close button
آیا می‌خواهید به نسخه سبک ایران‌وایر بروید؟
به نظر می‌رسد برای بارگذاری محتوای این صفحه مشکل دارید. برای رفع آن به نسخه سبک ایران‌وایر بروید.
اجتماعی

خانه‌ام را کتابخانه کردم برای بچه‌های روستا

۲۸ مرداد ۱۳۹۴
ماهرخ غلامحسین‌پور
خواندن در ۵ دقیقه
خانه‌ام را کتابخانه کردم برای بچه‌های روستا
خانه‌ام را کتابخانه کردم برای بچه‌های روستا
خانه‌ام را کتابخانه کردم برای بچه‌های روستا
خانه‌ام را کتابخانه کردم برای بچه‌های روستا
خانه‌ام را کتابخانه کردم برای بچه‌های روستا
خانه‌ام را کتابخانه کردم برای بچه‌های روستا
خانه‌ام را کتابخانه کردم برای بچه‌های روستا
خانه‌ام را کتابخانه کردم برای بچه‌های روستا
خانه‌ام را کتابخانه کردم برای بچه‌های روستا
خانه‌ام را کتابخانه کردم برای بچه‌های روستا
خانه‌ام را کتابخانه کردم برای بچه‌های روستا

اتفاقی گذرم به صفحه فیس بوک« دارا بهمنش» افتاد و عکس و یاداشت های این مرد میان‎سال که خانه ساده اش را در روستای «ملکی» از توابع شوشتر به کتابخانه ای دوست داشتنی تبدیل کرده بود.

دارا بهمنش یک روز عکسی می گذاشت از دو جعبه کتاب رسیده از دوست ندیده ای ساکن همدان یا می نوشت درباره کمک مالی «انجمن ایرنیان ساکن کالیفرنیا» و روز بعد با بچه های روستا همراه با کتاب ها عکس یادگاری می گرفت و شرح عکس هم می نوشت: «از این بچه ها خواسته می شود تا در نگه‎داری مرغ و خروس ها و گاو و گوسفند ها به پدر و مادرشان کمک کنند و حالا کتاب خوان شده اند همراه با انجام همان کارهای همیشگی.»
«ایران وایر» با او درباره جهان بزرگش حرف زده است.

 

قصه انجمن فرهنگی کودک و نوجوان روستای ملکی چیست؟

  • من الان 67 ساله دارم و بازنشسته شده ام. قبلا هشتگرد بودم اما الان به روستای ملکی آمده ام . خانه ام را این جا تبدیل به انجمن کردم و یک کتابخانه عمومی راه انداختم که بچه های فیس بوک هم کمک کردند. کلی دوست مجازی پیدا کردم که کمک کردند و این جا راه افتاد.

 

چه شد که روستای ملکی را انتخاب کردید؟

  • 36 سال قبل در این روستا زمینی خریدم که چندان به کارم نیامد تا امسال که در آن زمین، خانه ای 70 متری ساختم و یک زندگی ساده راه انداختم. همسرم هنوز هشتگرد است و دو هفته ای یک بار هم‎دیگر را می بینیم. از این که مفید نباشم، حس ناخوشایندی داشتم و دیدم این جا باشم بهتر است. کاری بهتر از این به ذهنم نرسید؛ کاری بدون درآمد و سوددهی مادی اما پر از عشق و احساس آرامش.

الان چند جلد کتاب دارید؟

  • به همت دوستان، نزدیک به هزار جلد کتاب جمع شده است. هزینه تهیه بخشی از کتاب ها از سوی دوستان به حساب شخصی ام واریز شده و من از «کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان» کتاب ها را تهیه کرده ام. بخشی از کتاب ها را هم دوستان دیگری همت کرده و فرستاده اند.

چه طور کتاب ها را می فرستند؟

  • بعضی دوستانی که ساکن ایران نیستند، برای اعضای خانواده خود در تهران مبلغی فرستاده اند که با آن ها کتاب ها تهیه شده، عده دیگری هم که اعتبار چندین ساله مرا می دانند، به حساب خودم پول اندکی واریز کرده اند. دوستان مجازی هم چون در صفحه فیس‎بوکم شماره حسابی در این مورد نوشته ام، گاهی مختصری کمک می کنند. برخی هم از طریق ترمینال های مسافرتی در تهران یا کرج و یا هر شهر دیگری کتاب ها را با اتوبوس های شوشتر یا اهواز می فرستند. شماره تلفنم را به راننده می دهند و آن ها هم برای تحویل بسته ها با من تماس می گیرند. هر کسی یک گوشه کار را می گیرد. یکی از دوستانم در اهواز با من برای دریافت بسته های کتاب همکاری می کند.

بچه ها کتاب ها را می برند یا همان جا می خوانند؟

  • چون راه اغلب بچه ها دور است و معمولا از روستاهای دور و اطراف می آیند، هربار دو یا سه چهار کتاب می برند و این کار را سخت می کند.

خانواده ها ممانعت نمی کنند؟ مساعدت چه طور؟

  • چون کار مجانی است، حرفی نمی زنند. این جا وضع مالی اهالی چندان هم بد نیست ولی کسی کار فرهنگی نمی کند. کار مجانی که اصلا انجام نمی شود. برای همین، خانواده ها مخالفت نمی کنند. هنوز از این روستا یک مادر یا یک پدر نیامده است به من بگوید آقا خرِت به چند؟

 

شورای روستا چه؟ همکاری می کند؟

  • شورا قول داده است کمک کند و یک اتاق در اختیارم بگذارند اما نظم چندانی نیست. آن ها گفته اند کلید اتاق باید دست دیگران باشد و این ممکن است باعث صدمه زدن به کتاب ها شود. آقای «عظیمی»، دهبان روستا هم  بیش تر درگیر مشکلات دیگر مردم است.

 

از بازخوردها یا کمبود امکانات دلسرد نمی شوید؟

  • من دلسرد نمی شوم، به‌خصوص دیدن خوشحالی بچه ها رنج هایم را کم می کند. بچه ها از این که کسی که اهل روستا نیست برایشان کاری کرده، خوشحال هستند و به گونه ای به خودباوری رسیده اند. دخترهای بزرگ تر ابتدا می ترسیدند به خانه ای بیایند که من تنها در آن زندگی می کنم اما حالا می دانند من به چشم یک پدربزرگ به همه آن ها نگاه می کنم.

شغل شما چه بوده؟

  • من زندگی روال‎مندی نداشته ام. کارمند مهندسی دو شرکت دولتی بودم اما رشته ام ادبیات فارسی است و لیسانس دارم. حالا هم دارم درباره زبان پارسی و گذشته آن می خوانم؛ درباره زبان ایران پیش از اسلام.

چند وقت است که درگیر این کار هستید؟

  • 10 ماهی می شود که از هشتگرد  به روستای ملکی نقل مکان کرده ام .در 10 ماهی که گذشت، هم به کار ساختن خانه مشغول بودم هم در پی فراهم کردن زمینه مناسب برای اجرایی کردن این ایده. کار با مردمی که کار بی مزد را در نمی یابند، کمی سخت است.

پیش از این که به روستای ملکی بیایید، به عملی کردن این ایده فکر کرده بودید؟

  • بله. همیشه به فکر انجام یک کار فرهنگی اما مستقل بودم. در روستا این کار را کلید زدم اما کماکان ایده های بیش تری برای دراز مدت دارم .الان به فکر برگزاری مسابقه کتاب خوانی و یا یک مسابقه ورزشی بین اعضای کتابخانه هستم.

با چند جلد کتاب شروع کردید وحالا چند جلد دارید؟

  • من با تعداد اندکی کتاب شروع کردم اما وقتی در صفحه فیس بوکم از ایده هایم نوشتم، کمک ها سرازیر شدند. الان هزار جلد کتاب داریم. یکی از دوستان از سوئد مبلغی پول برای جایزه مسابقه ها فرستاد. از این پول، مُهر مخصوص  و بنر ساختم و کارت های عضویت را چاپ کردم. از امریکا و کانادا هم مبالغی رسید که یا توسط خودم یا دوستان دیگر این پول ها تبدیل به کتاب شدند.

الان کتابخانه کوچک و خانگی شما چند عضو رسمی دارد؟

  • 50 نفر. اعلام کرده ام که همه روستاهای پیرامون ملکی و شهر شوشتر هم می توانند از کتابخانه ما استفاده کنند. با گروه های فرهنگی دیگری هم دارم برای معرفی کتابخانه مذاکره می کنم. نیت دارم مسابقه ورزشی هم راه بیاندازم و اگر پول داشته باشم، جایزه اش را کمک هزینه تحصیلی برای برندگان تعیین می کنم. به فکر توسعه هستم وهمان طور که گفتم، دلسرد نمی شوم.

 

 

از بخش پاسخگویی دیدن کنید

در این بخش ایران وایر می‌توانید با مسوولان تماس بگیرید و کارزار خود را برای مشکلات مختلف راه‌اندازی کنید

صفحه پاسخگویی

ثبت نظر

استان اصفهان

مادر 60 ساله در اصفهان دوقلوی دختر به دنیا آورد

۲۸ مرداد ۱۳۹۴
شهرام رفیع زاده
خواندن در ۲ دقیقه
مادر 60 ساله در اصفهان دوقلوی دختر به دنیا آورد