close button
آیا می‌خواهید به نسخه سبک ایران‌وایر بروید؟
به نظر می‌رسد برای بارگذاری محتوای این صفحه مشکل دارید. برای رفع آن به نسخه سبک ایران‌وایر بروید.
بلاگ

فصل نسل کِشی

۲۸ تیر ۱۳۹۲
بلاگ میهمان
خواندن در ۶ دقیقه
فصل نسل کِشی
فصل نسل کِشی

مدتی هست که دولت شروع کرده فرهنگ سازی برای افزایش جمعیت! آقای احمدی نژاد پس از سالها تبلیغات فرزند کمتر زندگی بهتر، آنرا سیاستی غربی دانسته و از طرف خدا قول می دهد که روزیمان برای فرزندان بیشتر هم می رسد. آقای خامنه ای که در این سی سال هیچگاه به اشتباهاتشان اعتراف نکردند، در این باره بیان کردند که اشتباه کردم و موضع گیری سالهای قبل را نسبت به کنترل جمعیت نادرست خواند، و از تاریخ و خداوند طلب بخشش می کنند. 

مراجع تقلید (گلپایگانی، مکارم شیرازی، نوری همدانی) فرزند بیشتر را برابر با ثواب بیشتر می دانند و معتقدند بر مسلمان و پیرو اهل بیت واجب است با تمام توان جلو معضل کنترل جمعیت بایستند، چرا که حضرت رسول اکرم بر کثرت امت خود بر امم دیگر مباهات فرموده اند. و وزارت بهداشت کشور هم برنامه ریزی کرده و به خانواده ها پیشنهاد داده بیش از یک فرزند بیاورند تا باعث مشکلات روانی و اجتماعی در خانواده ها نشود، و از دانشگاههای دولتی خواسته تا واحدی را برای تبلیغ افزایش جمعیت اختصاص دهند و آنها ناظر بر این روند خواهند بود...

همه این گفته ها را آوردم تا این سئوال را بپرسم، آقایان شما که در صدد هستید بار دیگر زنها را به خانه برگردانید و تبدیل به کارخانه های بچه سازی برای تولید ارتش بزرگتان کنید تا مانند بمب اتمی پشتیبانی باشد برای حکومت استبدادیتان، و خدا را روزی رسان می دانید، وظیفه ی شما چیست؟ تنها اینکه توپ مسئولیتها را به خانه ی تک تک مردم ایران بیندازید؟ بهتر نیست بجای اینکه مردم را تشویق به داشتن بچه های بیشتر کنید امکانات را برای نسلی فراهم کنید که بیشترین درصد رشد را داشته تا تشکیل خانواده دهند و اگر هر کدام یک فرزند هم بیاورند خواسته شما می تواند عملی شود بجای آنکه خانواده ها را بدبخت تر و محتاجتر کنید؟ اما برای این هم حتا حاضر نیستید قدمی را خودتان برای مردم بردارید و امکانات و نیازهای آنها را برآورده سازید...

شاید هیچ کس به اندازه ی یک دهه ی شصتی رشد جمعیت را احساس نکرده باشد، رشدی که از هر طرف به او فشار وارد کرد. وقتی چشم باز کردیم، وسط یک خانواده شلوغ بودیم، آنقدر شلوغ و پر مشغله که هیچ سهم کاملی در هیچ کجا نداشتیم. نه سهم کاملی از اتاقی یا گوشه ای نه سهم کاملی از لباسی نه سهم کاملی از آغوش مادری.

همه چیز اشتراکی بود و محبت مادری خلاصه می شد به فریادهایی که از آشپزخانه بر سرمان می کشید تا لباسهای مان را کثیف نکنیم یا در میان بازی و دعواهایمان بلایی به سر هم نیاوریم. نگرانیش وقتی بود که خسته از کارهای روزانه بدون آنکه در این میان وقتی برای خود داشته باشد، پولهایی که زیر فرش گذاشته بود برای قسطهای سر برج را می شمرد و باز کم می آورد و چهار گوشه فرش را انقدر زیر رو می کرد که دیگر توان جستجویی برایش نمی ماند و مجبور بود صدای جیغ های ما را تحمل کند.

 در کوچه بدنبال دوچرخه ای می دویدیم که سوارش بجای دو دور سراسر کوچه دو دور و نیم زده بود و ما می دویدیم تا سهممان را بگیریم و نیم دور اضافه را از حلقوم سوار ناکسش در بیاوریم و برای تلافی از کیک فنجونی که با پولهای کش رفته ی زیر فرش خریده بودیم چیزی نسیبش نمی شد. 

همه ی این بلبشوها به توان ده می رسید وقتی خانواده بزرگ دور هم جمع می شدند - خانواده ای پر از خاله و دایی های مانده از روزگاران هر فرزند مساوی است با یک نیروی کار و مادربزرگ من پانزده تا نیروی کار تولید کرده بود که چهار تای آنها مردند. مثل هر کارخانه ای که در خط تولیدش پرتی هم دارد، مادربزرگم چهارتا پرتی داشت. نسبت به همسایه ی سمت چپی با دو خط تولید جداگانه آمار خوبی بود.

این همه ازدیاد خاله زاده ها و دایی زاده ها تا زمانی که در حد بازی های دسته جمعی بود لذت خودش را داشت اما همین که پای استفاده از امکانات ناچیز آن زمان به میان می آمد مصیبتی می شد که دامن روابط بزرگترها را هم می گرفت و عصر دلگیر جمعه را دلگیرتر می کرد و همه با قهر و دلخوری از هم جدا می شدند.

و من در آن زمان در حیاط کوچک و صمیمی خانه ی مادربزرگ در آن برهه ی تاریخی که فصل، فصل نسل کِشی بود، و با هر چرخشی یا همسالانی هم قواره ی خودم را می دیدم یا دو سال کوچکتر و چاقتر و یا دو سال بزرگتر، بدون آنکه نام داروین را شنیده باشم به اصل بقای وی پی بردم. باید برای بدست آوردن همه چیز می جنگیدم: برای بدست آوردن سر نخ بادبادکی که یک سرش در آسمان بود و سر دیگرش کشیده می شد میان دستان بچه های در حال جنگ، جنگیدن برای جلب محبت پدر و مادرم و اطرافیان و زمانی که برای کسب علم و دانش وارد کارزار شدم دغدغه ام نه کسب علم بلکه شده بود جنگیدن با سه نفر دیگر برای نشستن بر سر نیمکتهای دو نفره ، برای صندلی خالی سرویسهایی که به دستگیره هایش هم محصلین در راه علم آویزان بودند، رسیدن به آبخوریهایی که شیرههایش نفسشان می گرفت از این همه شلوغی.

و جنگیدم و جنگیدم هر چه جلوتر می رفتم سدهای مقابلم بزرگتر می شدند و بازماندگان قبلی به همراه از راه رسیدگان جدید پشت این سدها بیشتر، برای ورود به دانشگاه یک سال دو سال سه سال از بهترین روزهای زندگیم را پشت درهای بسته ماندم، خواندم و خواندم یک بار دو بار صد بار کتابها و جزوه ها و تستهای کنکور لعنتی را که برایمان گذر از آن شده بود حکم گذر از دروازه ی ورودی بهشت. و گذشتم، بهشتم شد چهار سال بی خبری از دنیای واقعا واقعی. و وقتی رانده شدم دوباره بازگشتم به دنیای بوغ و ازدیاد و شلوغی، گشتم و گشتم برای کار و نیافتم و نیافتم، همه ی شهر شده بودند رئیسان بی منشی.

 بی خانه، بی کار مدرک بدست نشستم به انتظار یار، یاری که همدم و همسرم شود. اما او هم نیامد، روزها و شبها نشستم به انتظارش به این امید که شاید به دنبال کار می گردد و دیر کرده. شاید می خواهد سقف زندگیمان را بسازد بعد بیاید. شاید با آزادی زندانیان سیاسی او هم آزاد شود و بیاید. آنقدر شایدهای آمدن یارم بی نتیجه ماند که منفی شد. شاید کار گیر نیاورده و فکر بی کاری معتادش کرده و روی آمدن ندارد. شاید برای خرید خانه پول کم آورده و دست به سرقت زده. شاید بجرم بیان عقیده در زندان به اعدام محکوم شده. شاید از مملکت فرار کرده و دیگر باز نمی گردد. شاید....

و من مانده ام بی خانه، بی کار، بی یار، بی پول بی بچه ...

از بخش پاسخگویی دیدن کنید

در این بخش ایران وایر می‌توانید با مسوولان تماس بگیرید و کارزار خود را برای مشکلات مختلف راه‌اندازی کنید

صفحه پاسخگویی

ثبت نظر

Mehrdad60
۲ مرداد ۱۳۹۲

Farimane Aziz,
Besiar Ziba va por mohtava negashteh shodeh bood.
Aali boud.

استان تهران

رکورد رشد هزینه مسکن در دولت احمدی نژاد شکسته شد

۲۷ تیر ۱۳۹۲
خواندن در ۶ دقیقه
رکورد رشد هزینه مسکن در دولت احمدی نژاد شکسته شد