امشب بعد از مدتها با خواندن یک خبر نشستم گریه کردم، دیرزمانی بود که با آدمهای تلخ و خبرهای تلخ تر سر و کار داشتم، دیگر از بیپوستی درآمده بودم، پوستم شده بود عین پوست کرگدن، اما این خبر را که خواندم احساس کردم بیرمق وخستهام.
«هیت نظارت بر مطبوعات مجله زنان امروز را به دلیل ترویج و توجیه ازدواج سفید توقیف کرد»، این خبر مرا پرت کرد به روزهای خیلی خیلی دور، به روزهای عاشقی و دانشگاه و شور و هیجان، به روزهایی که فکر میکردم قرار است در آیندهای نه چندان دور دنیا را فتح کنم، من و هم نسلانم میخواستیم جهانی را مهربان کنیم، بگذریم که نتوانستیم و بسیاری وقتها نه تنها جهان را که دنیای کوچک هم را برآشوبیدیم.
آن روزها دوستی به اسم «سیامک » داشتم، هنوز هم بعد از آن همه سال دارمش، آن سوی مرزها و جاده هاست اما فراموشم نکرده و گاهی تلفنی میزند و گپی و گفتی، یک روز سر ظهر آمده بود دم در خوابگاه فاطمیه اهواز، خیال می کنم سال 1370 بود ، چند بستهٔ کوچک پسته و کمپوت و خوراکی و یک مجله دستش بود، هنوز هم به خاطرم مانده، یک مجله بود با طرح جلدی آبی رنگ، تصویر صورتی وارونه که به جای چشمهاش خورشیدی میدرخشید، و آن بالا با خط طلایی نوشته بود «زنان»
نمیتوانم بگویم «زنان» آن روزها به جان تشنه من چه آتشی انداخت. همین اندازه بدانید که من از ایران رفتم اما مجموعه زنانی را که بعدها خانم «شهلا شرکت» به من هدیه داده بود، جزو محدود داراییهایی بود که با خودم به همه جای دنیا بردم، هفت سال جهنمی ساکن پراگ بودم و تمام این سالهای کش و واکش و محاق روحی و دلتنگی، مجله «زنان» هیچ وقت برایم قدیمی و کهنه نشد، مجلهٔ بالینی من بود، از نو شروع میکردم به خواندنشان از صفحه اول تا انتها، فقط یک شمارهاش کم بود، این ارزشمندترین دارایی زندگیام بود و هنوز هم هست، روزگار چرخید و دریچهٔ عشقم به زندگی از نو گشوده شد، این بار با دلشادی مهاجرت کردم به آمریکا و باز هم متحمل هزینهٔ سنگینی شدم تا شرکت «کارگو» مجموعه مختصر کتابها و مجلات زنانم را برایم به آتلانتا منتقل کند، هنوز کتابخانه نخریدهام و نچیدمشان اما مجموعه «زنانم » را تا دم مرگم نگه میدارم و هر بار از نو میخوانمشان. وقتی خانم «شهلا شرکت» باقیماندهٔ دوستان مجله زنان را که از دست تاراج روزگار و مهاجرت و تبعید اجباری در امان مانده بودند ، از نو گرد کرد و «زنان امروز» را درآورد انگار روزنه دیگری رو به زندگیام باز شد، روزهای دشوار اقتصادی را میگذراندم و نمیتوانستم هزینه اشتراکش را بپردازم، گاهی دوستی مرحمتی میکرد و از ایران یک شماره برایم میفرستاد، عین نوجوان کنجکاوی که جانش قرار است با خواندن یک کتاب تازه «ژول ورن» تازه شود، بارها یکی دو «زنان امروز» از آن ور آب رسیده ام را از «ب» بسم الله تا «تای» تمتش خواندهام.
امروز «مجله زنان امروز» توقیف شد. یعنی نمیدانند بستن هر مجله یا روزنامهای، به مثابه کشتن صدها هزار جان تشنه است؟
از بخش پاسخگویی دیدن کنید
در این بخش ایران وایر میتوانید با مسوولان تماس بگیرید و کارزار خود را برای مشکلات مختلف راهاندازی کنید
ثبت نظر