close button
آیا می‌خواهید به نسخه سبک ایران‌وایر بروید؟
به نظر می‌رسد برای بارگذاری محتوای این صفحه مشکل دارید. برای رفع آن به نسخه سبک ایران‌وایر بروید.
بلاگ

راهنمای گام به گام پناهجویی (طنز)/ فصل پانزدهم/ کیس بهایی + یک خاطره

۸ مهر ۱۳۹۳
شراگیم زند
خواندن در ۴ دقیقه
راهنمای گام به گام پناهجویی (طنز)/ فصل پانزدهم/ کیس بهایی + یک خاطره
راهنمای گام به گام پناهجویی (طنز)/ فصل پانزدهم/ کیس بهایی + یک خاطره

آخرین موردی که در معرفی انواع کیس میخواهم خدمت شما عزیزان پناه پژوه معرفی کنم کیس بهایی ست...برای ارائه ی این کیس باید از یک حلقه ی بهایی در ایران تائیدیه بگیرید...بعد باید حلقه ی اصلی که ارباب حلقه هاست و گویا در آلمان است هم شما را تائید کند و گواهینامه ای مشابه TUV به بهایی بودن شما بدهد...برای گرفتن آن تائیدیه اصلی در خیلی از مواقع شما باید بهایی زاده باشید تا بتوانید سرتیفیکیت رسمی بگیرید...مورد داشتیم که برای اینکه طرف تائید بشود رفته پدرش را هم حلقوی کرده...یعنی پدر را به زور عضو یک حلقه ی بهایی کرده...بعد از همه ی اینها  یک دوره های مخصوص را هم باید بگذرانید...از من میشنوید دور و بر این کیس بی جهت نچرخید...این تو بمیری از اون تو بمیری ها نیست...اگر در بهترین حالت توانستید به یک حلقه ی بهایی در ایران متصل بشوید و حلقه ی مرکزی بهایی هم شما را تائید کرد و دوره ی خود را نیز گذراندید باید اصول و فروع دین بهائی را به طور کامل بیاموزید که کم از فیزیک کوانتوم ندارد... اگر واقعا انقدر مغز دارید که فکر میکنید میتوانید از پس یاد گرفتن یکی از پیچیده ترین ادیان الهی بر بیائید که خب چه کاریست که بروید پناهنده شوید؟  بروید درس بخوانید دانشگاه شریف قبول شوید تا دانشگاههای آمریکا بیایند روی دست ببرندتان.
بدبختی اینجاست این هفت خوان  رستم را هم که رد بکنید باید به افسر مصاحبه کننده توضیح  مبسوط بدهید که چه مشکلی در ایران داشته اید که آمده اید پناهندگی بگیرید؟  یعنی صرف بهایی بودن برگ سبزی برای رفتن به ینگه ی دنیا نیست...حتما باید جمهوری اسلامی یک چوبی هم توی آستین تان کرده باشد که حضور شما به عنوان پناهجو ی بهایی در ترکیه را موجه بنماید...من همینجا به شما توصیه میکنم که دنبال این چوب برای تکمیل کردن پرونده ی پناهندگی خود نگردید...معمولا  چوبی که توی آستین بهایی ها میکنند  چوب ضخیمی ست و به این سادگی ها  دیگر بیرون نمی آید...اینجور نیست که داستان با یک احضاریه و یا حکم غیابی حل شود...یک وقت دیدید توی خانه خوابیده اید و چهار صبح  با شش تا لندکروز مشکی بر و بچه های نوپو ریختند توی خانه تان  به جرم جاسوسی برای اسرائیل...جاسوسی دم دست ترین اتهامی ست که به پیروان آئین بهائیت زده میشود! 

توصیه ی من این است که اصلا روی این کیس فکر نکنید...همانطور که مرغی که انجیر میخورد نوکش کج است کیس بهایی دادن هم کار هرکسی نیست...شما همان سه تا کیس قبلی را خوب بخوانید...ان شاء الله در مصاحبه قبول میشوید!

خب حالا برای اینکه درس  امروزمان زود تمام شد و هنوز وقت داریم  من میخواهم یک خاطره ای برایتان بگویم که البته با درس امروز هم مرتبط است...البته این خاطره از جهاتی حالت اعتراف هم دارد...تازه از مرز رد شده بودیم و یکی دو روزی با عده ای جوان مثل خودم در خانه ای باید میماندیم تا با اتوبوسی ما را راهی آنکارا نمایند...همه صفر کیلومتر بودیم و آدمیزاد هرچه صفر کیلومتر تر است انگار بیشتر ادعای دانستن اش میشود...یک جوانی آنجا بود که خود را دانشجوی شریف معرفی میکرد اما قیافه اش بیشتر به دانشجوی دانشگاه آزاد رود هن میخورد...این جوان وقتی فهمید که من وبلاگ نویسم و قرار است کیس سیاسی و اجتماعی بدهم پایش را کرد توی یک کفش که اداره ی پناهندگان سازمان ملل  در ترکیه بعد از دیدار "آقا" و "اردوغان" دیگر به هیچ وجه  کیس سیاسی و اجتماعی از ایران قبول نمیکند...یعنی با چنان اطمینانی این را میگفت و چنان فکت هایی می آورد که من ذره ای شک نداشتم که دارد درست میگوید...تازه به این هم بسنده نمیکرد و میگفت بروی سازمان ملل و بگویی سیاسی هستی همانجا تحویل پلیس امنیت ترکیه ات میدهند و آنها هم 24 ساعت بعد لب مرز تحویل اطلاعات ایران میدهندت...من هم که واقعا آن زمان هنوز بی تجربه بودم و فرق بین چی کوفته و گوشت کوبیده را تشخیص نمیدادم همینجور هاج و واج مانده بودم...طرف دانشجوی شریف بود...مرض که نداشت دروغ بگوید. بعد از کلی کلنجار با خودم، تصمیم گرفتم سوابق خودم را در عرصه ی قلم به کل ندیده بگیرم و کیس بهایی بدهم...دلم خوش بود که یکی دو تا دوست دم کلفت بهایی دارم که حتما کمکم میکنند...ماجرا را از طریق اسکایپ برای یکی شان گفتم...وقتی مراحل گرفتن تائیدیه از حلقه ی مرکزی را برایم توضیح داد دیدم به هر حال برگردم حبسم را بکشم راحت ترم...چند روز بعد لرزان و گریان به دفتر آسام مراجعه کردم که برخلاف انتظارم با آغوش باز استقبال کردند و قضیه ختم به خیر شد...
اما  من هنوز در ترکیه هرکجا میروم که پاتوق ایرانیهاست چشم می اندازم بلکه این دانشجوی مریض شریف را پیدا کنم...!

 

از بخش پاسخگویی دیدن کنید

در این بخش ایران وایر می‌توانید با مسوولان تماس بگیرید و کارزار خود را برای مشکلات مختلف راه‌اندازی کنید

صفحه پاسخگویی

ثبت نظر

استان اصفهان

معصومه از قصاص پدرشوهر گذشت

۸ مهر ۱۳۹۳
خواندن در ۱ دقیقه
معصومه از قصاص پدرشوهر گذشت