close button
آیا می‌خواهید به نسخه سبک ایران‌وایر بروید؟
به نظر می‌رسد برای بارگذاری محتوای این صفحه مشکل دارید. برای رفع آن به نسخه سبک ایران‌وایر بروید.
بلاگ

دو هفته ای که نلی میهمان ما بود

۱ شهریور ۱۳۹۳
مادران
خواندن در ۶ دقیقه
دو هفته ای که نلی میهمان ما بود
دو هفته ای که نلی میهمان ما بود

ماهرخ غلامحسین‌پور

اولین چیزی که هر صبح بعد از این که چشمهاش را باز می کرد، به ذهنش می رسید این بود: «مامی ، قولت که یادت هست؟ بالاخره سگه رو کی می خریم؟ » 

هزار و یک دلیل ریز و درشت داشتم که بگویم نه.  دردسر داشت. کثیف کاری داشت. نگهداری می خواست. بگذریم از این که یکی از بندهای قرارداد اجاره ی خانه مان این بود که حق نگهداری هیچ مدل حیوان خانگی را نداریم. اگر می رفتم بیرون برای ساعت های متوالی چه؟ هی به ذهنم می رسید من وسواسی با شاش و بریز بپاشش چه کنم؟ سگ ها را دوست داشتم اما در حدی که  روی کرک های نرم کمرشان دستی بکشم ، زل بزنم توی چشم های مهربانشان. گاهی وقت ها کمپلیمانی نثارشان کنم و از کنارشان بگذرم. همین. هیچ جوری دلم نمی خواست یکی از آنها دستم را تا مچ بکند توی دهانش و خیس و لزج بدهد بیرون. یا یکی شان بیاید باسن محترمش را بگذارد روی قالیچه ی کوچک شماره دوزی شده ای که برای بافتنش شش ماه وقت عزیزم را صرف کرده بودم و لکه دارش بکند و برود رد کارش.

به هر حال نیاز به بچه ی دیگری نداشتم. همین جورش هم مثل خر قبرسی پایم توی دردسرهای روزانه و بگیر و بخر و بپوش و بشور گیر کرده بود و زود جوش می آوردم. حالا یک میهمان تازه بیاید که بخواهی هی با روغن های معطر دست و پنجه اش را بمالی و زلف و دک و پزش را براق کنی و برس بکشی و نگران این باشی که مبادا لابلای چمن های بلند شده حیاط کک نرود زیر پوستش و هی خرخر کند و خودش را بمالد به پر و پاچه ات.

وسط این هیر ویری و بحث و مجادله بختمان زد و یک دوست جان می خواست برود سفر. دنبال کسی بود که سگش را دو هفته ای نگه دارد. گفتیم تجربه بدی نیست. امتحان می کنیم شاید از همدیگر خوشمان آمد و دادمهر هم به رویایش رسید. شاید هم خودش با دیدن مصیبت های نگهداری یک حیوان خانگی از صرافتش افتاد و عطایش را به لقای دردسرهایش بخشید و از تک و تا افتاد.

روز اول من وسط آستانه در ورودی داشتم گلدان گلی را که دوستم به پاس تقبل زحمت سگ کوچولو تقدیم می کرد، دست به دست می کردم . دستم را کشیدم روی کرک های نرم و لطیف گردن «نلی » خانم تا دوستم را مطمئن کنم که از عزیزدردانه اش به حد کفایت مراقبت خواهم کرد.

 هنوز درست با وضع تازه خو نکرده بودم که «نلی» از زیر پایم جستی زد و بی مقدمه به خانه تر و تمیز من نزول اجلال کرد. توله ی پنج شش ماهه ی بیشون فریز عروسکی زیبا با موهای فرفری و چشم های دکمه ای غارتگر و معصوم جوری نگاهت می کرد که دل سنگ هم برایش غش و ریسه می رفت. اعتراف می کنم که با همان قدم اول کم آوردم.

دوستم که روانه شد و رویم را که برگرداندم دیدم قالیچه ی کوچک شماره دوزی شده عزیزدردانه ام لای دندان های نلی خانم مچاله شده و دارد با آن ورجه وورجه می کند. این اولین اقدام تاکتیکی آن خانم زیبا بود و من که روی پله ورودی خشکم زده بود انگار تاکسیدرمی شده باشم. تا بخواهم سرعت عمل به خرج بدهم و قالیچه را از لای دندان های نیش طرف بکشم بیرون، جای چند سوراخ خوشگل روی هیبت قالیچه جا ماند. یک عالمه بزاق و کلی رشته رشته های نخی رنگی، خیلی شیک و مجلسی نشسته بود روی حاشیه ی قالیچه. 

تا بعد از ظهر فهرست ویرانی ها قابل ارزیابی نبود. لکه زرد پهن شده روی مبل سفید آیکیای وسط هال، گلدان شکسته شمعدانی زونال و فلفل زینتی، لبه ی جویده شده ی فرشی که تنها باقیمانده تاراج روزگار از جهیزیه ام بود، و وقتی تبعیدش کردیم به گلخانه آنوقت گلدان های بهم ریخته و خاک و ریشه ی رشته رشته شده ی خیارهای گلخانه ای و خربزه های نازنینم که تازه به اندازه یک دانه گردو رشد کرده بودند....

به هزار بدبختی ساعت ها را شمردم تا شب شد. نمی شد بگذاریمش وسط هال تا لابلای دم و دستگاه و مبل و کوسن و روتختی و رختخواب ها بلولد، بخصوص که هنوز توله ی کوچکی بود که برای اجابت مزاجش از هر گوشه و کناری بهره می برد. با وجود نگاه مغموم و غمگین پسرم ، گذاشتیمش پشت در فضای هال و دستشویی، مغموم کشید یک گوشه و لمید و ما هم در را سه قفله کردیم و رفتیم بخوابیم. 

نیمه شب با صدای دلخراشی شبیه به کشیدن یک قاشق زنگ زده روی یک سطح فلزی از خواب پریدم. کسی داشت می نالید و پنجه به در می کشید. عادت به حضور نلی بانو نداشتم یعنی به کلی از خاطرم رفته بود میهمان دارم. در را که باز کردم از دیدن آنچه که می دیدم قبض روح کردم، جای پنجه های تیزش روی سطح چوبی در باقی مانده بود. دهها رشته و خراش شیارشیار و خرده های لترون در که ریخته و پاشیده شده بود روی سطح زمین. و قاتی شده بود با لکه زرد رنگ زیر پایش که سر خورده بود تا گوشه ی دیوار.

چاره ای نبود . در را باز کردم شاد و سرخوش و ملنگ و خجسته پرید روی نرمی مبل و دمش را جمع کرد وسط دلش و چشمهایش را بست. 

صبح که بیدار شدم چپیده بود درست وسط نرمی شکمم و با چشم های سیاه شبقی اش بی آنکه پلک بزند داشت مرا می پایید. 

می خواستیم برای اولین صبحش افتخار میزبانی را به جا بیاوریم . من و پسرم هرچیزی که دم دستمان می رسید را جلویش ردیف چیده بودیم. از کنسرو غذای سگ با طعم گوشت بوفالو با مزه شاه بلوط گرفته  که روز قبل از ورودش یک عالمه از آنها را از فروشگاه زنجیره ای «آلبرت» با کلی صرف وقت و پول خریده بودم ، تا کتلت سرد شب مانده توی یخچال. 

بی فایده بود. لب نمی زد. دادمهر کشف کرد که سگ ها ماهی دوست دارند. یک بسته ماهی سمون فرد اعلا نگه داشته بودم برای روز مبادا. با روغن زیتون و فلفل سیاه و پودر پاپریکا و زنجفیل تازه مزه دارش کردم و انداختمش وسط سینی فر. آماده که شد چنان ظاهر اشتهابرانگیزی داشت که دادمهر بی محابا دستش به طرف ماهی رفت. با کفگیر کوبیدم پشت دستش.«نکن بچه تو همه چیزی می توانی بخوری » و نلی تا ته ماهی ها را بلعید و کف ظرف را هم لیسید.

نشان به همان نشان که تا روز آخر فهرست خرابی ها رو به آسمان می زد، نلی چند کیلو اضافه وزن داشت و دوستم می گفت دیگر لب به غذای مخصوص سگ ها نمی زند و میلش فقط به جوجه کباب و ماهی سوخاری طعم دار می کشد و دفعه بعدش بود که دیگر حاضر نشد نلی را به ما بسپارد تا اخلاقش را خراب کنیم و دادش دست یک پانسیونی که مخصوص نگهداری سگ ها بود. 

من هم مثل پسرم وقتی نلی از خانه رفت تا چند روزی پکر و مغموم بودم حالا گاهی پیش می آید که عکس آن صورت عروسکی پشمالوی سفید با موهای فرفری اش را روی صفحه فیس بوکی دوستم دید می زنم. 

از بخش پاسخگویی دیدن کنید

در این بخش ایران وایر می‌توانید با مسوولان تماس بگیرید و کارزار خود را برای مشکلات مختلف راه‌اندازی کنید

صفحه پاسخگویی

ثبت نظر

جامعه مدنی

مقاومت مدنی باید خلاقانه باشد

۱ شهریور ۱۳۹۳
رولاند الیوت بران
خواندن در ۸ دقیقه
مقاومت مدنی باید خلاقانه باشد