close button
آیا می‌خواهید به نسخه سبک ایران‌وایر بروید؟
به نظر می‌رسد برای بارگذاری محتوای این صفحه مشکل دارید. برای رفع آن به نسخه سبک ایران‌وایر بروید.
بلاگ

حق شهروندی

۱۳ مهر ۱۳۹۲
مسابقه
خواندن در ۶ دقیقه
حق شهروندی
حق شهروندی
 چقدر محدود کننده بود نوشتن حقی که بيش از 1200 کلمه نبايد باشد ،مدادم را تيز نمی کنم با ھمين مدادی که سرش کاغذی را نمی برد می نويسم از حق 1200 کلمه ايی شھروندی و جالب تر از آن اينکه قرار است انتهای اين نوشته اين حق به دلار ،ریال ،يا نوع ديگر داده شود 
تا بحال به اينکه حقم چيست فکر نکرده بودم ،ھميشه فکر می کردم حق کلمه ی بدی است ، از بچگی اتفاق بدی که می افتاد ديگران بھم می گفتند حقت ھست ، شايد گفتن اين کلمه باعث شد که زيادی نروم دنبالش 
اما حالا انقدر معنی پيدا کرده که برای تعريفش جايزه می دھند ،بگذريم بايد به خيابان بروم شايد حق شھروندی را پيدا کنم راه افتادم ، شايد حقم اين نباشد که با اين سن پياده بروم ،شايدم اين نباشد که اين لباس گرم را مجبور باشم بپوشم ، شايدم اين نباشد که اين آقای تاکسی ، که مجبور است نان ببرد سر سفره اش ،مارا بچپاند بھم و آخرش ھم يک کرايه يکسان بگيرد،يا اينکه خودم را بچپانم بزور در اتوبوسی که بايد پول ھای مچاله شده را بزور بندازم ،يا شايد اين نباشد که بايد چند تا ايستگاه آنطرف تر پياده شوم تا از سنگ فرش ھايی که دارند تک تک بلند می شوند رد شوم،خلاصه که می دانم اين ھم نيست که با مدرکی که با ھزار زحمت در دانشگاھی قبول شديم وخوانديم و مدرک گرفتيم و آخرش ھم کسی قبول نداشت و آمديم دنبال فروختن اجناس چينی و تايوانی و غالب کردن جای اجناس ساخت کشورھای غربی يا (يک کلمه) 
اصلا به من چه که چيست ،ھمين که اين را به يک بنده خدايی بندازم و سودم را زنده کنم و رئيسم که می دانم دست آخر دنبال بھانه است که بگويد کارت خوب نيست، بس است،يا شايدم اين باشد که آن ھمکارم شب و روز برنامه بريزد که مارا بيرون کند و خودش بيايد و يک سود بيشتری بگيرد،نمی دانم که اين است که وادار باشم روزھا ھزار تا دروغ و کلک ببافم تا حقوقم حلال شود يا اينکه انتظار ساعت را بکشم تا از اين اتاق بی پنجره خارج شوم 
نمی دانم کدام است واقعا بدجوری مارا اين جايزه درگير کرده ،نکند اين باشد که با ھزار بدبختی بياييم و يک دختری پيدا کنيم آن ھم در اين زمانی که با پاھای پياده و اينترنت و فلان و بھمان خيلی سخت است دل بدست آوردن ،بعدش بگويد بريم کافی شاپی و مثل خر در گل گير کنيم که ما که پولمان به خودمان نمی رسد چه برسد به کافی شاپ و اين ادا ھا و يک جوری بپيچانيمش، يا اصلا شايد اين باشد که چند تا خالی ببنديم که رژيم ھستيم و از فلان غذا بدمان می آيد و فلان چيز برايمان ضرر دارد و کلا مخالف اماکن سربسته ھستيم ،شايدم اين باشد که تا بخواھد پای تلفن حرف بزند ،آنقدر چشممان به اين باشد که اين دقيقه ھا دارد بدجوری برای مخابرات سودمند می شود و با چھارتا حرف جوری فتيله پيچه احساسيش کنيم که کلا برود در روياھا و ول کن ما شود و به پياده روی راضی 
بنده خداھا اين دخترھا ھم انگار حقشان را کف دستشان گذاشتند ، مرد آرزوھاشان يا کنج خيابان دارد به خودش می پيچد يا اينکه باز در خيابان ترمز می زند که می رسانيمت دختر ، ما دستمان به دھنمان می رسد ،فقط بدی اش شايد اين باشد که دھن ھايشان را نشسته اند 
کلا حقمان است يا نه نمی دانم،اما اين ترس لعنتی بدجوری حق را به ما ياد داده ، مذھب کارش با مرگ است آخر
کدامشان واقعا مھمتر است ،پدرم که سالھای سال کار کرده و باز کار می کند و دم نمی زند ،کسی که سالھای سال اگر ريشی نمی گذاشت بايد خداخافظی می کرد و حالا مدام دنبال اين است که حقوقش زياد شده يا عيدی چقدر است يا اينکه در صف بانک چقدر بيايستد و ھزار تا امام و امام زاده را جلوی چشم ھم بيارند تا اين فيش حقوق را پولش کند ، يا اينکه بشيند و طبق عادت سالھا برای خودش حرف ھايی را سر سجاده زمزمه کند که بعدش شک کند کدام قسمت تاريخ درست است اص تاريخ است يا تاريک! 
يا مادرم که سالھای سال برای ما فقط می پخت و می شست و می روفت فکر می کرد حقش اين است که غذايش خوب در بيايد از کار باز ھم قدم می زنم ، شايد با خودم بگويم پسر جان اينھا مشکلات ھست نه حق! اما اين ھا را بگويم شايد ببينم چه کسی جای اين حق نشسته که اين ھمه مردم را اسير کرده 
شايد حق اين نباشد که سر اين چھار راه اين بچه بايد صبح کمی از موادی را که سران مملکت دستور ورودش را دادند بکشد تا شب سر اين چھار راه بتواند راه برود ، يا اين نباشد که آن مسجد سر چھار راه آنقدر صدای اذان را بلند کند که مريضی که آن اطراف است از صوت ملکوتی به ملکوت بپيوندد 
شايد اصلا ھمين صدای آژير آمبولانس باشد که دارد بلند تر می شود و ھمه با خودشان فکر می کنند داخلش خاليست ، شايد حق با آن بيمار داخلش باشد که دارد خدا خدا می کند و اين امامان غيب شده را پشت ھم می آورد شايد حضورپيدا کنند و راه را باز کند تا برسد به بيمارستانی که با ھزار بدبختی و آيه بپذيرند و بفرستند دنبال چھار قلم دوای نايابی که معلوم نيست کدام مالک حقی اينھا را وارد کرده و چون حق ما نيست به قيمت خون پدر حق می فروشد 
شايدم حقمان ھمين روزنامه ھايی ھست که سر اين چھارراه می فروشند تا به اندازه يک چراغ قرمز حس کنيم ،سرزمينمان سبز شده 
، بنده خداھايی که می نوشتند انگار حقشان بود که کنج زندان باشند ،آخر بيشتر از يک چراغ قرمز ،سبز کرده بودند، اصلا نوک مداد ھايشان را تراشيده بودند، لامذھب ھا می بريدند اين مداد ھا حتی سر خودشان را 
شايدم حق با اين جوانی که سرش را به شيشه تاکسی ايی که عقب سوار شده باشد ،بنده ی خدا ھمچين زل زده به اين ماشين مدل با که انگاری عشقش را ھمين ماشين ھا دزديند ،يا شايدم با کسی که اين ماشين ھای حق بجانب را وارد کرده 
معلوم نيست اين حق پنھان شده دست کيست ،با جوانان اين وطن که خوشحالند کسی می آيد و خوب می شود ،شايدم با پيرمرد ھای روستا که فکر گونی جديد سيب زمينی ھستند تا بکارند در زمين و مثل سحر برود تا آسمان ، تا خدا بتواند بارانش را روی زمينش فواره کند 
يا شايدم با مردمی که آن بالا بالاھا زندگی می کنند که ما زير پايشان ھستيم و با خودشان می گويند چقدر اين شھر قشنگ است ،فقط حيف کمی آلودست 
شايدم با مردمی که در ويرانه ھای ايران زمين زندگی می کنند و می فروشند و می کنند و می آيند به پايتخت دود و ديوار ،تا که شايد برسند به تمامی حقوق از دست رفته ی خود 
راستی داور ،اينجا حقوق شھروندی چيز عجيبيست ، کلا مثل آدم فضايی ، فقط می دانيم شکلش را ،تازه کلاس ھم دارد ،اما والا به جان شما اگر ديدمش کت بسته مياريمش و اين جايزه را می بريم 
راستی خدا کند قيمت دلار بالا برود تا اين جايزه را به ما بدھند. 
ھمين 

از بخش پاسخگویی دیدن کنید

در این بخش ایران وایر می‌توانید با مسوولان تماس بگیرید و کارزار خود را برای مشکلات مختلف راه‌اندازی کنید

صفحه پاسخگویی

ثبت نظر

shiva
shiva
۱۷ آبان ۱۳۹۲

لطفن سیستم چاپتان را بهبود ببخشید. آنقدر بد چاپ است و غلط املائی دارد که آدم از خیر خواندن مقاله می گذرد. بماند که این مقاله بیشتر درد دل یک شهروند ایرانی است که می داند حقوق شهروندی در ایران معنائی ندارد.

جامعه مدنی

روزگار سخت ایرانیان در زندان سونگای بلو

۱۳ مهر ۱۳۹۲
کوالالامپور، سحر بیاتی
خواندن در ۹ دقیقه
روزگار سخت ایرانیان در زندان سونگای بلو