close button
آیا می‌خواهید به نسخه سبک ایران‌وایر بروید؟
به نظر می‌رسد برای بارگذاری محتوای این صفحه مشکل دارید. برای رفع آن به نسخه سبک ایران‌وایر بروید.
بلاگ

مهسا هرگز حرف نزد

۱۴ مهر ۱۳۹۲
مسابقه
خواندن در ۳ دقیقه
مهسا هرگز حرف نزد
مهسا هرگز حرف نزد

روزهای اول بهار بود و بچه ها هنوز سرشان خوش بود از تعطیلات عیدی که پشت سر گذاشته بودند و رخت و جامه نو. آن روز اما از صبح که پایم را توی حیاط مدرسه گذاشتم فضای تلخ و تیره حاکم بر بچه ها توی حیاط موج می زد... نه اثری از شیطنت بود و نه هیاهوی همیشگی. بچه ها گروه، گروه دور هم جمع شده بودند و عده ای گریه می کردند... دقایقی بعد متوجه شدم که یکی از بهترین دانش آموزان مدرسه خودکشی کرده... به همین راحتی... روز قبلش از همه خداحافظی کرده و با قرص برنج خودش را از شر این دنیا خلاص کرده... اتفاق جدیدی نیست. هر سال در مدرسه حداقل یک خودکشی موفق و چند خودکشی ناموفق اتفاق می افتد... به همین راحتی که من دارم می گویم توی این مملکت بچه های 15-16 ساله به اینجا می رسند که مرگشان از زندگی بی دردسرتر است... این بار اما وضع کمی فرق می کرد. "مهسا" بهترین دانش آموز مدرسه بود. مهسا محور کلاس بود. همه را می خنداند؛ بچه ها را متحد می کرد...مهسا درسش هم به خوبی اخلاقش بود. معلمها همه دوستش داشتند حتا من که دبیرش نبودم تعریفش را شنیده بودم. برای همه سوال شده بود که چرا... هرکس گمانی می برد و اولین گمان همه مسایل عاطفی است که اقتضای این سن است. مهسا ولی اهل این مسایل هم نبود.. هیچ کس هیچ نمی دانست. حتا صمیمی ترین دوستش. مشاور مدرسه مان -که خداوند حافظ و نگهدارش باشد- این مسئله را رها نکرد و به واسطه شناختی که از او داشت این مساله آنقدر برایش بغرنج و سوال برانگیز بود که فراموشش نکند... بارها صحبت با دوست صمیمی اش که دیگر او هم تاب نگه داشتن این راز را در خود نداشت کارساز شد و فاش شد که دلیل خودکشی مهسا چیزی جز تجاوزهای مکرر برادرش به او نیست... مهسا آنقدر مغرور و خوددار بود که فقط یک بار به دوستش اشاره کرد بود به این شرط که هرگز رازش فاش نشود. مهسا بارها برادرش را به خودکشی تهدید کرده بود اما در نهایت، این تنها راهی بود که ذهن آسیب خورده و جسم بی دفاعش را برای همیشه ازاین درد خلاص کرد...

زیر آسمان بیمار این شهر که شهوتی فروخورده مثل موجی مهیب خودش را به این در و آن در می زند مگر راه فراری بجوید از این اتفاقها کم نمی افتد. همکاری تعریف می کرد که سالها پی دانش آموزی داشته که مادرش جای پدرش را هر از گاهی کنار دختر توی یک اتاق می انداخته تا آن شب را با دخترش، پاره تنش عشقبازی کند و مادر بی سواد و ناآگاه او با هر بار اعتراض مورد ضرب و شتم قرار می گرفته و در نهایت عدم استقلال مالی و بی اطلاعی و فقدان مرجعی برای پناه بردن و داد خواستن او را وادار می کرده که تسلیم شود و بپذیرد. و موردی دیگر که از پرستاری شنیدم که مادری دخترش محصلش را برای تست حاملگی به بیمارستان آورده بود و وقتی پرستار از او پرسیده بود آیا به کسی مشکوک است یا نه با خونسردی وحشتناکی گفته بود که این برادرش بالاخره کار خودش را کرد... تلخ است می دانم... گفتنش زبان را می سوزاند و قلب را چنگ می زند... اما به خدا که اینها قصه نیست. سیاه نمایی نیست... واقعیت است. درد است. متعلق به سالهای دوری هم نیست... هر لحظه هم ممکن است جایی زیر این آسمان سیاه، دختری مورد تعرض نزدیکانش قرار گیرد و به هزارو یک دلیل صدایش در گلو بماند و دم نزند. در صورتیکه همان مهسا کافی بود با عشقش یا دوست پسرش همبستر می شد... در وبلاگ یکی از دوستان خواندم که یکی از مسولین گفته که اگر دختران مورد تعرض برادرشان قرار گیرند خیلی بهتر از این است که با غریبه ای همبستر شوند... گیریم که این نقل قول خطا باشد ولی مگر عملکردشان جز این می گوید؟

من نه جامعه شناسم و نه تحلیل گر ولی از شما می پرسم وقتی مسوولین سرگرم تقسیم غنایم اند، چه باید کرد که جان مهساها این چنین قربانی تابویی به نام زنای محارم نشود؟ و اینکه چرا اکثر خودکشی ها در این مدرسه -وشاید در دیگر جاها نیز- در فصل بهار اتفاق می افتد؟

از بخش پاسخگویی دیدن کنید

در این بخش ایران وایر می‌توانید با مسوولان تماس بگیرید و کارزار خود را برای مشکلات مختلف راه‌اندازی کنید

صفحه پاسخگویی

ثبت نظر

بلاگ

عصر به خیر تهران

۱۴ مهر ۱۳۹۲
مسابقه
خواندن در ۲ دقیقه
عصر به خیر تهران