند تا این که در نهایت در سال ۱۳۸۱، در سن ۵۱ سالگی موفق به انجام جراحی شد: «تا قبل از عمل هم مثل یک زن و با حجاب اسلامی زندگی میکردم. در سال ۱۳۸۰ که میبایست برای عمل به تایلند سفر میکردم، مجبور شدم بعد از ۲۰ سال لباس مردانه بپوشم تا بتوانم با گذرنامه خودم که منطبق با هویت قانونی مردانهام بود، از کشور خارج شوم که این موضوع برای خود داستان سختی داشت.»
مریمخاتون ملکآرا در سالهای پس از انجام جراحی، برای بهتر کردن امکانات و استانداردهای موجود در ایران بسیار تلاش کرد و در سال ۱۳۸۶ «انجمن حمایت از بیماران مبتلا به اختلال هویت جنسی» را با کمک چند تن از پزشکان برای حمایت از افراد ترنس در ایران به ثبت رساند.
در آن زمان، ترنسبودگی به عنوان یک اختلال و بیماری در نظر گرفته میشد و البته تصور میشود که در سیستم حاکم بر ایران با نام دیگری قادر به ثبت این سازمان نبود.
در گذشته، ترنسبودگی به عنوان یک اختلال جنسیتی یا اختلال هویتی شناخته میشد اما طبق آخرین نسخه طبقهبندی بیماریهای سازمان جهانی بهداشت (ICD-11)، ترنسبودگی از لیست بیماریها خارج شده و یک ناهمگونی مستمر بین جنسیتی که فرد خود را با آن میشناسد و جنسیتی که از بدو تولد بر اساس ظاهر اندام جنسی به او نسبت داده شده است، تعریف میشود.
مریمخاتون ملکآرا در نهایت پس از گذار از همه فراز و نشیبهای زندگی خود، روز ششم فروردین ۱۳۹۱ در خانهاش بر اثر سکته درگذشت و در محل تولدش در آبکنار بندرانزلی به خاک سپرده شد اما نام او تا به همیشه در میان جامعه رنگینکمانی ایرانی به نیکی یاد میشود.
ثبت نظر