براساس اطلاعات منتشر شده در برخی رسانههای محلی، یک مستندساز جوان اهل خوزستان به نام «شاهرخ خطیب کعبی»، با ظن اقدام به خودکشی، جان خود را از دست داده است.
پیکر بیجان او روز ۲۵مهر۱۴۰۳ در منزلش کشف شده و در بررسیهای اولیه، فرضیه خودکشی از سوی پزشکی قانونی مطرح شده است.
شاهرخ خطیب کعبی، کارگردان مستندساز و کارگری است که سابقه حضور در اعتراضات اجتماعی سالهای گذشته خوزستان را داشت و چندین بار توسط نیروهای امنیتی بازداشت شده بود.
یک منبع آگاه به «ایرانوایر» میگوید: «نزدیکان شاهرخ فرضیه خودکشی را قبول ندارند و براساس شواهد موجود، همه چیز در مرگ او بسیار مشکوک بهنظر میرسد به همین سبب پیکر برای کالبد شکافی منتقل شده و برای اعلام دلیل قطعی مرگ باید منتظر نتیجه کالبدشکافی باشیم».
به گفته این فرد آگاه، شاهرخ خطیب کارگر بود و بهعنوان راننده ماشین زباله در شهرداری اهواز کار میکرد: «دلش میخواست مستند بسازد، اما آه در بساط نداشت، بااینهمه در همین شرایط هم مستندی ساخت به نام اُکسین؛ چشمههای سرخ که در بخشی از آن به وضعیت و شرایط زبالهها در روستای سلیم آباد میپردازد. در مجموع دغدغه داشت و رنج انسانها رنج او بود».
این کارگردان در بخشی از این مستند که در حساب کاربری فیسبوکش منتشر شده نوشته است: «محله سلیمآباد اهواز؛حاشیهای در دلِ متن. زبالهدانی که نه سلیم است و نه آباد. با کودکانی سرشار از لک و پیس بر بدنهای زمختشان. محلهای در کنار یک قرارگاه نظامی قدیمی، با میدان مینی خنثی نشده، که تاکنون چند نفر از بچههای خسته سلیمآباد را خونین کرده و بیدست و بیپا و بی......»
نگاهی به صفحه فیسبوک شاهرخ خطیب کعبی نشان میدهد که او به همه مسائل اجتماعی و حقوق اقلیتها، تبعیض ساختاری و فساد واکنش نشان میداد. صفحه اینستاگرامی خانه سینما به نقل از یکی از دوستان آقای خطیب نوشته است: «به من گفته بود اگر خودکشی کرد، آنها او را کشتهاند چون سالهاست خفه شده و نمیتواند بهخاطر فقر به عشقش، فیلمسازی برسد. دائم تهدید میشده و مثل خیلیها معروف نبوده که برایش کاری کنند، اما رفیق بوده».
آقای خطیب کعبی چند سال قبل نیز در پستی فیسبوکی روایتی از بدرقه یکی از دوستانش به زندان شیبان اهواز را نوشته بود: «نیمه شب دیشب، دم دمای سحر به اتفاق رفیقم و پدرش رفتیم زندان شیبان اهواز تا دوستم حکم دو ساله خودش رو با پوست و گوشت و استخون و تمامی جانش آغاز کنه. داشتم نوبت دوباره خودم رو تخمین میزدم که صدای نهیب شکستن اومد. صدای لت و پار شدن غرور یک پدر جانباز هفتاد درصد جنگ بود که فرصتی کوتاه میخواست برای خلوت با پسرش؛ یعنی رفیق من! اون یونیفرمپوش، اون سگ نگهبان امنیت غارتگران، رخصت نداد. پدر پسر رو طوری ورانداز کرد که گویی وداع و دیدار آخره، و طوری به پسرش گفت “ببخشید” که انگار گناه تمام تاریخ و جهان بر دوششه. بعد از زندان زدیم بیرون، پدر رو رسوندم و تا خود صبح پرسه زدم و شعر شکر مولانا رو با صدا و ملودی همشهری و دوستم مهدی ساکی گوش دادم...، و نمیدونستم که این مولاناست که داره اهوازی میخونه، یا اهوازه که داره مولانا میخونه...»
او در ادامه گفته است نام دوست زندانیاش را نمیتواند بیاورد «و اسم هیچ زندانی دیگری در خوزستان را، چون پدر خونوادهاش قطعا درآورده خواهد شد و تمام کلانشهر اهواز براش میشه اتاق نسقکشی زندان شیبان کلانشهر اهواز. «در اینجا تنها وعدهای که وعده سر خرمن نیست، تهدیده!»
ثبت نظر