close button
آیا می‌خواهید به نسخه سبک ایران‌وایر بروید؟
به نظر می‌رسد برای بارگذاری محتوای این صفحه مشکل دارید. برای رفع آن به نسخه سبک ایران‌وایر بروید.
بلاگ

در قاب عکس استرالیایی؛ وقتی کار گرفتم با کوله پشتی رفتم

۱۹ فروردین ۱۳۹۴
همایون خیری
خواندن در ۴ دقیقه
در قاب عکس استرالیایی؛ وقتی کار گرفتم با کوله پشتی رفتم
در قاب عکس استرالیایی؛ وقتی کار گرفتم با کوله پشتی رفتم

بامزه‌ترين خاطره‌ای که از سفر در ذهن من تر و تازه مانده مربوط است به سفر خانوادگی يکی از دوستانم با قطار از خرمشهر به مقصد مشهد. سه چهار نفری اسباب و اثاثيه سفر خانواده دوستم را آورديم توی ايستگاه و با مکافات همه را جا داديم توی کوپه. تقريبا همه وسايل مورد نياز برای شروع يک زندگی جديد را داشتند می‌بردند برای سفر دو هفته‌ای به مشهد. تا وقتی سوت حرکت قطار به صدا درآمد مشغول بارکشی و جا دادن وسایل سفر بوديم. من هنوز از يادآوری‌اش خنده‌ام می‌گيرد. البته تا جایی که من ديده‌ام سبک سفر کردن هنوز هم جای خودش را در زندگی ما ايرانی‌ها باز نکرده. يکی از قسمت‌های سريال "داستان‌های مجيد" هم همين گرفتاری بار و اثاثيه زياد برای اردو رفتن مجيد بود و از قرار که موضوع به اندازه کافی فراگير بوده که هوشنگ مرادی کرمانی آن را در بازگویی زوايای اجتماعی جامعه ايرانی بگنجاند. خوب چرا سبک سفر نمی‌کنيم؟ ممکن است وسايل خانه خودمان در سفر به ما احساس امنيت بدهند. شايد هم مخارج سفر کم بشود. می‌شود برای اين سوال انواعی از پاسخ‌های موجه پيدا کرد ولی سنگين سفر کردن به شيوه ما ايرانی‌ها بيش از اين که خود سفر را هدف قرار بدهد مفهوم تغيير مکان را هدف قرار داده و نتيجه‌اش اين شده که خانه‌نشين بشويم. در واقع فکر سفر با همه بار کشیدن‌هايش چنان تشويش آميز می‌شود که سفر نکردن را ترجيح می‌دهيم. ممکن است همين وضعيت هم باعث شده باشد تا در مقياس بزرگ‌تر مهاجرت هم ديرتر در جامعه ما پذيرفته بشود و گروهی از ما که مهاجرت کرده‌ايم همچنان مهاجرت را سفری سنگين و طولانی فرض کنيم که نرفتنش بهتر است. ممکن است همين نگاه باعث شده باشد تا در زندگی مهاجرتی هم بسختی وارد ساز و کارهای اجتماعی جايی که به آنجا مهاجرت کرده‌ايم بشويم يا اصلا در زندگی جديد منزوی بشويم. آنقدری که در گفتگو با ديگران متوجه شده‌ام در مهاجرت هم سبک مهاجرت نمی‌کنيم. خلاصه که اسباب سفر هنوز داستانی‌ست پر آب چشم. توی ايستگاه اتوبوس دانشگاه بطرف خانه منتظر بودم ديدم يک آقايی با يک کيف چرخدار کوچک آمد درباره يکی از مسيرهای اتوبوس سوال کرد. مسيرمان يکی بود و قرار شد در جايی که بناست پياده بشود خبرش کنم. آمد صندلی کناری‌ام آنطرف راهروی اتوبوس نشست و کيفش را گذاشت زير پايش. گفتم از شهر ديگری آمدی؟

مرد: نه اهل پاريس هستم.

من: يعنی اهل پاريسی ولی همينجا توی استراليا زندگی می‌کنی؟

مرد: نه همين امروز صبح از پاريس رسيدم.

من: از فرودگاه مستقيم اومدی دانشگاه؟

مرد: آره. صبح رسيدم. قرار بود امروز در محل کارم باشم. اومدم که بدونن رسيدم. يک کمی با محيط آشنا شدم الان میرم خونه.

من: دوستی داری اينجا ميری خونه‌ش؟

مرد: نه. از پاريس يک جایی برای شش ماه اجاره کردم نشانیش رو گرفتم که برم اونجا. يک نفر از شرکت اجاره دهنده قراره بياد کليد خونه رو بهم بده.

من: آها تازه استخدام شدی؟

مرد: آره. بعنوان محقق دانشکده پزشکی استخدام شدم. گفتم برم استراليا رو ببينم.

من: وسايلت چی؟

مرد: توی همين کيفه.

من: اين که لابد چهار تا دست لباسه. وسايل خونه چطور؟

مرد: ميرم می‌خرم. فردا رو مرخصی گرفتم که وسايل خونه رو مرتب کنم. فکر می‌کنم توی خونه يخچال و اجاق گاز هست. صندلی و تختخواب و ظرف و اين چيزها رو همون فردا می‌خرم تمام ميشه.

من: من ميام سر کار وسايلی که با خودم ميارم بيشتر از اين کيف دستیه که داری.

مرد: هاهاهاهاها ... تو کجايی هستی؟

من: ايرانی.

مرد: ايران اومدم. تهران و اصفهان و شيراز. خيلی کشور قشنگيه.

من: آره کشور قشنگيه. ميگم تو می‌اومدی با اين بار سبک وسايل زندگيت رو لازم نداشتی؟

مرد: نه. هر چی می‌خواستم با خودم آوردم. اگه چيزی لازم باشه همينجا می‌خرم. چی لازم دارم توی استراليا؟ 

من: نمی‌دونم چی لازم داری ولی خیلی سبک اومدی. برای من بعد از 12 سال زندگی در مهاجرت هنوز سبک سفر کردن عجيبه. تو از پاريس با اين کيف دستی اومدی خيلی برام عجيبی.

مرد: اگه اينجا کار نمی‌گرفتم که با کوله پشتی می‌اومدم. اون راحت‌تر از اين کيف چرخداره.

من: خوب من تا جايی که اطرافيانم رو ديدم بندرت اينطوری سفر تفريحی ميرن. تغيير محل زندگی که اصلا حرفش رو نزن.

مرد: من يک دوست افریقایی دارم توی پاريس. اونقدر وسایل قديمیش رو از افريقا آورده که بسختی می‌تونی توی خونه‌ش راه بری. پول داد براش يکی از کمدهای خونه پدرش رو آوردن پاريس. خودش هم می‌خنديد که از اين کاری که کرده.

من: من متوجه ميشم دوستت چطوری راضی شده کمد باباش رو بيارن پاريس. چندين بار از کسانی که می‌خواستند مهاجرت کنن به استراليا تلفن داشتم که چی با خودمون بياريم. گفتم همه چيز هست فقط چند تا لباس بياريد که تا جا بيفتيد خريد نريد. البته حق ميدم بهشون که بپرسن چون برای خود من هم موضوع سفر به استراليا تازگی داشت.

مرد: ببين من سه سال آرژانتين زندگی کردم، قبلش تفريحی رفته بودم اونجا تا حدودی محيط رو می‌شناختم. وقتی کار گرفتم با کوله پشتی رفتم. همونجا همه چيز خريدم.

من: من خودم خيلی سال پيش توی ايران از يک شهر رفتم سفر يک شهر ديگه برای يک هفته. اونقدر بار با خودم برده بودم که می‌تونستم يک زندگی جديد شروع کنم. فقط باید مواد غذایی می‌خريدم.

مرد: هاهاهاهاهاها ... الان ميری سفر همونطوریه؟

من: نه خيلی روی خودم کار کردم. بهتر شدم. آخرين باری که سفر طولانی رفتم يک ساک کوچک بردم. بازم بعضی چيزهايی که توش بود دست نخورده باقی موند. در حال تمرين کردنم. ببين اين ايستگاهی که می‌رسيم بايد پياده بشی.

مرد: تشکر. شايد يک روز ديدمت با هم قهوه خورديم و گپ زديم.

من: اميدوارم زندگی تازه‌ت خوب باشه.

 

از بخش پاسخگویی دیدن کنید

در این بخش ایران وایر می‌توانید با مسوولان تماس بگیرید و کارزار خود را برای مشکلات مختلف راه‌اندازی کنید

صفحه پاسخگویی

ثبت نظر

جامعه مدنی

توافق هسته ای و بیم و امیدهای حقوق بشری

۱۹ فروردین ۱۳۹۴
ماهرخ غلامحسین پور
خواندن در ۵ دقیقه
توافق هسته ای و بیم و امیدهای حقوق بشری