«حصین عابدینی»، یک دهه هشتادی و یکی از صدها معترضی که طی اعتراضات سراسری ۱۴۰۱ در پی قتل «مهسا [ژینا] امینی»، یک چشم خود را از دست داده است. چشم نابینای او تنها چیزی نیست که او در این مدت از دست داده است؛ او را از دانشگاه هم اخراج کردند، در خیابان کتک زدند، بازداشتش کردند و به زندان «فشافویه» انداختند. او یکی از دهها آسیبدیده از ناحیه چشم است که سکوت نکرد و به افشاگری کور کردن هدفمند و گسترده معترضان پرداخت و از دیگر آسیبدیدهها نوشت. مثل اطلاعرسانی درباره «حسین نادربیگی» که هر دو چشماش را از دست داده است.
حصین را میتوان در لایوهای اینستاگرامش پیدا کرد و از طریق نزدیکان و دوستانش شناخت. پسری که بهصراحت میگوید برای سرکوبگری که چشمش را کور کرد، قصاص میخواهد.
***
سیام شهریور بود. نخستین روزهای شکلگیری اعتراضات سراسری ۱۴۰۱ در ایران. ساعت هشتونیم شب بود که حصین عابدینی همراه با تعدادی از دوستانش به قصد پیوستن به معترضان، قدم به خیابان گذاشت. شاید او هم مثل صدها معترض دیگر، هیچگاه فکر نمیکرد که نیروهای جمهوری اسلامی چشم او را هدف قرار دهند و زیبایی، تحصیل و کارش را از او بگیرند.
بعدازظهر بود و هستههای نخست اعتراضات در یکی از مناطق تهران شکل میگرفت. معترضان از هر سن و جنسیتی کنار هم جمع میشدند. شعارها به هوا برخاست. هرچه جمعیت بیشتر و شعارها رساتر میشد، احتمال ورود نیروهای سرکوبگر هم بالاتر میرفت. حصین میان معترضان بود و شعار میداد.
نیروهای یگانویژه از سر خیابان پیدا شدند. به معترضان که نزدیکتر شدند، صدای شلیک گازهای اشکآور و بعد از آن دود بود که معترضان را در برمیگرفت. سومین اشکآور که به آسمان شلیک شد، حصین و بسیاری دیگر، زنان و کودکان را به سمت کوچهها راهی کردند.
موتورهای یگانویژه از راه رسیدند. حصین از کوچه به خیابان بازگشت و چشمهایش رو موتورسواری که ترکنشین بود، خیره ماند. سلاح ساچمهای با لیزر سبز، از سمت چپ حصین، سر او را نشانه گرفته بود. صدای شلیک آمد و ناگهان انگار که تمام چراغهای شهر خاموش شود، جهان سیاه شد.
سر حصین را هدف گرفته بودند
صورت حصین غرق خون شده بود. سه ساچمه به چشم حصین برخورد کرد. دوتا از آنها که کره چشم را شکافت و باعث از بین رفتن شبکیه چشمش شد، هنوز در سر حصین قرار دارند و یکی دیگر روی پلکش گیر کرد. یک ساچمه در پیشانی، دو ساچمه در گردن، سه ساچمه در کتف و دو تا هم ساعد دستش را شکافت.
حصین با همان وضعیت به کوچهای پناه برد. هرچه در میزد، کسی به او پناه نمیداد. مجبور شد خودش را به خانه برساند. کل لباسهایش، صورت و موهایش خونی شده بود. مادرش را در بالکن خانه دید و به زمین افتاد، مادرش به سوی او دوید و حصین را که دید، از حال رفت. وقتی حصین چشمهایش را گشود، پدرش را دید که با مشاهده چشم حصین، بر سرش میزد و میگفت: «چشم پسرم سوراخ شده.»
پدر و مادر حصین هرطور که بود او را به بیمارستان «تریتا» رساندند. پزشک جوابشان کرد. راهی بیمارستان «فارابی» شدند. پیش از رسیدن به بیمارستان فارابی با چندین بیمارستان دیگر هم تماس گرفتند، اما پاسخ یکی بود: «ما ساچمهای قبول نمیکنیم.»
حصین کل مسیر را بیهوش بود؛ هم ترسیده بود و هم بهشدت درد داشت. بالا میآورد و از درد، فریاد میکشید. پدر و مادرش هم وحشتزده بهدنبال راه نجات فرزندشان بودند.
بالاخره به بیمارستان فارابی رسیدند، ساعت حدود ۹ و نیم شب شده بود. حصین از درد نمیتوانست روی پاهایش بایستد. او را با ویلچر راهی اورژانس کردند. بیمارستان پر بود از آسیبدیدههای از ناحیه چشم.
اواخر آبان ۱۴۰۱ بود که دهها پزشک شهادت دادند تا آن زمان، دستکم ۵۰۰ معترض توسط سلاحهای ساچمهای و پینتبال، یک یا دو چشم خود را از دست دادهاند. حصین یکی از آنها بود. دهها پزشک دیگر هم در استان «کردستان»، همان زمان شهادت دادند که دستکم ۸۰ انسان از یک یا دو چشم توسط سرکوبگران کور شدهاند.
رسیدگی درمانی؛ چشمی که نابینا شد
پزشکان بعد از معاینه حصین، در ابتدا گفتند که نابینایی کامل اتفاق افتاده است. مرکز دید و شبکیه تخریب شده بود. آن شب، پدر حصین آنقدر گریه کرد که به تاربینی و دوبینی موقت دچار شد و او را هم تحت درمان قرار دادند.
هماتاقیهای حصین، همگی از بچههایی بودند که چشمشان در همان شب ساچمه خورده بود. به همه اکسیژن وصل کرده بودند، انگار که نفسشان بالا نمیآمد. فردای همان شب، حصین را راهی اتاق عمل کردند. هرچند که او فکر میکرد قرار است چشمش را تخلیه کنند. آنقدر اصرار و گریه کرد تا بالاخره جراح شخصا به او اطمینان داد که قرار نیست چشم او تخلیه شود. وقتی میخواست لباس مخصوص عمل بپوشد، تازه متوجه شد در کتفش هم سه ساچمه قرار گرفته است.
جراحی دوم، جراحی شبکیه بود و قرار بود سوم مهر این جراحی انجام شود، اما بیمارستان بهخاطر تعداد بالای آسیبدیدهها، زمان جراحی را تغییر داد. فردای آن روز باز هم بهخاطر خالی نبودن اتاق عمل، جراحی به موعدی دیگر موکول شد تا در نهایت حصین را برای شش ساعت جراحی کردند.
یک ماه پس از انجام جراحی، اندک دید چشم آسیبدیده هم از بین رفت. جراحی سوم روز دهم آبان انجام شد. پزشکان تشخیص داده بودند که شبکیه چشم او جدا شده است، برای همین دوباره روغن به چشم او تزریق کردند. بعد از این جراحی هم چشم حصین هیچ دیدی ندارد. تا لحظه تنظیم این گزارش، تمامی پزشکان از بازگشت نور به چشم حصین، قطع امید کردهاند.
نصف شبکیه چشم آسیبدیده و از بین رفته است و نیمی دیگر، چسبندگی ندارد. هنوز روغن داخل چشم او است، لنز چشمش کدر شده است و رو به سفیدی رفته است. چشمش انحراف شدید دارد و رگههای خونی آن بزرگ شده است. چشم حصین، نابینا شد.
فشار بر خانواده، بازداشت حصین
حصین برای پیگیری درمان، به پزشک مراجعه کرد و همانجا بود که «حسین نادربیگی» را دید. در آن زمان هنوز کسی نمیدانست که آن پسر جوان چنان آسیب دیده است که هر دو چشم خود را از دست داده. حصین هم حقیقت آنچه را دیده بود، در اینستاگرام خود منتشر کرد.
اطلاعرسانی که حصین انجام داد اما، پای نیروهای امنیتی را به زندگی او باز کرد. طبق اطلاع «ایرانوایر»، طی ماههای گذشته برخی از آسیبدیدههای از ناحیه چشم، از سوی نهادهای امنیتی تحت فشار قرار گرفتهاند و حتی برخی از آنها بازداشت شدهاند.
فشارهای امنیتی به حصین و خانوادهاش هم پس از این افشاگری آغاز شد. حصین خانوادهاش را ترک کرد و از محل زندگیاش دور شد، اما ماموران به محل کار پدر او حمله کرده و او را مورد سوالوجواب قرار دادند و تهدید کردند.
از آن به بعد، سکوتی که حصین در نسبت با مسائل روز در پیش گرفته بود، شکسته شد؛ تا ۲۴ آبان.
۲۴ آبان، یعنی چهارده روز پس از انجام جراحی، حصین برای خرید قطرههای درمان چشمش به داروخانههای مختلف مراجعه میکرد. در آن دوران، به شهادت بسیاری از آسیبدیدهها، کمبود دارو وجود داشت و حتی یک قطره ساده هم پیدا نمیشد. آن شب، حصین بالاخره داروخانهای پیدا کرد که قطرههای چشم او را داشتند. آنهم در میانه شلوغی میدان «صادقیه» تهران. معترضان در خیابان بودند و نیروهای یگانویژه و ضد شورش هم به مقابله، سرکوب میکردند.
حصین در حالیکه چشمبند به چشم داشت، پس از خرید قطرهها، داخل کوچه شد تا خودش را به محل زندگیاش برساند. ناگهان دو موتور، با چهار سرنشین که لباس شخصی بودند به او حمله کردند و حصین را مورد ضربوشتم قرار دادند. داشت از حال میرفت. یک خودروی ون از راه رسید. حصین را به داخل ون انداختند و به زندان «تهران بزرگ» یا همان «فشافویه» منتقل کردند. ضربوشتم در فشافویه هم ادامه پیدا کرد.
طبق اطلاع ایرانوایر، به حصین اتهامهای «اقدام علیه امنیت ملی»، «تبلیغ علیه نظام» و «لیدری» وارد کردند. چند روزی گذشت تا بالاخره پدر و مادر حصین فرزندشان را پیدا کردند و توانستند او را با وثیقهای ۲۰۰ میلیون تومانی و پس از اخذ تعهدهای مختلف، از زندان نجات دهند. حصین آزاد شد؛ آزادی که برایش طعم پایان زندگی داشت. هم چشمش را گرفته بودند و هم کتکش زده بودند، هم به زندان انداخته بودند و هم امضا گرفته بودند که سکوت کند.
اخراج از دانشگاه؛ میل به قصاص
هزینه شعار دادن در اعتراض به ظلموستم، از هر آنچه نوشتیم هم فراتر رفت. حصین را از دانشگاه هم اخراج کردند.
حصین، دانشجو ترم سوم رشته مدیریت در دانشگاه آزاد «شهر قدس» بود. دانشگاهی واقع در جنب پایگاه سپاه پاسداران. از سوی دانشگاه با حصین تماس گرفتند و به او گفتند که باید برای طرح انصراف حاضر شود. انگار که نمیخواستند نامه اخراج بهدست او بدهند، بلکه میخواستند به اسم انصراف، مجازاتی دیگر برای آزادیخواهی به رنجهای او و خانوادهاش بیافزایند.
حصین که در فروردین ۱۳۸۲ چشم به جهان گشود، در کنار تحصیل، در زمینه مدلینگ فعالیت میکرد و استایلیست بود. پسر وسط خانواده و ساکن شهر تهران. او از بچگی فوتسال بازی میکرد و بازیکن لیگ تهران هم بود. مدتی هم دوبلور بود، اما بهدلیل عدم علاقه، دوبلوری را رها کرد.
یکی از دوستان حصین به ایرانوایر میگوید که زندگی او پس از آنکه چشمش را از دست داد، به روتین پیگیری پزشکی خلاصه شده است و گاهی گشت زدن با دوستانش: «حصین زیبایی، تفریح، کار و تحصیلش را از دست داد. فکروخیال مغزش را میخورد. گاهی از این حرف میزند که تا یکی دو سال آینده هیچکس بهخاطر نمیسپارد که چه بر سر او آمد و خودش را مقصر رنج پدر و مادرش میداند. شاید برای همین است که مدام میگوید اگر ضارب چشمش را پیدا کند، فقط قصاص میخواهد.»
از بخش پاسخگویی دیدن کنید
در این بخش ایران وایر میتوانید با مسوولان تماس بگیرید و کارزار خود را برای مشکلات مختلف راهاندازی کنید
ثبت نظر