چهار ماه از آن شب وحشتناک گذشته؛ از همان شبی که مثل همیشه گروهی به کوه زدند تا خودشان را به مرز برسانند، بارهایشان را تحویل بگیرند و برگردند اما چهار نفرشان در حادثه ریزش بهمن کشته شدند: «همان وقت روزنامه ها زیاد نوشتند، تاسف خوردند و از زندگی کولبران حرف زدند اما بعدش دیگر کسی سراغمان را نگرفت.»
اینها را «هیدی ظاهری» با لهجه غلیظ کُردی برایم تعریف میکند. کابوس آن شب هنوز رهایش نمیکند. او حدود هشت ساعت زیر بیش تر از سه متر برف مانده و به کمک مردم روستایشان نجات یافته بود: «میدانی! من مرده بودم. ضربان قلبم کند شده بود. وقتی به هوش آمدم، فکر میکردم مردهام. مادر و پدرم را میدیدم اما فکر میکردم آن دنیا است.»
او هنوز هم شبها کابوس آن لحظه را میبیند: «کابوس زیر برف رفتن دست از سرم بر نمیدارد.»
هیدی 26 ساله است. زندگی او از راه کولبری میگذشته و الان بیش تر از سه ماه می شود که بیکار است: «ما در منطقه صفر مرزی هستیم؛ روستای "بیوران" سردشت. نه زمین داریم که کشاورزی کنیم، نه دامداری رونق دارد. هیچ کارخانه و کارگاهی هم وجود ندارد که در آن مشغول شویم.»
هیدی به هر دری برای پیدا کردن شغل مناسب زده اما راهی پیدا نکرده است: «فقط به من گفتند بیا توی شیرینی سرا در سردشت کار کن ولی ماهی 300 تومان میدهند. این پول که دردی ازمن دعوا نمیکند.»
از او میپرسیم بعد از این اتفاق، از طرف دستگاههای دولتی کمکی نکردند؟
میگوید: «همان چند روز اول از فرمانداری تلفن کردند و مشخصات من را گرفتند. گفتم خیر باشد. گفتند قرار است یک کمکی بکنیم اما نگفتند چه کمکی و چه قدر. الان هم که سه ماه گذشته و هیچ خبری نشده است.»
اسفندماه امسال «رسول خضری»، نماینده پیرانشهر که از اعضای کمیته حقیقتیاب وضعیت معیشت و صدمات کولبران بود، به «ایسنا» گفته بود کولبران از نیمه فروردین بیمه تامین اجتماعی میشوند. دو روز پیش هم مدیر صندوق بیمه اجتماعی کردستان خبر داد که قرار است ۱۵هزار کولبر بیمه شوند. هیدی به خاطر بیمه نبودن، هزینه های زیادی داده است: «حتی هزینه بیمارستان را هم خودمان دادیم. حدود چهار میلیون تومان هزینه بیمارستان شد.»
برخی کولبران برای رفت و آمد به مرز کارت عبور دارند اما هیدی و دوستانش مجوزی برای عبور ندارند: «کارت عبور را به مجردها نمیدهند. متاهلها کارت دارند. ما چون کارت نداشتیم، باید در تاریکی میرفتیم. بیش تر وقتها صبح خیلی زود راه میافتیم. حدود 12 ساعت طول میکشید که برویم و برگردیم اما آن شب که طوفان آمد، ساعت هفت شب راه افتاده بودیم.»
او اینبار بغض میکند: «همهاش یاد بچهها میافتم که با هم شوخی میکردیم توی راه اما آنها حالا توی این دنیا نیستند.»
هیدی گاهی هر روز از کوه بالا میرفته تا جنس بیاورد و زندگی خود را بگذراند: «هربار 100 تا 120 تومان گیرم میآمد. آدامس و پوشاک و کفش میآوردم . بارم بین 35 تا 40 کیلو بود. کارم سخت بود اما چارهای هم نداشتم.»
وسط توضیحاتش یکباره حرفش را رها میکند و میگوید: «شما میتوانی برایم کار پیدا کنی؟»
هیدی حاضر نیست دوباره سراغ کولبری برود اما دو نفر دیگر از هم روستاییهایش که شب حادثه با او بودهاند، چارهای نداشتهاند. آن هابرگشتهاند سراغ کار قبلیشان: «آنها مثل من زیر آن همه برف نمانده بودند. میتوانستم جای یکی از آن چهار نفر باشم. من یک بار از مرگ نجات پیدا کردهام اما دیگر حاضر نیستم با جان خودم بازی کنم. »
اغلب جوانهای روستایشان یا مشغول کارگری هستند و یا کولبری میکنند: «من هم از کلاس دوم راهنمایی تا همین سه سال پیش کارگری میکردم. روزمزد بودم. روزی 20تا30 هزار تومان میگرفتم.»
او البته در کار ساختمان هم بد شانس بوده است: «یک بار از ساختمان افتادم پایین و دست و پاهایم شکست. یک سالی به همین خاطرخانه نشین شدم. بعد دیدم جوانهای روستا کولبری میکنند و راضی هستند، من هم رفتم سراغ کول بری. اما الان دیگر نمیتوانم به این کار فکر کنم.»
هیدی هیچ تصوری از آیندهاش ندارد: «گیج گج هستم. همه چیز برایم محو است. وقتی هیچ شغل و در آمدی ندارم، چه طور میتوانم به آینده امیدوار باشم و فکر کنم.»
او دو برادر و چهار خواهر دارد. خواهر ها ازدواج کردهاند و یکی از برادرهایش سرباز است. برادر دیگرش هم درس خوانده و در شهر دیگری دانشجو است: «پدر و مادرم پیر هستند. پدرم یک درآمد ناچیز دارد که من کمک خرجش بودم. حالا از او پول تو جیبی میگیرم. خیلی سخت است؛ خیلی.»
دوباره با صدایی که میلرزد میگوید: «شما میتوانی برایم کار پیدا کنی؟»
از بخش پاسخگویی دیدن کنید
در این بخش ایران وایر میتوانید با مسوولان تماس بگیرید و کارزار خود را برای مشکلات مختلف راهاندازی کنید
ثبت نظر