close button
آیا می‌خواهید به نسخه سبک ایران‌وایر بروید؟
به نظر می‌رسد برای بارگذاری محتوای این صفحه مشکل دارید. برای رفع آن به نسخه سبک ایران‌وایر بروید.
بلاگ

معرفى مى كنم: قطره قطره جمع شدگان ديروز

۳۰ مرداد ۱۳۹۳
مادران
خواندن در ۵ دقیقه
هلن و کرن دو کتاب‌دار کتاب‌خانه اکتیو در استرالیای غربی
هلن و کرن دو کتاب‌دار کتاب‌خانه اکتیو در استرالیای غربی

یک بار وقتی پسرم را به توصیه تراپیست‌هایش برده بودم کتاب‌خانه‌ مربوط به افراد با نیازهای ویژه، خیلی هیجان‌زده و خوش‌حال توی فیس‌بوکم از آرامشی که دارد، از نظمش، از برخورد عالی کارمندهایش و منابع به دردبخور و مفصل توی همه‌ زمینه‌ها گفتم و نوشتم که این‌جا حتی به والدین یا افرادی که برای قرض کردن کتاب و یا مطالعه‌ منابع مختلف می‌آیند، قهوه‌ مجانی هم می‌دهند. 

همان موقع، یک نفر آمد به من اعتراض کرد که چرا این قدر جوگیرشدی و چرا این قدر کشته مرده‌ خارج هستی. مگر یک قهوه‌ مجانی چی هست که کف کردی؟ ما خودمان هم توی ایران از همین چیزها داریم و از این حرف‌ها... 

 شاید داریم و من نمی‌دانم. اگر داریم که هیچ؛ خوش‌حال هم هستم. ولی تا آن‌جا که من می‌دانم و می‌شنوم، واقعیت این است که با این کیفیت و گستردگی، متاسفانه هنوز چنین امکانی برای والدین ساکن ایران وجود ندارد. این متن را هم برای این می‌نویسم که بگویم حتی اگر خارج هیچ وقت حتی به گرد پای ما آریایی‌ها نرسد، چه خوب است که کارهای مثبت و درست آدم‌های جاهای دیگر دنیا را ببینیم. چه عیبی دارد گاهی هم جو گیر شویم و خوبی‌هایشان را تحسین کنیم و حتی ایده بگیریم برای بهبود شرایط بچه‌های خودمان. بنابراین، اگر از آن دسته افرادی هستید که از ستایش خوبی‌های دیگران آزار می‌بینید، یا فکر می‌کنید معنی خوب بودن دیگری،  بد بودنِ ما است، توصیه می کنم این متن را نخوانید.

والدینی که بچه‌هایشان به هر دلیلی دوره‌های مختلف تراپی را می‌گذرانند، معمولا شرایط ویژه‌ای دارند. به ویژه اگر این تراپی به خاطر مشکلی باشد که پدر و مادر و جامعه نسبت به آن اطلاعات زیادی ندارند. کلا  ذهن آدم پر از علامت سوال است؛ پر از ابهام و تردید؛ گاهی ناامیدی، گاهی ترس. چه می‌دانم، شاید هم همه این طوری نیستند. 

من تجربه‌ خودم و آدم‌هایی را که دیده‌ام می‌نویسم. ولی چیزی که درباره‌اش مطمئنم، این است که خانواده‌هایی که درگیر ناتوانی، اختلال و نیازهای ‌ویژه‌ بچه‌هایشان هستند، در تنگناهای عاطفی و مالی، خیلی بیش‌تر از سایرین احتیاج به رسیدگی و کمک دارند. معنی این کمک هم پول دادن نیست .

در شهری که ما زندگی می‌کنیم، یک کتاب‌خانه و یک اسباب‌بازی‌خانه هست مخصوص خانواده‌هایی که کودکان با نیازهای ویژه دارند. در اسباب‌بازی‌خانه، یک تراپیست با تجربه هم هست که روزهایی خاص با بچه‌ها بازی می‌کند و به والدین‌شان اسباب‌بازی‌های مناسب توصیه می‌کند. به بزرگ‌ترها توضیح می‌دهد که روی چه نکاتی تکیه و چه‌طور بچه‌ها را به مشارکت بیش‌تر تشویق کنند. اسباب‌بازی‌ها خیلی منظم و بر اساس هدفی که دنبال می‌کنند، کنار هم چیده شده‌اند. کافی ا‌ست والدین بدانند می‌خواهند روی تقویت چه مهارتی  در بچه‌ها تمرکز کنند. اسباب‌بازی‌ها به صورت ماهانه امانت داده می‌شوند و بچه‌ها می‌توانند در خانه و یا با دوست‌هایشان با آن‌ها مشغول باشند. با پرداخت مبلغی اضافی بر پرداخت عضویت سالانه، حتی لازم نیست تا خود اسباب‌بازی‌خانه بروند چون می‌شود به شکل آن‌لاین اسباب‌بازی را سفارش داد و دمِ درِ خانه آن‌ها را تحویل گرفت. 

کتاب‌خانه‌ هم امکانات خیلی خوبی دارد؛ بیش‌تر از هشت‌هزار منبع شامل کتاب، فیلم و دی‌وی‌دی‌های آموزشی درباره‌ انواع اختلال‌ها و ناتوانی‌ها، اینترنت رایگان، دسترسی به نرم‌افزارهای مختلف آموزشی و امکان پرینت گرفتن و لمینیت کردن برگه‌ها. از همه مهم‌تر، کتاب‌دارهای با تجربه و با حوصله.  

این‌هایی که گفتم، هیچ‌کدام تبلیغ خارجه و توی سر خودمان زدن نیست چون خارج هم این امکانات را با اجی مجی درست نکرده. دست‌کم فکر اولیه‌ کتاب‌خانه‌ «اکتیو» که امروز بخشی از یک مجموعه‌ بزرگ خدمت‌رسانی به جامعه‌ نیاز‌های ویژه است، سال‌های سال قبل به وسیله تعدادی از خانواده‌های معمولی مطرح و اجرا شده که خودشان بچه‌هایی با نیازهای ویژه داشتند. دولت هم کمک و حمایت چندانی از آن‌ها نکرده است. این والدین، آن زمان دور هم می‌نشینند و تصمیم می‌گیرند کتاب‌هایی را که دارند - همان منابع محدود را- با هم مبادله کنند و دیگر پول ندهند برای خرید کتاب تازه چون تراپی و درمان، رمقی برای جیب خانواده‌ها نگذاشته بود. آن‌ها نمی‌خواستند به خاطر تنگناها‌ی اقتصادی، دست از مطالعه‌ بردارند؛ به همین سادگی. سال‌های سال کتاب‌خانه را با همین روش و همین والدین چرخاندند؛ توی خانه‌هایشان و بینِ خودشان. بچه‌ها که بزرگ شدند، کتاب‌ها را سپردند به خانواده‌های تازه وارد. کم کم مردم از فکر خوب آن‌ها خبردار شدند، خانواده‌های دیگری به آن‌ها پیوستند و به مرور، سازمان‌های مختلف و دولت هم به آن‌ها دست دوستی دادند. کتاب‌ها بیش‌تر شدند و متقاضی‌ها زیادتر و زیادتر.

امروز بعد از سال‌ها تلاش و دوندگیِ همان والدین، ساختمان بزرگی در یکی از خوش‌آب وهوا ترین محله‌های شهر به خانواده‌هایی اختصاص دارد که به نوعی فرزندان متفاوت دارند. مادرها و پدرها، بچه‌هایشان را به تراپیست‌ یا معلم می‌سپارند و توی این فاصله، به کتاب‌خانه می‌آیند. آن‌ها درباره‌ ترس‌ها و تردید‌هایشان با کارمندان خوش‌برخورد و همیشه آماده‌ کمک، گفت‌و‌گو می‌کنند و کتابی را که به دردشان می‌خورد، با کمک آن‌ها می‌یابند. کم کم هم آن‌قدر با موضوع‌های مختلف قفسه‌ها و طبقه‌های پر از کتاب آشنا می‌شوند که بدونِ کمک، می‌روند سراغ چیزی که می‌خواهند.

 مادر یا پدرِ خسته‌ای که در سرش هزار علامت سوال و نقطه‌ تاریک است و در عینِ حال، هر جای دنیا که هست باید مراقبِ هزینه‌های سرسام آور درمان و رسیدگی اصولی به فرزندش باشد، شاید مشکلاتش با یک فنجان قهوه شسته نشود اما قطعا دلش به داشتنِ آدم‌هایی که هوایش را دارند و حالش را می‌فهمند، گرم می‌شود. 

اگر قرار بود مدل انشاهای دبستانی، کار به نتیجه گیری و این مسایل ختم شود، دلم می‌خواست بگویم برای خیلی برنامه‌ها نباید منتظر دولت یا سازمان‌ها یا هر جای دیگر شد. یک جایی خودِ ما پدرو مادرها باید از جا بلند شویم و کار را  دست بگیریم. به بقیه هم یاد بدهیم که چه‌طور با هم و برای هم قدم برداریم. آن‌وقت است که در برابر چنین قدم بزرگ و مهمی، اگر کسی کف نکنه، قطعاً‌ یک جای کارش ایراد دارد... 

از بخش پاسخگویی دیدن کنید

در این بخش ایران وایر می‌توانید با مسوولان تماس بگیرید و کارزار خود را برای مشکلات مختلف راه‌اندازی کنید

صفحه پاسخگویی

ثبت نظر

shadi1825
۲۹ مرداد ۱۳۹۳

خانم شادی بیضایی عزیز فکر میکنم این دفعه چهارمی باشه که برای شما پیغام میگذارم. قبلاً توی فیس بوک 2 یا 3 بار شرح حالمو نوشتم و اینکه در حال حاضر به کمکتون نیاز دارم. اسم شما رو دوستی به من داد که با خانم گلبرگ شاملی ( اگه فامیلیشون رو اشتباه نکنم) آشنا هستند. قبلاً هم گفتم من در حال حاضر شرایط 2 یا 3 سال پیش شما رو دا رم روزها و شبهایی سراسر نگرانی ، ترس ، گریه و البته گاهی هم امید. نیازمند این هستم با کسی که شرایط مشابه من رو داشته و تجربه کرده و به نتیجه خوب رسیده صحبت کنم حتی اگر برای شنیدن یه دلداری ساده باشه. خواهش میکنم کمکم کنید. اگر مایل به مکاتبه با من بودید ایمیل من [email protected] هست. امیدوارم همیشه سلامت و شاد در کنار خانواده باشید. ممنونم. ... بیشتر

بلاگ

هتل تک ستاره٬ یادداشت های روزانه زندان (بخش سی و چهارم )

۳۰ مرداد ۱۳۹۳
عیسی سحرخیز
خواندن در ۸ دقیقه
هتل تک ستاره٬ یادداشت های روزانه زندان (بخش سی و چهارم )