close button
آیا می‌خواهید به نسخه سبک ایران‌وایر بروید؟
به نظر می‌رسد برای بارگذاری محتوای این صفحه مشکل دارید. برای رفع آن به نسخه سبک ایران‌وایر بروید.
بلاگ

واکنش ها به فوت بهمن فرزانه

۱۷ بهمن ۱۳۹۲
بلاگ میهمان
خواندن در ۸ دقیقه
واکنش ها به فوت بهمن فرزانه
واکنش ها به فوت بهمن فرزانه

محمود دولت آبادی

مهم­ترین کار بهمن فرزانه که هیچ­گاه فراموش نمی­شود، آشنایی جامعه­ی کتابخوان ایران با ادبیات آمریکای لاتین از طریق ترجمه­ی کتاب «صدسال تنهایی» گابریل گارسیا مارکز  است . درست است که «صدسال تنهایی» به تنهایی، خود کتاب معتبری است اما بهمن فرزانه با ترجمه­ی این کتاب، ادبیات آمریکای لاتین را به جامعه­ی ادبی ایران معرفی کرد. در واقع او دریچه­ای به سمت ادبیات آمریکای لاتین گشود.چون باعث شد آثار نویسندگان آمریکای لاتین مورد توجه مترجم­های ایرانی قرار بگیرد و جامعه کتابخوان روز به روز بیشتر با نویسندگان آمریکای جنوبی آشنا شوند. این تنها کار بهمن فرزانه نیست؛ اما بی شک مهم­ترین خدمتی است که او به ادبیات ایران کرده است. من از دست دادن این عزیز را به خانواده­ی محترم ایشان و جامعه­ی ادبی ایران تسلیت می­گویم.

نمی­دانم آدم چگونه باید بمیرد

آیدین آغداشلو

با بهمن فرزانه هم­مدرسه­ای بودیم. بهمن، چند سالی از من بزرگ­تر بود و از همان جوانی ادیب و هنردوست و به معنای واقعی کلمه «فرزانه» بود. کتاب قرض می­داد و درباره­ی ادبیات برای من که ذهن آماده و بلعنده­ای داشتم برهر معنای ارزنده­ای، صحبت می­کرد. بهمن از هر نظر بزرگ­تر بود؛ زبان می­دانست و بسیار مودب و فروتن بود. اصلا به بچه­ مدرسه­ای­ها نمی­ماند و کتابخانه­ی مفصلی داشت.

یادم هست یک­بار که ما را به خانه­ی خودش دعوت کرد، دیدم سطح داخلی کنار پنجره، قلوه­سنگ­های رنگارنگی را چیده است. چه زیبا و پرمعنا بود و یاد گرفتم هرچیز ساده­ی پیش ­پا­افتاده­ای، می­تواند زیبا باشد به شرط این­که انتخاب­کننده­اش، آگاه و فرهیخته باشد و او آگاه و فرهیخته بود که قلوه­­های سنگ را با تناسب و حوصله کنار هم چیده بود و حاصل زیبا شده بود. این شاید تمثیلی بود از کل زندگی بهمن فرزانه که همه­ی عمرش را ساده و بی­ادعا و بر کار کنار هم گذاشتن قلوه­سنگ­های زیبا گذراند.

بعدها به رم رفت و دیگر ردی از او برای من باقی نماند الا کتاب­هایی که ترجمه می­کرد و من می­خواندم و سرخوش می­شدم از این­که آدمی که می­شناختمش چنین بزرگ است و از این بزرگی سهمی هم به ما می­رسید.

نفهمیدم در رم زندگی را چگونه گذراند اما می­­دانم که او آدمی بود که زندگی را حتما با معنا می­گذراند.

مترجم مشهوری شد. کتاب­هایی را انتخاب کرد که باید خوانده می­­­­­­­شدند، کتاب­های«بایدی» بودند، مثل«صد سال تنهایی» مارکز. حالا ممکن است من یا خیلی­ها از مارکز فاصله گرفته باشیم و نویسندگان بزرگ دیگری را ترجیح بدهیم  اما «صد سال تنهایی» باید خوانده می­شد، که خواندیم. بهمن فرزانه به عنوان یک مترجم، زبان­دان و روشنفکر وظیفه­ی مهمش را در انتخاب آثار «بایدی» برای مردم تشنه انتخاب کرد و به یمن انتخاب­های لازم و حساس مثل هر مترجم دیگر ایرانی در جایگاهی عمده­تر از یک مترجم ساده قرار گرفت. مترجمی که می­دانست چه چیزی باید خوانده شود و به همین خاطر کار می­کرد و این کاری بود که اجر ومزد مادی چندانی هم نداشت. بهمن فرزانه و دیگر مترجمین بزرگ ما کنار سرچشمه­ی فیاض  ایستاده بودند که آب گوارا را در نهرهای ظریف و باریک به همه­جا می­رساندند و این­ها حتما خود سرچشمه­ی فرهنگ و شعور بودند.

سال­ها و سال­ها بی­خبر ماندم از او و کتاب­هایش را می­خواندم و از سلیقه­اش در انتخاب لذت می­بردم. ندیدمش، تا این اواخری که عکس مصاحبه­اش را به خاطر بیماری تنهایی­اش در روزنامه­ها دیدم. دلم شکست از این­که آدم معتبری مانند بهمن فرزانه باید ایام سالخوردگی­اش را با دلهره بگذراند و وقتی خواندم که بالاخره در خانه­ی سالمندان جا گرفته است و ساکن شده است خیالم راحت­تر شد. خیلی غصه­ی سر از خانه­ی سالمندان درآوردنش را نخوردم؛ چون این برای او بسیاری از یاران قدیم من –  و هر پیرمردی که در تنهایی می­زید و می­میرد، سرنوشت محتومی است و جای گله ندارد. هنوز نمی­دانم درست ترین راه مردن چه­جوری است اما می­دانم که پیری و تنهایی را باید با وقار گذراند. این شرط اصلی به جا آوردن حیثیت انسانی است. فکر می­کنم در این اندیشه، بهمن فرزانه شریک بود و تایید می­کرد. نمی­دانم آدم چگونه باید بمیرد، اما می­دانم چگونه باید زندگی کند و از همین رو نتیجه می­گیرم که بهمن فرزانه درست زندگی کرد.

احمد پوری

 بهمن فرزانه یکی از مدرن­ترین و بهترین نویسندگان دنیا را با ترجمه­ی «صدسال تنهایی» به تشنه­گان ادبیات ایران معرفی کرد. اگر تمامی­ کارهای او را کنار بگذاریم، همین یک ترجمه خدمت بزرگ بهمن فرزانه به ادبیات ایران است. سه نسل از کتابخوان­های ما با ترجمه­ی او «صدسال تنهایی» را خوانده­اند و لذت برده­اند. یادم می­آید بهمن فرزانه در یکی از مصاحبه­هایش عنوان کرده بود که ترجمه­ی «صد سال تنهایی» باعث شده آثار دیگرش دیده نشود. واقعا نمی­توان دیگر ترجمه­های او را نایده گرفت اما مگر می­توانیم ترجمه­ی «صد سال تنهایی» را نادیده بگیریم.  شیفتگان ادبیات در این کتاب غرق شده­اند. بهمن فرزانه برای ادبیات ایران فرهنگ آفرینی کرد و ترجمه­هایش حادثه­ای بزرگ در رمان نویسی کشور ما بود. ادبیات ما همیشه وامدار این مرد بزرگ است. 

احمد اخوت

یکی از ویژگی­های خوب ادبیات این است که ما دوستان و همدلانی داریم که هیچ­وقت آن­ها را ندیده­ایم اما جریان ادبی چنان ما را به هم وصل می­کندکه انگار همیشه کنار هم حضور داریم. من بهمن فرزانه را هیچ­وقت از نزدیک ندیدم اما همیشه با او احساس نزدیکی می­کردم. سال آخر دبیرستان بودم که «صد سال تنهایی» را با ترجمه­ی خوب و روان او خواندم. این کتاب فوق العاده تاثیر گذار بود. آن وقت برایم جالب بود که یک مترجم از عهده­ی ترجمه­ی پاکیزه­ی این کتاب برآمده است. عقیده­ام بعدها هم تغییر نکرد وقتی دوباره ازدید یک مترجم و منتقد کتاب را خواندم به نظرم آمد؛ ترجمه­ی بهمن فرزانه از کتاب مارکز یکی از ترجمه­های ماندگار است. در دوره­ای ارتباطم با کتاب­های این مترجم قطع شد اما این وقفه طولانی نبود و  جالب بود که انگار یکباره ارتباط با کارهای بهمن فرزانه دقیقا از جایی که قطع شده­ بود آغاز شد. یکی از غم­انگیز ترین خاطراتم در حوزه­ی ادبیات به یادداشتی مربوط می­شود که از بهمن فرزانه در روزنامه «شرق» به چاپ رسید. او نوشته بود:«من دیگر کار نمی­کنم.» احساس کردم، آدم­ها صدای خودشان را زودتر از دیگران می­شنوند. بعد از خواندن این یادداشت مدام نوشتن  یک یادداشتی درباره بازنشستگی پیش از موعود یا بازنشستگی اجباری نویسندگان ومترجمان که شکل­های مختلفی دارد، وسوسه­ام می­کرد، دوست داشتم از پایان این ماراتن عجیب و غریب دنیای ادبیات بگویم. بنویسم چطور یک دونده سنگین و پرنفس که همیشه جلو می­رفت، نفس کم می­آورد ولی دیگر خیلی دیر شد . بهمن فرزانه به خط پایان رسید. من متاسفم و به همه­ی آن­هایی که روزگاری را با کتا­ب­های بهمن فرزانه سر کردند، تسلیت می­گویم.

انتخاب­های عجیب یک مترجم

امیرحسین خورشیدفر

به نظر من حیات حرفه ای بهمن فرزانه در ایران که بهشت مترجم هاست واقعا شگفت انگیز است. مترجمی که از دهه پنجاه و با اثری مثل «صدسال تنهایی» چهره می­شود، قاعدتا و مثل بسیاری دیگر از مترجمان هم نسلش باید در اوج شهرت می ماند و هر سال بر شهرتش اضافه می­شد و استاد می­شد و نمایندگی یکی دو نویسنده بزرگ را در ایران برعهده می­گرفت و نمی­گذاشت کسی به آنها نزدیک شود و اگر نزدیک می­شد، می­گفت که آنها کار فلانی را اصلا نفهمیده اند و این نویسنده ملک طلق من است، ولی بهمن فرزانه را به نظر من روزنامه­نگارهای اجتماعی به بهانه بیماری سالهای پایانی زندگی و فراموشی و ...چند سوژه اشک­آور دیگر برای مخاطبان احیا کردند. این فقط بدعهدی روزگار نبود، بلکه بهمن فرزانه هم هیچ گاه انتخاب در خوری در ترجمه بروز نداد. او بعد از «صد سال تنهایی» بیشتر به یک نوع ادبیات سانتی مانتال و احساساتی گرایش پیدا کرد که مخاطبانش با مخاطبان «صدسال تنهایی» و ... متفاوت هستند. من نمی­گویم اشتباه کرد. اتفاقا این که خلاف مسیر شنا کرد شاید آگاهانه بوده. اما به نظرمن در جامعه ای که مترجم­ها ارج و قربی بیشتر از نویسنده­ها دارند بهمن فرزانه واقعا انتخابهای عجیبی داشت. او می­توانست معرفی «آلبادس پدس» و «گراتزیا دلدا» را به مترجمان دیگر واگذار کند. به نظر من در کارنامه او یک نقطه اوج است و باقی نشیبی است آرام و البته محترم. در حقیقت «گراتزیا دلدا» نویسنده اصلی است که بهمن فرزانه روی او وقت گذاشت و کارهایش را به فارسی ترجمه کرد که هیچ ربطی به مارکز و آن سطح ادبیات ندارد. فراموش نکنیم که بهمن فرزانه در واقع تمرکز اصلی اش را بر ادبیات محبوب زنان سیه قاره گذاشت که با اشک و آه همراه است. به نظر من نکته عبرت انگیز زندگی بهمن فرزانه این است که به نویسندگان و مترجمان دیگر نهیب می زند وقتی هیچ نهاد صنفی ندارید و برای هیچ کس مهم نیست سرنوشتتان چیست؟  فکر انزوا و گوشه نشینی و بی سرو صدا بودن بیرون بیایید، هر روز جواب خبرنگار بدهید و جنجال کنید و خبرساز باشید؛ چون اگر نباشید واقعا برای کسی مهم نیست و ممکن است فراموش شوید. 

آثار سیاسی یک نویسنده­ی غیر سیاسی

اسدالله امرایی

بهمن فرزانه با وجود اینکه خودش را غیر سیاسی‌ می دانست اما بیشتر آثاری که ترجمه کرد سیاسی بودند. ترجمه­های او در شناساندن خیلی از نویسنده های دنیا به اهالی ادبیات ایران موثر بود. مثلا من «سیلونه» را قبلا با ترجمه «نان و شراب» می­شناختم اما از نویسنده هایی مثل «دلدا» کار زیادی ترجمه نشده بود و بهمن فرزانه آن­ها را معرفی کرد. آخرین بار در آسایشگاه او را دیدم به نظرم خیلی راحت بود، احساس کردم که آخر خط خیلی از ما شاید بهتر از او نباشد. فکر می­کنم باید برای پیری و سالخوردگی کاری بکنیم. مثلا در کنار خانه­ی هنرمندان یک آسایشگاه هنرمندان راه بیاندازیم و بیمه و خدمات رفاهی برای  دوران پیری اهالی ادب و هنر فراهم کنیم و نگذاریم دوران سالخوردگی را در انزوا بگذرانند . با همه­ی این حرف­ها مرگ بخشی از زندگی است و اگر سراغمان نیاید یک پای زندگی می­لنگد. ساراماگو کتابی دارد که شهریار وقفی پور آن را ترجمه کرده است به اسم «در ستایش مرگ»؛ او شهری را ترسیم می­کند که درآن هیچ­کس نمی­میرد. تصورش هم وحشتناک است. باور کنید. ​

از بخش پاسخگویی دیدن کنید

در این بخش ایران وایر می‌توانید با مسوولان تماس بگیرید و کارزار خود را برای مشکلات مختلف راه‌اندازی کنید

صفحه پاسخگویی

ثبت نظر

بلاگ

ختنه دختران در ایران

۱۷ بهمن ۱۳۹۲
بلاگ تصویری
خواندن در ۳ دقیقه
ختنه دختران در ایران