رضا زارعی، شهروند خبرنگار، نیمروز، افغانستان
۱۰ ساله بوده که اولین سفر قاچاقی خود را تجربه کرده است. میگوید نزدیک بود از تشنگی و گرسنگی در این سفر تلف شود. او حالا ۱۷ ساله است. شش بار قاچاقی سفر کرده و جزییات همه را، حتی اولین سفرش را به خاطر دارد؛ سفری ۱۵ روزه که اواخر سال ۱۳۹۰ راهی آن میشود.
پدرش برای کارگری به ایران میرفته و عباس را هم که پسر دوم خانواده بوده، با خود میبرد تا کمک دستش باشد.
اول از ولسوالی(شهرستان) «کیتی» در ولایت «دایکندی» به قندهار سفر میکنند. پنج روز در آن جا میمانند و بعد به ولایت «نیمروز» در غرب افغانستان میروند؛ جایی که قاچاق برها راحتتر پیدا میشوند: «نیمروز رفتیم، پدرم دنبال قاچاق بر خوب میگشت که ما را برساند. گفتیم اگر رد مرز شویم، پول نداریم، سختی میکشیم. قاچاق بر به پدرم گفت به دو میلیون تومان شما را تا تهران می رسانیم.»
پس از سه روز ماندن در ولایت نیمروز، قاچاق بران۲۰ «تویوتا/نیسان» میآورند. در هر کدام از آن ها ۳۵ نفر را جا میدهند و از نیمروز به سوی مرز پاکستان حرکت میکنند. نزدیک غروب همان روز آن ها را به مرز پاکستان میرسانند. قرار میشود که شب قاچاق بران پاکستانی برای انتقال آن ها به نقاط مرزی بین افغانستان و پاکستان بروند اما این اتفاق نمیافتد: «دو شبانه روز داخل ماسه خواب بودیم. قاچاق بران پاکستانی نمی آمدند که ما را برداشته، ببرند. برای ما هیچی نمی آوردند. آب نداشتیم، نان نداشتیم، نزدیک بود از تشنگی و گرسنگی تلف شویم. نیم بطری آب به پنج هزار تومن فروخته میشد. آن هم خیلی به سختی گیر می آمد. کسانی بودند که ۱۵ روز آن جا مانده بودند.»
پس از دو روز سر و کله قاچاق بران پاکستانی پیدا میشود. به دلیل تاخیرآنها، تعداد مسافران قاچاق افغانستانی حاضر در مرز پاکستان بسیار زیاد بوده اند. قاچاق بران آن ها را به چندین گروه ۳۵ تا ۴۰ نفری تقسیم میکنند، برای هر گروه یک تویوتا نیسان در نظر میگیرند و با همان نیسان از مرز پاکستان عبور میدهند و به کوه «مشکل» پاکستان میرسانند.
به خاطر سنگینی حجم بار، ماشینهایی که آن ها را به سوی کوه مشکل میبرده، به درستی حرکت نمیکرده و در فراز و نشیب جاده، داخل ماسه ها گیر میکرده اند. می گوید مسافران مجبور میشدند پایین بیایند، ماشین را هل دهند و از داخل ماسه آن ها را بیرون آورند تا حرکت ادامه پیدا کند.
پس از چند ساعت سفر بی وقفه، آن ها به کوه مشکل میرسند. اما تازه مشکلات اصلی این راه طولانی قاچاقی آغاز میشود؛ هر کدام از این مسافران داخل کوله پشتی و ساکهای دستی خود مقداری آب و غذا با خود داشتهاند اما راه طولانیتر از تصورشان بوده و تعداد کودکانی که توان ادامه مسیر نداشتهاند، زیاد. ۱۳ ساعت بی وقفه راه میروند تا از پاکستان عبور می کنند و به خاش و سراوان ایران میرسند. البته همه به ایران نمیرسند، عده ای را سربازان مرزی میگیرند، بعضی هم عقب میمانند.
«عباس» میگوید خودش تنها کودک این سفر سخت نبوده است، بچههای کوچکتر از او هم بودهاند: «کودکان خیلی به سختی راه میرفتند. اول خیلی بودیم، نصفی را گرفتند، چندین نفر هم که عقب مانده بودند، همان جا ماندند. قاچاق بر صبر نمیکرد. معلوم نیست که آن ها مردند یا چه شدند. قاچاق بر خودش می دید که بعضیها از گرسنگی و تشنگی افتاده اند و توان بلند شدن ندارند ولی نمیایستاد. می گفت هرکه مانده، بماند.»
میگوید رفتار قاچاق بران با آنها توهین آمیز و همراه ضرب و شتم بوده است: «بعضیها که نمیتوانستند زود از ماشین پایین یا به ماشین بالا شوند، قاچاق بران آن ها را با مشت و لگد می زدند و پایین میکردند؛ حتی بعضیها را ده نصف راه رها کردند.»
«نیمروز رفتیم، پدرم دنبال قاچاق بر خوب میگشت که ما را برساند. گفتیم اگر رد مرز شویم، پول نداریم، سختی میکشیم. قاچاق بر به پدرم گفت به دو میلیون تومان شما را تا تهران می رسانیم.»
در خاش و سراوان وضعیت به مراتب بدتر از پاکستان بوده است. با این که قاچاق بران افغانستانی به آن ها گفته بودند که در مسیر، آب و غذا برایشان فراهم میکنند اما وعده خود را عملی نمیکنند.
به گفته عباس، در مسیر، شهروندان ایرانی با موتورسیکلت آب و نان برای فروش میآوردند و به قیمت بالا میفروختند: «هر دانه نان خشک تا مرز ۱۰ هزار تومان خرید و فروش میشد.»
دست آخر قاچاق بران ایرانی از راه میرسند تا آنها را از خاش به بم منتقل کنند: «داخل هر پژو ۱۵ نفر بودیم؛ چهار نفر داخل صندوق عقب، یک نفر بغل دست راننده، چهار نفر جای پایی پشت صندلیها و شش نفر هم روی صندلی عقب. ۹ ساعت راه رفتیم که ده بم رسیدیم. وقتی میخواست ما را ببرد به خوابگاه، وضعیت خوب نبود. به نظرم سربازان ایرانی فهمیده بودند. رفتیم داخل یک رودخانه کوچک و یک روز داخل او ماندیم. هرکه از اطراف او رود رد میشد، قلب مان میتپید که کاش ما را نگیرد.»
بالاخره آنها به بم و بعد کرمان میرسند. مقصد بعدی قم بوده است. اول قاچاق بر یک نفر را میفرستد که آنها را با پای پیاده از کرمان بیرون ببرد در حالی که خود او هم مسیر را بلد نبوده است: «از سر شام تا صبح ما را این طرف و آن طرف میبرد و دوباره سر جای اول بر میگشتیم. صبح ما را پیاده گشتاند. صبح هم پشت ساختمانها دور می زدیم. از گرسنگی دویده هم نمی توانستیم. میگفتیم کاش پولیس بیایید ما را بگیرد که از گرسنگی نمیریم.»
دو روز در کرمان میمانند و در نهایت با چند پژو که داخل هرکدام ۱۴ نفر جا دادهاند، راهی قم میشوند. آنها باید در خوابگاهی که قاچاق چی برایشان در نظر گرفته بود، می ماندند تا پول سفرشان تسویه شود. وقتی پسر عموی عباس دو میلیون تومان پول قاچاق بران را واریز میکند، او و پدرش را از خوابگاه آزاد میکنند.
پسر و پدر برای کارگری از قم به تهران میروند اما به دلیل کم بودن سن عباس، کسی او را برای کارگری نمیپذیرد. در نهایت پدرش در یکی از گل خانهها مشغول کار میشود و او را نیز با خود میبرد. بعد از دوسال کارگری در ایران، عباس راه قاچاقی ترکیه را در پیش میگیرد. یکی از قاچاق بران ایرانی با هزینه دو میلیون و ۲۰۰ هزار تومان مسوولیت انتقال او تا ترکیه را برعهده میگیرد. اما قبل از رسیدن به آن جا، در مرز ترکیه توسط سربازان ایرانی دستگیر و به افغانستان رد مرز میشود. پدرش نیز از ایران به کشورش بازگشته بود.
عباس که آن زمان ۱۲ سال داشته است، پس از یک و نیم ماه ماندن در کنار خانوادهاش در ولایت دایکندی افغانستان، دوباره به سوی ایران حرکت میکند: «یک برادرم که برای درس کابل رفته بود، سه ماه ماند اما چون پول نداشتیم، دوباره دایکندی آمد. کار نبود. خرج خانه نداشتیم. مجبور شدم دوباره طرف ایران بروم. حتی این قدر کار هم نبود که خرج نان شب و روز خود را پیدا کنیم.»
بازهم مانند دفعه قبل اما اینبار تنها به ولایت نیمروز سفرمیکند. در آن جا با یکی از قاچاق بران به توافق میرسد که با هزینه یک میلیون تومان، او را به تهران برساند. دوباره هزینه سفر قاچاقی او را پسر عمویش در تهران برعهده میگیرد. این بار نه خود و نه خانوادهاش هیچ کدام به این سفر رضایت نداشته اند اما چارهای جز رفتن به ایران و کارگری در آن جا نداشته است.
میگوید بار دوم که به ایران رفته، سختیهای بیش تری را متحمل شده است. از یک سو پدرش را در کنارش نداشته که از او مواظبت و مانند دفعه قبل، آب و غذا برایش تهیه کند. او مثل دفعه قبل، دو شبانه روز داخل خاک پاکستان تشنه و گرسنه میماند که حتی توان بالا شدن و راه رفتن را نداشته است. اما مشکل دیگری که او و خانوادهاش را نگران کرده، رسیدن خبرهایی از افزایش دزدان و راه زنان در مسیر بوده است. یک هفته قبل از رسیدن آن ها به کرمان، یک پسر ۲۴ ساله که از فامیلشان بوده، در کرمان توسط دزدان به قتل رسیده است: «یک بچه جوان ۲۴ ساله از فامیلهای ما بود که یک ماه از عروسی او میگذشت. به خاطر کارگری، قاچاقی ایران میرفت. در صندوق عقب پژو بوده که در کرمان دزدان بالای ماشینشان شلیک کرده اند و او کشته شده بود.»
بعد از ۹ روز سختی، او و همراهانش به تهران میرسند و پسر عمویش پول قاچاق چی را پرداخت کرده و او را به گل خانهای که قبلا در آن کار میکرده، برده است: «داخل خوابگاه کسانی بودند که یک ماه مانده بودند. هر صبح قاچاق بر آن ها را شکنجه میکرد که به یکی زنگ بزنید پول قاچاقی تان را بدهد.»
او با حقوق اندکی که داشته است، اول بدهی پسر عمویش را پرداخت میکند. غیر از فرستادن پول برای خانواده، اندکی هم پسانداز میکند تا دوباره به ترکیه برود. بعد از دو سال و نیم کارگری، با یکی از قاچاق بران افغانستانی در تهران صحبت میکند که با هزینه دو میلیون و ۳۰۰ هزار تومان راهی ترکیه شود.
او این بار راحتتر از مرز عبور میکند. اما بعد از دو ماه، دوباره به ایران برمیگردد: «دوماه در ترکیه ماندم اما پول کم آوردم. وضعیت هم خراب شد. پدر و مادرم از افغانستان به ایران آمده بودند و میخواستند من را ببینند. آن ها برایم در ترکیه پول فرستادند و دوباره قاچاقی به تهران برگشتم.»
عباس چند ماه دیگر پیش پدر و مادرش در تهران میماند و پس از آن، به خاطر دیدن خواهر و برادرانش به افغانستان باز میگردد.
در سن ۱۴ سالگی، برای سومین بار راهی ایران میشود. ولی به دلیل این که پول زیادی نداشته، دنبال قاچاق بری میگردد که با هزینه کم تر او را به ایران برساند. خودش سومین سفر قاچاق به ایران را «قمار با جان» میخواند و میگوید زنده ماندنش در این سفر معجزه بوده است: «۷۰۰ هزار تومن گپ زدم با قاچاق بر که من را تهران برساند. خیلی سختی کشیدم. چون پول نداشتم، نمیتوانستم پول قاچاقی بدهم. یک قاچاق بر را پیدا کردم که من را از راه مشکل ببرد و با هزینه کم تر. پنج شبانه روز ده پاکستان ماندیم. نه آب پیدا میشد، نه نان. هر قسم آب که گیر ما می آمد، مینوشیدیم. آن قدر بیحال شده بودم که با خود میگفتم اگر ماشین بیاید هم به ماشین بالا شده نمیتوانم.»
بعد از ۱۸ روز، به گفته خودش نیمه جان خود را به تهران میرساند و دوباره مشغول کارگری میشود. بیش از دو سال پیوسته در تهران کار میکند. حدود سه ماه پیش تصمیم میگیرد برای بار سوم به ترکیه برود و از آنجا خودش را به کشورهای اروپایی برساند. پس از صحبت با یکی از قاچاق بران ایرانی، با هزینه سه میلیون و ۳۰۰ هزار تومان میدان «آزادی» را به مقصد ترکیه ترک میکند: «شب از میدان آزای حرکت کردیم. چندین ساعت داخل ماشین راه رفتیم. قاچاق بران ایرانی بودند. سر مرز ترکیه و ایران یک کانال بود که باید از آن جا رد میشدیم. وقتی کانال را رد کردیم، قاچاق بر خودش عقب بود و ما جلو میرفتیم. کلا ۱۸۰ نفری بودیم. من از همه جلوتر بودم. سربازان ۲۰ نفری که جلو بودیم را گرفتند.»
مابقی فرار میکنند: «ما را خیلی لت و کوب کردند، بعد فرستادند هورمیه]ارومیه[ و از هورمیه به اردوگاه «عسکر آباد» ورامین. از آن جا ما را به اردوگاه «سنگ سفید» انتقال دادند. ما باز رد مرز شدیم به هرات. از روزی که از تهران حرکت کردم تا روزی که به افغانستان رد مرز شدم، ۲۷ روز در مسیر بودم. در اردوگاه خیلی شکنجه میکردند. میگفتند چرا قاچاقی آمدید؟»
عباس مدت یک ماه و نیم در افغانستان میماند و این بار با پاسپورت، همراه برادرش به ایران سفر میکند. او حالا دوباره مشغول کارگری است اما رویای رفتن به اروپا دست از سرش بر نمیدارد. میگوید به محض این که شرایط مساعد شود، دوباره راهی میشود.
***
شما هم میتوانید خاطرات، مشاهدات و تجربیات خود از قاچاق انسان، پناهندگی و مهاجرت به اشتراک بگذارید. اگر از مسئولان دولتی یا افراد حقیقی و حقوقی که حق شما را ضایع کردهاند و یا مرتکب خلاف شدهاند شکایت دارید، لطفاً شکایتهای خود را با بخش حقوقی ایران وایر با این ایمیل به اشتراک بگذارید: [email protected]
مطالب مرتبط:
روایت یک کودک ۱۱ ساله افغانستانی از قاچاق کودکان به ایران
قاچاق انسان در کردستان ایران؛ سیم خاردار، قایق بادی و صندوق عقب
قاچاق انسان در کردستان ایران؛ آن طرف سیمهای خاردار
قاچاق انسان در کردستان ایران؛ مهاجرت نیمهتمام
قاچاق انسان در کردستان ایران؛ از کار قاچاقی تا مهاجرت قاچاقی
قاچاق انسان در کردستان ایران؛ ۳ سال قاچاق انسان برای پرداخت بدهی
قاچاق انسان در کردستان ایران؛ هورا، زنی که قاچاقچی آدم بود
سفرنیمه تمام؛ روایت نوجوان افغانستانی از ردمرز در ایران
از بخش پاسخگویی دیدن کنید
در این بخش ایران وایر میتوانید با مسوولان تماس بگیرید و کارزار خود را برای مشکلات مختلف راهاندازی کنید
ثبت نظر