close button
آیا می‌خواهید به نسخه سبک ایران‌وایر بروید؟
به نظر می‌رسد برای بارگذاری محتوای این صفحه مشکل دارید. برای رفع آن به نسخه سبک ایران‌وایر بروید.
بلاگ

چرا برای مشایی کار کردم؟ (۱) / روزنامه نگاری در یزد

۱ اسفند ۱۳۹۵
رضا حقیقت‌نژاد
خواندن در ۷ دقیقه
چرا برای مشایی کار کردم؟ (۱) / روزنامه نگاری در یزد

این سلسله مطالب، در شش قسمت، گزارش تجربه های مطبوعاتی من است، از سال ۷۷ که همکاری با نشریات دانشجویی بود تا سال ۹۱ که پایان همکاری با روزنامه هفت صبح بود. یک تیتر جنجالی هم برای آن انتخاب کرده ام که شما را ترغیب کند بخوانیدش، شاید همین تیتر قانع تان کند نخوانیدش. نکته های من تازگی ندارند و یا خاص نیستند و بسیاری از روزنامه نگاران موفق از جمله روزنامه نگاران فعال در شهرستان ها، تجربه های قوی تر و بهتری از من دارند ولی فکر کردم جایی ثبت شان کنم تا به فراموشی دچار نشده ام. امیدوارم آنها هم بنویسند. 

 

اواخر سال ۷۷، مطلبی درباره سیاست ورزی عبدالله نوری نوشتم، در نشریه دانشجویی جام جم در دانشگاه علوم پزشکی یزد. مطلبم خیلی خوب دیده و خوانده شد. سال ۷۸ جمعی دیگر می خواستند نشریه دانشجویی منتشر کنند، دعوت شدم و در نهایت سردبیر این نشریه شدم: جامعه مدنی. نشریه موفقی داشتیم و یکی دو جایزه هم در جشنواره های دانشجویی بردیم، همراه با نشریه دانشجویی آشنا، جایزه ها را به عزت الله سحابی و اکبر گنجی اهدا کردیم که دردسرساز شد، به خصوص برای نشریه آشنا که جایزه های بیشتری داشت و محور کار بود.

سال ۸۰ پس از پایان تحصیل، به دعوت دوستم، نمایندگی روزنامه صدای عدالت در یزد را قبول کردیم. کار متفاوتی کردیم ولی کسی به ما توجه نکرد و آگهی نداد و شکست خوردیم. سال ۸۱، همراه عماد بهاور که از موفق ترین دانشجویان دانشگاه یزد در زمینه سیاست و رسانه بود و بعدا از چهره های بنام نهضت آزادی و جوانان جنبش سبز شد، نیازمندی های روزنامه جام جم را منتشر کردیم،‌ پول نداشتیم و نیاز به کار داشتیم. نمایندگی پول ما را نداد و بی خیالش شدیم. اندکی بعد، جمع مان کامل تر شد و ماهنامه تدبیر و توسعه را منتشر کردیم که صاحب امتیازش، علی اکبر اولیا بود که در مجلس هشتم از مهم ترین نمایندگان اصلاح طلب بود. نشریه اصلاح طلب بود و با فشار شدید سیاسی به محوریت آیت الله ابوالقاسم وافی یزدی، نماینده یزد در مجلس خبرگان و تولیت وقت مسجد جمکران تعطیل شد. آقای اولیا هم به دلیل یزدی بودن و هم به دلیل اصلاح طلب بودن، ترسو بود و با اندکی تهدید چهره های سیاسی، در نشریه را بست و همه ما آواره شدیم، به ویژه من که در دفتر ماهنامه زندگی می کردم و نه تنها کارم که خانه ام را از دست دادم.

اندکی بعد تصمیم گرفتیم یک هفته نامه منتشر کنیم. متین غفاریان که الان از حرفه ای های مطبوعات ایران است نیز در جمع ما بود. رفتیم و هفته نامه پرگار را منتشر کردیم. هفته نامه موفقی بود. کارهای خوبی کردیم، مثلا ویژه نامه سینمایی که برای عباس کیارستمی به خاطر سفرش به یزد منتشر کردیم. ساختار نشریه و محتوا هم به لطف خلاقیت و استعداد دوستان به خصوص امیرحسین و متین، حرفه ای بود. سال ۸۳، گزارشم درباره زلزله بم که در هفته نامه پرگار چاپ شده بود، رتبه دوم جشنواره مطبوعات را کسب کرد و لوح تقدیر و ۵ سکه بهار آزادی گرفتم، زمان وزارت احمد مسجدجامعی. پرگار هم به دلیل بی پولی و اختلافات داخلی، اندک اندک چرخش کند شد و در نهایت متوقف شد.

آن روزها وقتی هر روز به دکه های مرده مطبوعات در یزد می رفتم و روزنامه داغون «پیمان یزد» را می دیدم، با خودم می گفتم این شهر باید روزنامه درست و حسابی داشته باشد. من یزدی نبودم ولی خب احساس مسئولیت الکی می کردم. همان ایام دریافتم که روزنامه ای است به نام «خاتم یزد» که مدیرمسئولش مدیرگروه ارتباطات دانشگاه آزاد میبد است. ایشان می گفت پول ندارد که منتشر کند، خیلی از نشریات شهرستانی اینطور هستند، البته به نظر من بیشتر حال ندارند منتشر کنند.  چند جلسه به همراه دوستی که یک دفتر تبلیغاتی داشت، با مدیرمسئول روزنامه مذاکره کردیم. ما پولی نداشتیم، قرض کردیم و در دفتر شریک تازه، روزنامه را راه انداختیم. من هم سردبیر شدم، یکی از خوشحالی های من در این دوران بود که پله پله همه راه ها آمده بودم، از نوشتن برای یک نشریه دانشجویی تا سردبیری یک روزنامه محلی. بنابراین تا حدودی به کار آشنا بودم.

روزنامه ما، روزنامه خیلی موفقی شد، طوری که یکی از پژوهشگران بنام یزد در وصفی اغراق آمیز درباره ما نوشت باید دوره روزنامه نگاری یزد را به قبل و بعد از خاتم یزد تقسیم کرد. این درست نبود، چون قبل از آن، از نظر محتوایی کارهایی خیلی خوبی در یزد منتشر شده بود، ولی خب در آن دوران کار ما دیده می شد. آن زمان به لطف سفارش دوستان اصلاح طلب، در یک موسسه فرهنگی کار پیدا کرده بودم. موسسه به غلامعلی سفید، استاندار یزد در دوره هاشمی و دولت اول خاتمی وابسته بود. موسسه به نوعی مجمع تشخیص مصلحت نظام یزد بود و همه مدیران سابق دور استاندار سابق جمع شده بودند. پس از مدتی رییس دفتر آقای سفید شدم که طبعا روزنامه نگار بودن و توان نوشتنم در این زمینه بی تاثیر نبود.

رویکرد کلی روزنامه ما، اصلاح طلبانه بود و حضور من به عنوان سردبیر در دفتر استاندار سابق هم حساسیت ها را بیشتر برانگیخته بود که رسانه یک طیف خاص هستیم. علاوه بر این ما سراغ چهره های در حاشیه هم می رفتیم. حسین سماوات، پیشکسوت مطبوعات یزد به ما کمک می کرد در یافتن چهره های تازه. منتها اندکی بعد به ما گفتند هدف شما معرفی چهره های بهایی و ساواکی به جامعه است و حساسیت بیشتر شد. سال ۸۳، سید حمید کلانتری، استاندار وقت یزد ۷ نفر را به عنوان مشاوران جوان استاندار انتخاب کرد، من هم انتخاب شدم. این موقعیت تازه ای بود و دسترسی بیشتری به اطلاعات هم می داد. به عنوان نمونه، در همان ایام، مدیرکل سابق وزارت ارشاد یزد به علت تلاش برای قاچاق عتیقه در کرمانشاه بازداشت و با دخالت محمدرضا عارف، معاون اول خاتمی آزاد شد. خبر بازداشت او را را در حاشیه جلسه ای که استاندار سابق و فعلی داشتند، شنیدم. توصیه کردند جایی نگویم ولی می دانستم گفتند که منتشر شود. این خبر فردا تیتر یک روزنامه شد. این اتفاق سبب شهرت دوچندان روزنامه ما شد.

اندکی بعد انتشار یک گزارش از سایت بی بی سی فارسی درباره تجاوز به یک دختر افغانستانی، به شدت روزنامه ما را تحت فشار قرار داد و گفتند با انتشار گزارش های خاص می خواهیم چهره دارالعباده یزد را مخدوش کنیم. در این دوران، برخی مدیران اصلاح طلب عضو مشارکت و نزدیک به مهندس سفید از روزنامه حمایت می کردند و نوعی ارگان غیررسمی حزب مشارکت شده بودیم. حمایت مالی چندانی هم نمی کردند، مثلا قرار بود ماهی ۵۰۰هزارتومان کمک کنند که ۹۰درصدش را انجام ندادند. ما تقریبا به همه بدهکار بودیم و یکی دوبار با اوج گرفتن بدهی ها، چاپخانه روزنامه را منتشر نکرد و متوقف شدیم. کار به جایی رسیده بود که برای صرفه جویی، صبح ها ساعت ۵ تا ۷، روزنامه را در منزل شخصی ام تا می زدیم که پول کمتری بدهیم. روزنامه ما در ۱۵۰۰ نسخه منتشر می شد که برای یزد تیراژ بالایی بود.

اغلب حامیان روزنامه به جبهه مشارکت نزدیک بودند ولی در انتخابات ۸۴ بین هاشمی و معین گیر افتاده بودند. دم انتخابات سال ۸۴ اما ستاد هاشمی رفسنجانی پیشنهاد داد در انتخابات همراه آنها باشیم. پیشنهاد قبول شد و شدیم روزنامه هاشمی. گفتند ۱۰ میلیون تومان به ما کمک می کنند. یادم هست الیاس نادران، نماینده وقت تهران در جلسه ای در یزد گفت به هر نشریه شهرستانی ۵۰ تا ۱۰۰ میلیون تومان داده اند، معترض شدم که دروغ می گویی، گفت سر تو کلاه گذاشته اند و حقت را نداده اند. از آن ده میلیون تومان هم فقط ۲ و نیم میلیون تومان را به ما دادند و مشخص شد حرف نادران تا اندازه ای درست بود.

در دوران انتخابات، پس از آنکه با دستور خامنه ای، مصطفی معین و مهرعلیزاده تاییدصلاحیت شدند، در گزارشی درباره خردمندانه بودن دستور رهبری نوشتیم. منتها حرف دال خردمندانه تایپ نشده بود و دوبار نوشته بودیم اقدام خرمندانه مقام معظم معظم رهبری. تلاش کردیم روزنامه را از روی دکه جمع آوری کنیم ولی بی فایده بود و البته این گاف سبب حساسیت دوچندان سپاه شد. همچنین خانم عباسقلی زاده،‌ مدیرکل اجتماعی سیاسی استانداری یزد در یک جلسه انتخاباتی دکتر معین شرکت کرد. عکس او را صفحه یک روزنامه چاپ کردم و نوشتم این اقدام غیرقانونی است. با اعتراض شدید مشارکتی ها مواجه شدم، می گفتند ما مار در آستین خودمان پرورش داده ایم. در این دوران، رییس سابق من به عنوان رییس جبهه مشارکت در یزد فعالیت می کرد. این اتفاق سبب شد بخشی از پشتوانه حمایتی معنوی را از دست بدهیم و مشکلات بیشتر شوند. بدبختی های واقعی ما اما زمانی شروع شد که محمود احمدی نژاد رییس جمهور شد .... (ادامه دارد)‌

از بخش پاسخگویی دیدن کنید

در این بخش ایران وایر می‌توانید با مسوولان تماس بگیرید و کارزار خود را برای مشکلات مختلف راه‌اندازی کنید

صفحه پاسخگویی

ثبت نظر

بلاگ

تشکر جردن باروز و همسرش از مردم کرمانشاه؛ باز شما را می‌بینیم

۱ اسفند ۱۳۹۵
گفتگوی ورزشی
خواندن در ۱ دقیقه
تشکر جردن باروز و همسرش از مردم کرمانشاه؛ باز شما را می‌بینیم