close button
آیا می‌خواهید به نسخه سبک ایران‌وایر بروید؟
به نظر می‌رسد برای بارگذاری محتوای این صفحه مشکل دارید. برای رفع آن به نسخه سبک ایران‌وایر بروید.
بلاگ

دل‌نوشته‌ای برای هواداران تراکتورسازی؛ باغشمال یادتان هست؟

۲ اردیبهشت ۱۳۹۸
گفتگوی ورزشی
خواندن در ۸ دقیقه
تراکتورسازی عشق بود؛ هنوز هم هست. معشوقه را سپر بلا کرده‌اند. ابزار نفرت‌پراکنی اقوام
تراکتورسازی عشق بود؛ هنوز هم هست. معشوقه را سپر بلا کرده‌اند. ابزار نفرت‌پراکنی اقوام

پیام یونسی‌پور

نخستین بار سال ۱۳۷۹ به تبریز رفتم. برای یک ماموریت کاری که سرانجامش می‌شد تدوین گزارشی در مورد چارت ساختاری باشگاه تراکتورسازی. بعد آرام‌آرام تبریز به خانه دوم من در ایران بدل شد؛ سه ماه دوران آموزشی خدمت سربازی و بعد قریب به ۱۸ ماه همکاری نزدیک با همین باشگاه تبریزی. برای منی که خاک ایران را به واسطه موقعیت شغلی‌ام بارها وجب کرده‌ام، این شهر موقعیتی دیگر داشت؛ شهری که هنوز چشم بسته هم خیابان‌هایش را می‌شناسم.

سال ۱۳۸۲ با «محمد.ا» که تا چند ماه قبل ارشد من در پادگان قاضی طباطبایی تبریز بود و بعد مبدل به راهنمایم برای شناختن فرهنگ‌های صدگانه آذربایجان شد، به محله «مارالان» رفتیم. قبل از ورود به خانه‌ای که قرار بود محفل هم‌نشینی من با چند «پان‌ترک» در تبریز باشد، شاید لازم است بدانیم «ارشد» یک گروهان کیست.

ارشدها از سربازان وظیفه آموزش دیده‌ای انتخاب می‌شوند که نه پاسدار هستند و نه پایور سپاه پاسداران. آنها بعد از دوران آموزشی، دوره‌های آموزش سربازان صفر را می‌بینند و در گروهان‌ها و گردان‌های نظامی به سربازان آموزشی تعلیم می‌دهند. از قوانین اولیه تا چگونگی رژه زدن.

«محمد» یکی از همین آموزش دیده‌ها بود که نرم نرم رابطه‌اش با یک سرباز آموزشی مثل من، بدل شد به رابطه گرم صمیمانه. وقتی هم فهمید کنجکاو برای فهمیدن تفکرات پان‌ترک یا چرایی رشد تفکر جدایی‌طلبی در آذربایجان هستم، برایم سخنوری نکرد. دستم را گرفت و به محافل‌شان برد؛ خودش هم گرایش‌هایی ناسیونالیستی داشت. چند کتاب هم دستم داد. گاهی از جدایی‌طلبی به عنوان یک حق برای سرزمینش حرف می‌زد اما در عین حال «مهدی باکری» را قهرمان آذربایجان می‌دانست.

در گردهمایی‌های «پان‌ترک‌ها» بیشتر همین جمعیت اضداد در تفکر را دیدم. صامت بودم و دو گوش داشتم برای شنیدن. گاهی وقتی «شهریار» در چرایی سرودن اشعاری به زبان فارسی نقد می‌شد، اعتراض می‌کردم که «آیا همین نقد امروز به حافظ برای سرودن اشعار عربی‌اش هم وارد است؟» صادقانه بگویم به عنوان یک فارس هرگز رانده نشدم، هیچ‌‌گاه دری از خانه هم‌نشینی‌های پان‌ترک‌ها به رویم بسته نشد، فریادی نبود، بی‌اعتنایی هم نکردند، اما اندک نقدها و نظراتم هم پذیرفته نشد.

یک سد وجود داشت؛ سدی که قطعا برخاسته از صد کنش قبلی بود و حالا تردیدهایی برایم از آینده به وجود می‌آورد؛ آیا قرار تمام این‌ افکار روزی واکنش شود؟

سال ۱۳۸۶ که دوباره به صورت جدی به تبریز برگشتم، فضا کمی تفاوت داشت. بازی‌های تراکتورسازی در ورزشگاه «باغشمال» برگزار می‌شد و باید همیشه یک خاطره را از زبان کارمندان قدیمی باشگاه می‌شنیدیم: «سال ۶۴ بازی دوستانه با لوکومتیو لایپزیک آلمان شرقی ۴۰هزار تماشاگر آمده بود.»

باور کنید تخیل نبود. ورزشگاه ۱۲هزار نفری باغشمال آغوش باز کرد برای ۴۰هزار تبریزی. سکوها جا نداشت، ملت روی پیست تارتان نشستند. پیست جا نداشت، مردم روی پای هم نشستند. مردم آمده بودند، بدون آن‌که خبری باشد از دستگاه آب‌پاش و یگان ویژه‌ای تا بن دندان مسلح. همان زمان هم تراکتورسازی یک باشگاه نبود، یک تیم محلی نبود، عشق بود. عشقی که سقوط می‌کرد و صعود. اما باز معشوقه تورک‌ها باقی می‌ماند. تراکتورسازی هرچه بود، ابزار نبود. نه برای فریادهای ناسیونالیستی نه برای سرکوب ناسیونالیست‌ها.

اگر مثل من در فضای سال‌های ۱۳۸۶ و ۱۳۸۷ تبریز قدم زده باشید، اگر در شهری که سه ماه در حوالی آن سرباز بودید زندگی کرده باشید، اگر بدون حب و بغض نگاهش کرده باشید، بهتر درک می‌کنید که فضای تبریز ناگهان تغییر کرد. حتی فضای محافل «پان‌ترک‌ها» از هم‌نشینی و مباحثه و مناظره و مجادله میان جماعتی که میانگین سوادشان تنه به تنه اندیشمندها و نظریه پردازها می‌زد، تقلیل یافت. اما باز هم تراکتورسازی «عشق» بود. تاکید می‌کنم عشق، نه ابزار. (برافروخته نشوید تا کلامم منقطع شود)

از سال ۱۳۸۶ نه فقط به واسطه مسئولیتی که در باشگاه تراکتورسازی تبریز داشتم که تا همین امروز باور دارم جایگاه تراکتورسازی بسان استقلال و پرسپولیس، همانند شموشک و راه‌آهن که به رحمت ایزدی رفتند یا سپیدرود و ابومسلم که دستمایه فقر و تحجر شدند، بر سر فوتبال ایران است. اما موکدانه می‌گویم بر سر «فوتبال» ایران. فوتبال برای من باید جدا می‌شد از سیاست، از نظامی که هرجای دنیا به بی‌پدر و مادر بودنش شهیر شده است. همین حرامزادگی سیاست اگر نبود، باغشمال جایش را به یادگار امام نمی‌داد. ابومسلم هم هویت و نامش را عوض نمی‌کرد، استقلال و پرسپولیس زیر یک سقف اداره نمی‌شد، باشگاه‌های صنعتی همه و همه زیر نظر سپاه اداره نمی‌شدند. (کدام کارخانه خودروسازی؟ کدام کارخانه فولاد و مس؟ همه و همه متعلق هستند در نهایت به بازوهای اقتصادی سپاه)

اسف‌بار است که نخستین سیاست، برای جابجا کردن ورزشگاه در روزهای ابتدایی سال ۸۷ نه بالا بردن گنجایش ورزشگاه برای حضور هواداران که دور کردن آنها از شهر بود.

شاید «فرشاد پیوس» سرمربی وقت تراکتورسازی به یاد داشته باشد که شب قبل از بازی مرحله پلی‌آف با شیرین فراز، بحث بود بر سر چرایی دور کردن تماشاگر از ورزشگاه‌. وقتی سرهنگ پیامبری تاکید کرد که این دستور شورای تامین امنیت بوده و حتی تیمسار ملاحی هم با این جابجایی مخالف است، فرشاد پیوس با تعجب پرسید: «مگر تا امروز در باغشمال مشکلی پیش آمده؟» فردای همان بحث، وقتی تراکتورسازی به شیرین فراز باخت، برای اولین بار سنگ به دست تماشاگر تراکتورسازی رسید. برای اولین بار شیشه شکست، برای نخستین بار یگان ویژه پایش دستش رفت روی باتوم.  

برای گزارش‌هایی که طی ماه‌های اخیر از بلواهای تبریز در «ایران‌وایر» نوشته شده، از ناگفته‌هایی مانند کنش‌های قبلی سیاسی و اجتماعی نوشته‌ایم. گاهی، از نگاه برخی محکوم شده‌ایم به تک بعدی دیدن قضایا. آن‌چه به عنوان یک گزارش خام و بدون موضع‌گیری در «ایران‌وایر» منتشر می‌شود، بازتاب روشن یک اتفاق است، بدون واکاوی اتفاقات قبلی و پیش‌بینی‌های بعدی.  

اما آن‌چه برای من مسلم بوده، در تمام سال‌های بعد از تنفسم در شهر تبریز، این ابهام شکل گرفته که چرا تراکتورسازی آرام آرام بدل به یک پادگان نظامی شد؟

شهری که حتی با فعالیت‌هایی که رادیکال‌های جدایی‌طلب در سایه انجام می‌دادند، باز هم آغوشش به روی رقیب ورزشی یا مخالف سیاسی باز بود، شهری که روزهای بازی تراکتورسازی به یک مونیخ کوچک در روزهای جشن «اوکتبرفست» بدل می‌شد، ورزشگاهی که برای اولین بار بعد از هر بار گل خوردن تیمش شعار «عیبی یوخ» می‌داد، چگونه به نقطه کنونی رسید؟

برای ما و خطاب به «ایران‌وایر» از کنش‌ها و تحرکات خارج از تبریز نوشته بودند. شخصا به یک جمله از دکتر «شاپور بختیار» عشق می‌ورزم: «اگر بنا باشد، هر کسی هرچه خواست بگوید این دمکراسی است. ولی وقتی هرچه خواست را انجام دهد، این دیگر آنارشیسم هم نیست.» کنارش جمله‌ای اغراق‌آمیز از «ولتر» هست: «من با تو مخالفم، ولی حاضرم جانم را بدهم تا تو حرفت را بزنی.» من شخصا جان نمی‌دهم که کسی حرفش را بزند. اساسا لزومی ندارد کسی جان بدهد برای حرف زدن دیگری. اما شخصا آموخته‌ام که هرگز چه در عقیده‌های سیاسی چه حتی در ایده‌ها و باورهای مذهبی‌ام دیدگاه مخالف را پس نزدم؛ بشنوم.

عقیده من بر پایداری تمامیت ارضی ایران مستدام بوده و هست. آذربایجان را به عنوان پاره تن ایران بسان وجب به وجب این جغرافیا دوست دارم. اما پای گفته‌های رادیکال‌ترین جدایی‌طلب‌ها و اپوزیسیون‌ها (منهای مجاهدین خلق) هم نشسته‌ام. در عین حال باور دارم شکل بیان «پان ایرانیسم‌هایی» مانند «حجت کلاشی» هم در تحریک همین ناسیونالیست‌های کرد و تورک و بلوچ و عرب کم‌اثر نبود. من کلام بسیاری از کلاشی‌ها یا جیسون رضا جرجانی‌ها را عاری از نفرت‌پراکنی‌ها هم ندیدم. ولی باز هم آنها را دلیل و یا به عبارتی «کنش» اصلی در اتفاقات تبریز نمی‌دانم.

باشگاه تراکتورسازی از سال ۸۷ آرام آرام به سوی یک نهاد نظامی خاص سوق داده شد. باشگاهی که صرفا فرهنگی (به معنی واقعی کلمه) و البته ورزشی بود، تبدیل شد به یک فرصت برای فریادهای جدایی‌طلبی. من در گزارش‌هایم به کرات و با کنایه تاکید کرده‌ام که «چرا شعارهای ناسیونالیستی از زمان حضور ناصر شفق در ورزشگاه یادگار امام زنده شد» و البته باور دارم که تلاشی آشکار برای نشان دادن زشت‌ترین رخساره از «پان‌ترک‌ها» در آذربایجان وجود داشته است.

اگر سال ۱۳۸۲ کنار پان‌ترک‌ها و از زبان آنها، به صراحت می‌شنیدم که خواسته‌های‌شان نه جدایی‌طلبی که حقوقی مانند «استاندار و فرماندار آذری‌زبان»، «برخورداری از حقوق شهروندی برابر»، «به رسمیت شناختن زبان مادری در مدارس» «تغییر در قوانین کار» و مواردی کاملا محقانه است، حالا حق آنها تبدیل به فریاد جدایی‌طلبی، ورود پرچم کشورهای ترکیه و آذربایجان، شعارهای نژادپرستانه و ... می‌شود.

با بیش از بیست سال حضور در ورزشگاه‌های ایران، باور این‌که کسی بدون همراهی و کمک ماموران امنیت، بتواند پرچم یا بنری را وارد ورزشگاه کند برایم غیرممکن است. تمام این پرچم‌ها و بنرهایی که جز تفرقه سودی نداشت، چگونه وارد ورزشگاه یادگار امام شد؟ چرا در باغشمال خبری از یک پرچم ترکیه یا آذربایجان نبود؟ آن روزها پان‌ترک‌ها نبودند یا این سیاست کنونی چنین جاری نبود؟

اتفاقی که در تبریز می‌افتد، عادی شدن یک ناهنجاری بصری است. خبر این‌گونه مخابره می‌شود: «هواداران تراکتورسازی پس از شکست تیم‌شان مقابل پیکان صندلی‌ها را شکستند، به زمین آمدند و با کاپیتان تیم ملی ایران درگیر شدند.» همین خبر در سطح جامعه، مبدل می‌شود به یک «کنش». حالا واکنش‌ها را باید در نقادی منتقدان و احکام کمیته انضباطی دید.

«پان‌ترک‌ها» هم دیگر آن موقران خانه‌نشین محله مارالان نیستند. مشتی ادمین ناشناخته کانال‌های تلگرامی که تصویر مخابره می‌کنند و عکس می‌گذارند و متن می‌افزایند، با چاشنی فحش و هتاکی و واژگانی برای تحریک نژادپرستی و به جوش آمدن خون یک جوان. بعد من این گوشه جهان هر روز، هر هفته، هر ماه، هر سال از خودم می‌پرسم نظامی که موفق شد سازندگان کلیپ «هپی» را در ۲۴ ساعت شناسایی و بازداشت کند چگونه نسبت به این حجم نفرت‌پراکنی‌ طی تمام این سال‌ها بی‌تفاوت مانده است؟ من می‌گویم تعمدی بوده.

مخلص کلام این‌که تراکتورسازی عشق بود؛ هنوز هم هست. معشوقه را سپر بلا کرده‌اند. ابزار نفرت‌پراکنی اقوام کرده‌اند. تراکتورسازی یک فرهنگ بود که ۴۰هزار هوادار را یک روز به ورزشگاهی کشید که فقط گنجایش ۱۲ هزار نفر را داشت. باز هم آغوشش را به روی میهمان‌های ناخوانده نبست.

همین

 

از بخش پاسخگویی دیدن کنید

در این بخش ایران وایر می‌توانید با مسوولان تماس بگیرید و کارزار خود را برای مشکلات مختلف راه‌اندازی کنید

صفحه پاسخگویی

ثبت نظر

بلاگ

آیا دختر ۲۹ ساله برای عقد و ازدواج به اجازه پدر نیاز...

۲ اردیبهشت ۱۳۹۸
سوال و جواب حقوقی
خواندن در ۱ دقیقه
آیا دختر ۲۹ ساله برای عقد و ازدواج به اجازه پدر نیاز دارد؟