close button
آیا می‌خواهید به نسخه سبک ایران‌وایر بروید؟
به نظر می‌رسد برای بارگذاری محتوای این صفحه مشکل دارید. برای رفع آن به نسخه سبک ایران‌وایر بروید.
بلاگ

کورش اسدی، ریحان دیگری که مرگ از باغچه ادبیات چید

۳ تیر ۱۳۹۶
ماهرخ غلامحسین پور
خواندن در ۴ دقیقه
کورش اسدی، ریحان دیگری که مرگ از باغچه ادبیات چید

 

چرا باید «کورش اسدی» آن همه زود بمیرد؟ با آن نگاه مهربانی که به قول مرضیه ستوده« فردا یا پس فردا سر دست می برندش و روی چشم های زلالش خاک می ریزند»

چرا اهالی ادبیات که آخرین غنمیت روزهای عاشقی زمینند، به سادگی برگ لطیفی فرو می ریزند از شاخه ی سست زندگی ، انگار کن دستی یک پاکنی از جفا بردارد و آنها را که بی آزارترین و عاشق ترین زندگانند، از متن زندگی پاک کند و جایش یک مشت درخت خار بکارد همان حواشی؟

چرا این همه آدم نامهربانی که با زمین دشمنند، می آیند مثل لکه چرب سمجی باقی می مانند لابلای درزها و چاله و چوله های زندگی، آنوقت آن «ذهن زیبا»، درست مابین روزها و دقایقی که می توانست بابت از محاق خارج شدن رمان خوب و دلنشینش، «کوچه ابرهای گمشده»  و انتشارش – گرچه به جفا و دیر- اما بعد از هفت سال بخندد، شانه های لاغرش و قلب مهربانش کم بیاورد از زندگی و این همه رنجوری و برود سفر برای همیشه و آن همه قصه نانوشته ی سال های بعد را تنها بگذارد؟

فکر می کنم به آدم های خوبی که سالهای پیش رو، یا خودشان زندگی را رها کردند، یا دستشان ناخواسته از دایره زندگی بیرون افتاد و گم و گور شدند پشت آن همه عکس های گوناگون، به «شهرام شیدایی» که وقت مردنش نبود  و هیچ وقت نگاه غمگینش را روی تخت بیمارستان دوری در کرج از خاطر نخواهم برد با آنهمه تلخی و آنهمه درد و یک دوجین کتابی که از خودش به یاد و خاطره گذاشت.

به «ابراهیم عالی پور»، شاعر مستعد مسجدسلیمانی که نقشش پاک شد از زندگی با گلوله ای در مغزش،  به «محمد رضایی»، شاعر جوانی که خودش خواست فرو بیفتد از بالای بام زندگی، به عارف لرستانی، به علی معلم که قلبش نکشید و دوام نیاورد، به عباس کیارستمی که آخرش هم معلوم نشد خودش مرد یا به مرگ مفاجا کشتندش، به نیلوفر خرم نیک، به نیما طباطبایی، به دنیا فنی زاده و کلاه قرمزی اش که دوست همه ما بود و با مرگ دنیا، او هم خط خورد از نوستالژی هامان ، به غلامرضا بروسان که یک مرثیه گفت برای درختی که به پهلو افتاده بود و به آنی در جاده قوچان به مرگ مفاجا جوانمرگ شد و  به همه ی آن جان های تشنه عاشقی که نیمه راه زندگی جامان گذاشتند. من فکر می کنم این غم ، این غم جانکاه، اینکه حال همه ما خوب نیست، یک غم عمومی است، وگرنه چرا این ریحان ها ، این آدم های خوب باید با مرگ مفاجاه بمیرند؟ کجای کار زندگی می لنگد؟

«حامد اسماعیلیون» نویسنده ای که دوستش دارم ، توی صفحه فیسبوکش نوشته «می دانم راز مرگ نویسنده های ایرانی در جوانی چیست؟ » او می نویسد «همه چیزش واضح است....  رابطه‌ی نویسنده و مخاطبش چون طرفینِ یک بوسه است. بوسه‌های ناسیراب یک‌ طرفه در پیِ قصه‌های در محاق مانده، نویسنده‌ها را می‌کشد.»

  آن طور که «مهدی یزدانی خرم » در یک پست اینستاگرامی درباره او نوشته، یک بار در جریان یک مصاحبه از مهدی پرسیده« هیچ می دانی وقتی داری فوتبال بازی می کنی و خمپاره می خورد کنار زمین یعنی چه؟ »

خوب می فهمم پس پشت این سوال چه چیزهایی که نخوابیده؟ «کورش اسدی» از خطه من بود، از خاک گرم خوزستان. او هم جنگ را حس کرده بود، مثل من که هنوز هم دمادم صبح با کابوس آن روزها از خوابم به هوشیاری پرتاب می شوم و خیال می کنم عراقی ها رسیده اند پشت دروازه های شهر. هنوز هم که هنوز است با گذراین همه سال، آن‌ها را می بینم که عین زامبی‌های فیلم «طلوع مردگان» اسنایدر، سرازیر می شوند سمت محله مان تا خانه‎هایمان را بردارند برای خودشان.

او می پرسد «کورش را چه پیر کرد ؟ از هم گسلاند در سال های تا چهل و پنچ سالگی اش؟ دهه ی هفتاد... هراس نویسنده بودن.... سانسور... خاطرات تند جنگ.... مگر تن چه قدر تاب دارد؟ خدایا چرا نویسنده های ایرانی باید چنین تلخ بروند؟ »

من جواب سوال مهدی را می دانم. من فکر می کنم این غم ، این غم جانکاه، اینکه حال همه ما خوب نیست، یک غم عمومی است، وگرنه چرا کسی که خلق می کند باید هفت سال در دوزخ محاق و رنجش توقیف کلمات زیبایش بماند؟ این ریحان ها، این آدم های خوب چرا باید این همه هولناک، آنهمه زود ، با مرگ مفاجاه بمیرند؟ کجای کار زندگی می لنگد؟

از بخش پاسخگویی دیدن کنید

در این بخش ایران وایر می‌توانید با مسوولان تماس بگیرید و کارزار خود را برای مشکلات مختلف راه‌اندازی کنید

صفحه پاسخگویی

ثبت نظر

بلاگ

آیا می توان با پاسپورت ایرانی به اسرائیل سفر کرد؟

۳ تیر ۱۳۹۶
سوال و جواب حقوقی
خواندن در ۲ دقیقه
آیا می توان با پاسپورت ایرانی به اسرائیل سفر کرد؟