close button
آیا می‌خواهید به نسخه سبک ایران‌وایر بروید؟
به نظر می‌رسد برای بارگذاری محتوای این صفحه مشکل دارید. برای رفع آن به نسخه سبک ایران‌وایر بروید.
گزارش

خاطرات سپاه صلح:  از داکوتا تا کردستان

۱۶ دی ۱۳۹۵
رولاند اليوت براون
خواندن در ۱۱ دقیقه
هگلند با یکی از شاگردهایش
هگلند با یکی از شاگردهایش
هگلند در حال تدریس، ۱۹۶۷
هگلند در حال تدریس، ۱۹۶۷
هگلند در حال پوشیدن لباس کردی
هگلند در حال پوشیدن لباس کردی
خانواده کردی که میزبان هگلند بودند
خانواده کردی که میزبان هگلند بودند
تئاتری در دبیرستان دخترانه مهاباد
تئاتری در دبیرستان دخترانه مهاباد
هگلند در کوه های اطراف مهاباد
هگلند در کوه های اطراف مهاباد
مراسمی به مناسبت تولد شاه، مهاباد
مراسمی به مناسبت تولد شاه، مهاباد
شاگردان هگلند در خیابانی برفی در مهاباد
شاگردان هگلند در خیابانی برفی در مهاباد

سال ها پیش از آن که ایران، امریکا را «شیطان بزرگ» بخواند، «جان اف. کندی»، رییس جمهوری وقت این کشور از آن چه در بیرون از مرزهای امریکا به «امریکایی زشت» معروف شده بود، ابراز نگرانی کرده بود. اشاره کندی به دیپلمات های امریکایی بود که با غرور و نخوت و بی اطلاعی از فرهنگ کشورهای میزبانِ خود، به تصویر امریکا در جهان در اوج دوران جنگ سرد خدشه وارد می کردند.

کندی در دوران کارزار انتخاباتی خود در مقابل «ریچارد نیکسون»، تلاش کرد تا نسل جدیدی از جوانان امریکایی را به خدمت به کشور خود در سراسر جهان ترغیب کند. بخشی از طرح کندی، تأسیس «سپاه صلح» بود؛ نیرویی متشکل از زنان و مردان «مستعد و باهوش» که حاضر بودند خود را وقف پیشرفت و برقراری صلح در کشورهای در حال توسعه کنند.

ایده سپاه صلح، ابداع کندی نبود؛ در سال ۱۹۵۷، «هیوبرت هامفری»، سناتور دموکرات تلاش هایی کرده بود تا این پروژه را عملی کند ولی این کندی بود که در همان نخستین ماه های ریاست جمهوری خود، آن را به عنوان نهادی دایمی در داخل وزارت امور خارجه امریکا تأسیس کرد.

سپاه صلح کار خود را در سال ۱۹۶۲ شروع کرد و داوطلبانی را برای کار و تحصیل به مدت دو سال به کشورهای مختلف فرستاد. بیش تر این داوطلبان به تازگی از دانشگاه فارغ التحصیل شده بودند، به زبان کشورهای میزبان صحبت می کردند و هدف‎شان این بود تا تفاهم فرهنگی میان امریکا و کشورهای میزبان را افزایش دهند و با همکاری با متخصصان و کارشناسان محلی، به رشد آموزش و پرورش، کشاورزی، صنعت و روند توسعه کمک کنند. داوطلبان سپاه صلح به امریکای جنوبی، آسیا، آفریقا و خاورمیانه اعزام می شدند.

در فاصله سال های ۱۹۶۲ تا ۱۹۷۶ بیش از یک هزار و ۵۰۰ داوطلب در ایران خدمت کردند. بسیاری از آن ها با همکاران ایرانی خود رفافتی شکل دادند که همه عمر با آن ها باقی ماند. وقتی به امریکا بازگشتند، شناخت عمیقی از فرهنگ ایران داشتند و پس از انقلاب سال ۱۹۷۹ که روابط دو کشور تیره و تار شد، شناخت آن ها از ایران منبع کم‎یاب و ارزشمندی محسوب می شد.

در این سلسله مقالات، خاطرات داوطلبان سابق سپاه صلح را از سال هایی که در ایران بودند، با هم مرور می کنیم.

***

افق های آینده برای زنان جوانی که در سال های دهه ۱۹۶۰، در «داکوتای جنوبی» در امریکا زندگی می کردند، چندان روشن نبود. «مری الین هگلند» می گوید: «زنانِ داکوتا معمولاً یا باید پرستار می شدند یا معلم دبستان. شاید هم گاهی مددکار اجتماعی.»
ولی وقتی سال سوم دبیرستان در «آگوستانا کالج» در «سوفالز»، جامعه شناسی و روان‎شناسی می خواند، پدرش که کاهنی لوتری بود، راه دیگری را پیش پای مری گذاشت: «پدرم می گفت اگر جوان بودم، می رفتم سپاه صلحِ کندی.»
مری هم بی آن که چیز زیادی درباره سپاه صلح و اهداف آن بداند، تقاضانامه اش را فرستاد.

در تابستان سال ۱۹۶۶، هگلند به همراه جمعی از داوطلبان به «آستین» در تگزاس می رود تا برای تدریس انگلیسی در ایران، دوره های آموزشی ببیند. انتخاب کشور مقصدش تقریباً به کلی تصادفی بود. فقط می خواست اعزامش کنند. به آن ها می گوید من را به یک کشور دور بفرستید.

در دوران آموزشی، درباره رابطه امریکا با ایران در دوران جنگ سرد مطالبی آموخت و با نگاه معلمان سپاه صلح نسبت به «محمدرضا پهلوی»، یکی از اصلی ترین متحدان امریکا در خاورمیانه آشنا شد: «بعضی از معلمان می گفتند ایران باید دیکتاتور داشته باشد چون ایرانی ها بی سواد هستند و هنوز برای دموکراسی آماده نیستند. فکر کنم آن موقع خیلی خام بودم. فکرم این بود که سپاه صلح می تواند به نفع ایران باشد و روابط و مناسباتی رو در رو بین ایرانی ها و امریکایی فراهم کند.»

ولی پیش از آن که دانشگاه تگزاس را ترک کند، با لحظه ای هولناک از تاریخ روبه‎رو شد؛ یکی از اولین کشتارهای دسته جمعی در امریکا.
روز اول اوت سال ۱۹۶۶، وقتی هگلند و بعضی از دیگر داوطلبان شرکت کننده در کلاس های زبان فارسی، کلاس های درسِ خود را ترک می کردند، «چارلز ویتمن»، تفنگ‏دار دریایی پیشین امریکا در برج اصلی دانشگاه پناه گرفت و به روی دانشجویان آتش گشود؛ ۱۴ نفر را از میان برد و بیش از ۳۰ نفر را زخمی کرد؛ «یکی از هم‏کلاسی های ما، "تام اشتون" کشته شد. دو نفر دیگر هم زخمی شدند. یادم می آید که با چند تا از بچه ها پشت ساختمانی نشسته بودیم و یک ساعتی منتظر بودیم که اعلام کنند شرایط بی خطر است و می توانیم بیرون بیاییم.»

دو نفر از اعضای گروه زبان فارسی مجروح شدند. یکی از آن ها برنامه سفرش را به ایران به کلی لغو کرد. دومی، «دیوید متسن» که تیر به مچ دستش خورده بود، مجبور شد سفرش را به تعویق بیاندازد. او در تهران با سپاه صلح کار می کرد و توانست آن جا هم تحت نظر پزشک ها باشد: «آن تابستان روح و روان ما را جریحه دار کرد ولی در آن روزها به کسانی که به آسیب های روانی پس از حادثه هایی از این قبیل مبتلا می شدند، توجه چندانی نمی شد.»

 

جایی در دل کوه ها

وقتی هگلند وارد ایران شد، سپاه صلح از او پرسید ترجیح می دهد کجا خدمت کند: «گفتم من عادت به جاهایی دارم که هر چهار فصل را داشته باشد. از جایی هم که کوه داشته باشد خوشم می آید.»

بر این هم تأکید می کند که نمی خواهد کس دیگری از داوطلبان سپاه صلح را با او بفرستند. نمی خواست دوباره اوقاتش را با امریکایی ها بگذراند.

سپاه صلح، هگلند را به مهاباد می فرستد؛ در دل کوه های کردستان که فاصله چندانی هم با مرز عراق نداشت. اما به هیچ وجه نمی شد هگلند را تنها به آن منطقه فرستاد: «سپاه صلح داوطلبان زن را فقط به همراه داوطلبان مرد به منطقه ای می فرستاد که خب، مشخصاً حرکتی سکسیتی بود! البته وضع نسبتاً بد بود چون در مناطقی که ما کار می کردیم، بعضی از مردها فرض شان اصلاً این بود که زن ها برای خدمات جنسی به آن جا آمده اند!»

در مهاباد، دو داوطلب مرد از طرف سپاه صلح حضور داشتند؛ یکی از آن ها معلم انگلیسی بود و دیگری هم متخصص کشاورزی که با موتورسیکلت به روستاهای محل سر می زد و به پروژه های کشاورزی کمک می کرد.

هگلند که در دبیرستان دخترانه، زبان درس می داد، عملاً بیش تر زمان خود را با زنان کُرد سپری می کرد: «خیلی از من استقبال گرمی کردند. مردمِ خیلی مهربان و میهمان نوازی بودند.»

هگلند در خانه یک خانواده کُرد زندگی می کرد و با یک معلم ایرانی یهودی از تبریز که ادبیات فارسی درس می داد، سه اتاقِ خانه را اجاره کرده بودند. این دو زن معمولاً همیشه با هم به مدرسه می رفتند و از مدرسه بر می گشتند.

هگلند تنها یک مورد ناخوشایند را از محلی های آن جا به یاد می آورد: «یک بار داشتم قدم می زدم که یک مرد یا پسری با موتور آمد و از پشت دستش را کرد لای پاهایم. خیلی عصبانی و ناراحت شدم. این یکی از مسایلی بود که داوطلبان زن معمولاً با آن رو به رو می شدند. ولی کلاً خیلی احساس راحتی داشتم.»

هگلند به عنوان زنی که در مهاباد زندگی می کرد، به تجربه ها و نکاتی دست پیدا کرد که لزوماً در دسترس داوطلبان مرد قرار نمی گرفتند: «زن بودن به من این امکان را داد که بدون هیچ مشکل و دردسری در خانواده های ایرانی زندگی کنم. یک معلم زبان مرد فقط با دیگر معلمان مرد می رفت کوه نوردی ولی در فضاهای خانوادگی، ممکن بود نخواهند راهش بدهند.»

او شب های زمستانی زیادی را به یاد می آورد که با خانواده میزبان و هم‎خانه ای هایش دور هم، کنار یک منقل زغالی جمع می شدند و فضای دوستانه ای میان آن ها حاکم بود.

 

امریکا و شاه از چشم کُردها

با این که هگلند کُردی بلد نبود و مجبور بود به همان دانسته های فارسی خود اتکا کند، تدریس در مهاباد برایش مثل گذراندن یک دوره فشرده در تاریخ کردستان بود؛ «بعضی از دانش آموزان خیلی نقش مهمی برای من داشتند. یکی از آن ها از بستگان "قاضی محمد"، رییس جمهوری ]خودخوانده[مهاباد، بود.»

پس از جنگ دوم جهانی، نیروهای تجزیه طلب در مهاباد و آذربایجان با حمایت از اتحاد جماهیر شوروی که به دنبال امتیاز در نفت حکومت بودند، اعلام استقلال کردند. نیروهای شوروی در سال ۱۹۴۶ ایران را ترک کردند و حکومت پهلوی دوباره کنترل منطقه را به دست گرفت و قاضی محمد و دیگر رهبرانِ تجزیه طلب را به جرم خیانت به کشور اعدام کرد.

با این که خانواده ای که هگلند میهمان آن ها بود، هرگز از حامیان قاضی محمد یا جمهوری مهاباد نبودند، ارتباط نزدیک با فرهنگ کُرد تأثیر عمیقی بر او گذاشت و چشم انداز بی بدیلی را برای او باز کرد: «سپاه صلح چیزهای بی نظیری به من یاد داد. علاقه خاصی به مردم کُرد پیدا کردم و توجه من به مشکلات و تنش های میان کُردها و حکومت جلب شد؛ تنش هایی که هنوز هم ادامه دارند.»

به گفته هگلند، درست پیش از آن که در سال ۱۹۶۸ ایران را ترک کند، گزارش هایی شنیده می شد که «مصطفی بارزانی»، رهبر اقلیم کردستان عراق و «سیا» توافق کرده اند تا به کُردهای ایران اجازه ندهند از مرزهای اقلیم کردستان عراق عبور کنند: «بعضی از مخالفان کُرد می خواستند برای فرار از دست نیروهای ایران، از مرز رد شوند ولی به دلیل رابطه بسیار نزدیک ایران و امریکا، این اجازه به آن ها داده نمی شد.» هگلند به یاد می آورد که در نبرد میان کردها و نیروهای حکومتی ایران، تعدادی از کردها کشته شدند. پسر قاضی محمد نیز در این درگیری ها از میان رفت.

هگلند از طریق یکی از شاگردانش با خانواده قاضی محمد آشنا شده بود: «با شاگردم که از بستگان قاضی محمد بود، رفتیم خانه دخترش؛ یعنی خانه خواهر مردی که کشته شده بود. زن ها کنار هم نشسته بودند و به آرامی اشک می ریختند. خیلی متأثرکننده بود.»

این عضو سپاه صلح در شهر نیز با صحنه های هولناکی مواجه می شد: «همان موقع ها، یک روز داشتم از دبیرستان می رفتم خانه که شنیدم مردم داشتند می گفتند توی میدان اصلی شهر، روی پل، جسد برهنه یکی از کردهایی پیدا شده که دمِ مرز کشته شده بود. زیر جسد یک پلاکارد گذاشته بودند که روی آن نوشته شده بود "این سرنوشت مخالفان شاه است". من نرفتم ببینم. خیلی این ماجرا، کردها را جریحه دار کرده بود.»

 

میراث سپاه صلح

 

وقتی در تابستان سال ۱۹۶۸ مأموریت هگلند با سپاه صلح تمام شد، نمی خواست ایران را ترک کند. البته در نهایت ایران و کردهای کشور را با مهری که هرگز از دلش نرفت، ترک کرد: «تمام تلاشم را کردم که به بهترین شکل ممکن زبان درس بدهم. در آن زمان، به منافعی که سپاه صلح برای ایران و ایرانی ها داشت، فکر نکرده بودم ولی حالا که فکر می کنم و می بینم خیلی هایی که ایران را ترک و به زبان انگلیسی احتیاج پیدا کرده اند، به نظرم احتمالاً کار من هم مفید و مثبت بوده است.»

کار با سپاه صلح مسیر جدیدی را در زندگی هگلند باز کرد: «باعث شد بروم انسان شناسی فرهنگی بخوانم و روی فرهنگ ایران تمرکز کنم.» وقتی به امریکا برمی گردد، در دانشگاه نیویورک، فوق لیسانس انسان شناسی اجتماعی و فرهنگی می گیرد و بعد از دانشگاه ایالتی نیویورک در بینگهمتون، دکترای خود را دریافت می کند. او در حال حاضر، در دانشگاه «سانتاکلارا» در کالیفرنیا استاد انسان شناسی است. 

به گفته هگلند، در سال های دهه ۱۹۶۰ و ۱۹۷۰، روابط ایران و امریکا به سطحی خارق العاده رسیده بود: «میراث آن سال ها را هنوز می توان در ایرانِ امروز مشاهده کرد. آن سال ها، امریکایی های بسیاری، چه در قالب سپاه صلح و چه به شکل هایی دیگر، به ایران می آمدند و از آن سو، دانشجویان ایرانیِ زیادی برای تحصیل به امریکا می رفتند.»

به گفته هگلند، احتملاً بعضی از این دانشجویان جزو شاگردهای معلمان سپاه صلح بوده اند. تبادلات فرهنگیِ آن سال ها و گسترش تکنولوژی ارتباطات در سال های بعد، توضیح می دهد که چرا آن دسته از امریکایی هایی معدودی که هنوز به ایران سفر می کنند، انتظار دارند با اعضای یک فرهنگ جهانی رو به رو شوند.

 

بعدالتحریر: ترامپ و ایران

وقتی «دونالد ترامپ» هشتم نوامبر ۲۰۱۶ برنده انتخابات ریاست جمهوری امریکا شد، «ایران‎وایر» نظر هگلند را درباره تأثیر ریاست جمهوری ترامپ بر روابط ایران و امریکا جویا شد. او گفت:«به عنوان داوطلب سابق سپاه صلح، خیلی نگران و مضطرب هستم. آقای ترامپ نفیِ تمام چیزهایی است که من در همه عمرم به آن اعتقاد داشته و برایش کار کرده ام. مواضع اسلام هراسانه آقای ترامپ، بی اطلاعی و درک کمِ او از روابط بین الملل، تهدید علیه ایران، حمایت ناموجه و نادرست از اسراییل و شهرک سازی های غیرقانونی این کشور و نیز حرف هایش علیه توافق هسته ای ایران، همه باعث می شوند آدم نگران تأثیر او بر روابط ایران و امریکا باشد.»

به اعتقاد هگلند، حرف های ترامپ می تواند باعث تقویت مواضع تندروترین عناصر در سیاست ایران و امریکا بشود: «شاید آقای ترامپ می خواهد این استراتژی را در پیش بگیرد که آتش ترس و نفرت را برانگیزد تا به این ترتیب، جنگ دیگری راه بیاندازد. فقط امیدواریم که واقعیت های اقتصادی، فشارهای بین المللی و صداهای عقلانی تر جلوی او و اظهارات غیرعقلانی و دیوانه وارش را بگیرند. ما باید از دیپلماسی و اعتدال حمایت کنیم و جلوی راه حل های ظاهراً ساده ای مثل استفاده از زور و تهدید بایستیم.»

مری الین هگلند در حال حاضر پروفسور انسان شناسی در دانشگاه سانتاکلارا است. او در سال ۱۹۷۸ برای انجام تحقیقات میدانی به ایران بازگشت و در دوران انقلاب اسلامی، تنها محقق امریکایی بود که توانست تحقیقات میدانی خود را ادامه دهد. او نویسنده کتاب «روزهای انقلاب: ناآرامی سیاسی در روستایی در ایران» است.

 

 

از بخش پاسخگویی دیدن کنید

در این بخش ایران وایر می‌توانید با مسوولان تماس بگیرید و کارزار خود را برای مشکلات مختلف راه‌اندازی کنید

صفحه پاسخگویی

ثبت نظر

بلاگ

سامانه روحانی / زونکن لاریجانی

۱۶ دی ۱۳۹۵
شراگیم زند
خواندن در ۳ دقیقه
سامانه روحانی / زونکن لاریجانی