یک سال از آغاز جنبش «زن، زندگی، آزادی» و گستردهترین قیام چهار دهه اخیر علیه جمهوری اسلامی گذشت. مواجهه میان حکومت و مردم همچنان و در بالاترین سطح خود ادامه دارد. حکومت با تمام ابزارهای نظامی، امنیتی و تبلیغاتی خود علیه مردم به میدان آمده است و در مقابل، به رغم تمام ابزارهای سرکوب حکومت (قتل، شکنجه، تجاوز، دزدیدن اجساد، بازداشت و تهدید خانوادههای داغدار)، مقاومت شهروندان، بهویژه زنان علیه تبعیض، سرکوب و حاکمیت جمهوری اسلامی ادامه دارد و جامعه از هر فرصتی برای اعلام برائت از حکومت و ارزشهایش استفاده میکند.
اما آیا جامعه ایرانی حقیقتا ابزارهای اساسی انقلاب را میشناسد و از تمامی آنها برای براندازی حکومت استفاده میکند؟ در یادداشت قبلی به درسهای متقابل حکومت و مردم از خیزشهای اخیر پرداختیم و در این یادداشت ابزارهای اساسی انقلاب و رویکرد جامعه ایرانی به آنها را بررسی خواهیم کرد.
چه مواردی عوض شدهاند و چه مواردی باید عوض شوند؟
مهمترین موردی که تغییر کرده، ترس عمومی از ابراز مخالفت با کلیت جمهوری اسلامی و قوانین تبعیضآمیز آن است.
دومین مورد، تصویر دروغینی است که حکومت از جمعیت انبوه هوادارانش ارایه میکرد. امروز هواداران حکومت به شکل کاملا مشهودی در اقلیت مطلق قرار گرفتهاند.
اما آنچه هنوز تغییر اساسی نکرده، رویکرد حاکمیت در قبال خواست و مطالبات مردم و همچنین عملکرد سازمانهای سیاسی مخالف حکومت در استفاده موثر از تمامی ابزارهای انقلاب و بهرهبرداری از نیروی مخالفت عمومی برای سرنگونی حکومت است.
حکومت در طول چهار دهه گذشته در هیچ مرحلهای حاضر به شنیدن صدای معترضان نشده است. پاسخ همیشه یکی بوده است؛ خشونت بیامان به قصد سرکوب معترضان و ارعاب جامعه. تنها چیزی که در پاسخ حکومت تغییر کرده، گستردگی و ابزارهای سرکوب است.
سازمانهای سیاسی مخالف حکومت اکثرا پس از سرکوب مرگبار دهههای نخست استقرار جمهوری اسلامی یا از هم پاشیدهاند و یا به ناچار کادر رهبری خود را به خارج از ایران منتقل کرده و در این مدت نتوانستهاند پیوند ارگانیک خود را با جامعه حفظ کنند.
اما این تنها چالش پیش روی این سازمانها نیست. اکثریت آنها همچنان به لحاظ ساختار و ایدئولوژی، در دوران پیش از انقلاب به سر میبرند و میانگین سنی کادر رهبری آنها بسیار بالاتر از میانگین سنی نسلی است که نبض انقلاب در خیابانهای ایران را در دست دارد.
از سوی دیگر، معدود سازمانهای سیاسی تازه تاسیس با ساختاری جوانتر اگرچه توانایی بیشتری در جذب پایگاه اجتماعی از خود نشان دادهاند اما هنوز نتوانستهاند حوزه اثرگذاری خود را فراتر از مخاطبان شبکههای اجتماعی گسترش دهند و پایگاه اجتماعی در خور توجهی در میان جامعه هدف خود کسب کنند. همچنین به دلیل فقدان پیشینه محکم تشکیلاتی، در مقایسه با سازمانهای قدیمیتر، نسبت به انشعاب و اختلاف در کادر رهبری آسیبپذیرتر هستند. نهایتا در میان مجموعه این سازمانهای سیاسی به ندرت میتوان نیرویی را یافت که از تمام ابزارهای یک انقلاب موفق به شکلی موثر بهره ببرد.
نیروی پیشگام انقلاب
انقلابها اگرچه نهایتا با حضور گسترده اکثریت جامعه به پیروزی میرسند اما حقیقت این است که همه مردم نمیتوانند انقلابی باشند. آنها فقط در یک برهه زمانی خاص انقلابی عمل میکنند. انقلاب یک فعالیت تمام وقت است و انقلابیون تمام زندگی خود را وقف انقلاب میکنند. برای همین است که هر انقلابی یک نیروی پیشگام دارد، نیرویی که موتور محرکه انقلاب است و شرایط را برای لحظه به میدان آمدن اکثریت غیرانقلابی خود آماده میکند.
نیروی پیشگام انقلاب و به ویژه خاستگاههای اصلی آن باید از جانب جامعه و سازمانهای سیاسی به رسمیت شناخته و حمایت شود. زنان، جوانان و جوامع به حاشیه رانده شده در ایران مهمترین خاستگاه نیروی پیشگام انقلابی هستند. در نتیجه تمرکز سازمانهای سیاسی باید بر به رسمیت شناختن این گروهها به عنوان خاستگاه اصلی انقلاب، حمایت مادی و معنوی از آنها و همچنین تلاش برای سازمانیابی و ارتباطگیری موثرتر در میان این گروهها باشد.
در مقابل، نیروی پیشگام انقلاب باید بتواند انرژی و نیروی حامیانش را به شکلی موثر علیه حاکمیت هدایت کند. نیروی پیشگام انقلاب نیرویی است که بیشترین بار حرکت انقلابی را بر دوش دارد و بالاترین هزینه را میدهد. چنین نیرویی متکی به آرمانها و اراده خود عمل میکند. اما آرمان و اراده به تنهایی دیکتاتوریهای بیرحم و ثروتمند را سرنگون نمیکنند. برای رسیدن به چنین هدفی ابزارهای بیشتری نیاز است.
رهبری
وجود یک رهبری مستحکم برای پیروزی هر انقلابی یک ضرورت انکارناپذیر است. شکل این رهبری میتواند متغیر و متنوع باشد. انقلابها با رهبری فردی یا با کادر رهبری متکثر به پیروزی رسیدهاند. اما بدون رهبری، هر تلاشی برای انقلاب محکوم به شکست است.
رهبری در انقلاب تنها نقش هدایت نیروها برای سرنگونی حکومت را بر عهده ندارد بلکه وجود رهبری مستحکم در یک جنبش انقلابی اساسا به دولتهای جهان که با نگرانی و تردید تحولات یک کشور درگیر انقلاب را رصد میکنند، چندین پیام سیاسی مهم میفرستند:
۱- در میان این بینظمی و در هم گسیختگی نگران کننده، نوعی نظم و انسجام وجود دارد.
۲- در حالی که نیروی سیاسی حاکم حمایت و اطلاعات مردم را از دست داده است، نیروی سیاسی دیگری وجود دارد که از این حمایت و اطاعت برخوردار است.
۳- نیروهای سیاسی مخالف حکومت توان و اراده همکاری و همزیستی با هم را دارند و در صورت سقوط حکومت فعلی، خلاء سیاسی به وجود نخواهد آمد.
۴- نیروهای سیاسی که توان ایجاد اجماع سیاسی و هدایت بدنه مخالفان را دارند، توان به دست گرفتن نهادهای قدرت، اداره موقت آن و گذار به نظام سیاسی دیگر را هم دارند.
۵- فرد یا گروهی وجود دارد که میتوان با آن وارد گفتوگو شد و برای شنیدن سخن مخالفان، مطلع شدن از شرایط کشور و آینده سیاسی آن میتوان به سراغ این فرد یا گروه رفت.
یکی از انتقادات اساسی مخالفان حکومت پس از سرکوب اعتراضات، از سر گرفتن مذاکرات و روابط با حکومت ایران بود. بسیاری از ایرانیان این اقدامات را به مثابه تنها گذاشتن مردم ایران از سوی غرب تلقی کردند. نگاهی به سیر اتفاقات نشان میدهد که از زمان شکلگیری ائتلاف «جورج تاون» تا زمان فروپاشی آن، کشورهای غربی روابط خود با جمهوری اسلامی را در حداقل ممکن نگه داشتند اما پس از آن که امید به حفظ یک رهبری منسجم از دست رفت، تماسها با مقامات جمهوری اسلامی افزایش یافتند.
فرایندهایی که برای ایجاد یک رهبری منسجم طی شدند، از همان ابتدا پر ایراد و مشکلزا بودند که در پایین به بخشی از این ایرادات اشاره خواهم کرد. اما با وجود تمام ایرادها، عدم تلاش برای حفظ همان فرایندهای پر ایراد برای جنبش بسیار پرهزینهتر بود.
حقیقت این است که شکست تلاشها برای ساختن یک کادر رهبری در کمتر از چند هفته پیامی بسیار ناامید کننده را به دولتهای جهان که نظارهگر تحولات بودند، فرستاد. فرایندهای غلطی که برای ساختن یک کادر رهبری منسجم طی شدند، پرسشی بزرگ را در ذهن جامعه جهانی بیپاسخ گذاشتند؛ این که نیروهایی که توانایی حفظ انسجام خود برای چند هفته را ندارند، چهگونه میخواهند حکومتی با رهبری به غایت متمرکز را سرنگون کنند و در منطقهای به شدت حساس و با وجود انواع تهدیدات امنیتی، خلاء قدرت در فردای پس از جمهوری اسلامی را پر و جامعه را در گذار به یک دموکراسی پایدار هدایت کنند؟
بدون شکل گرفتن رهبری، آنچه پیش روی ما است، خیزش یا قیام است، نه انقلاب. خیزش یا قیام میتواند در جوامع کوچک با حکومتی نه چندان مقتدر با نیروی سرکوب کوچک و نگرانی از قضاوت جامعه بینالمللی به پیروزی برسد اما در جوامع بزرگ یا حکومتهای متمرکز و نیروی سرکوب عظیم که هیچ احساس تعلق و تعهدی نسبت به جامعه بینالمللی ندارند، به سادگی ناممکن است.
در عین حال بهدست گرفتن رهبری یک انقلاب به معنای گوشهای نشستن و فرمان حمله دادن و عکس یادگاری گرفتن با سیاستمداران جهان نیست بلکه به معنای به دست گرفتن ابتکار عمل و کسب اعتماد عمومی است؛ یعنی فراهم کردن ابزارهای مورد نیاز نیروی پیشگام برای ضربه زدن موثرتر به حکومت و تسهیل شرایط برای گسترش مبارزه و تامین منابع لازم برای تداوم آن.
اگر یک جنبش انقلابی از سلامت و آگاهی سیاسی لازم برخوردار باشد، رهبری آن متشکل از آن نیروهایی است که بیشترین تلاش موفق را برای به حرکت درآوردن جنبش انقلابی و محافظت، تجهیز یا تامین منابع انقلابیون از خود نشان دادهاند.
نهایتا رهبری انقلاب نیازمند حمایت کامل و همراهی نیروهای انقلابی است. یکی از بزرگترین آسیبهای ذهنیت غیرسیاسی نسبت به انقلاب این است که اساسا رهبری و فرمانبرداری به معنای بازتولید رابطه حاکم و محکوم است و در نتیجه باید از آن اجتناب کرد.
این باوری به غایت کودکانه است. اختیار فرماندهی و هماهنگی که با خواست و اراده آگاهانه و به صورت مشروط به فرد یا گروهی تفویض شده و به واسطه شکل دادن به فرایندهای مشخصی قابل نظارت و بازپس گرفتن باشد، با غصب چنین جایگاهی از طریق ارعاب و تفرقه و زور متفاوت است.
در یک تظاهرات، گروهی از تظاهرکنندگان به عنوان انتظامات کنترل و هدایت تظاهرات را بر عهده میگیرند. تنها ابزار آنها برای دستور دادن به دیگران، اعتمادی است که از جانب باقی تظاهرکنندگان دریافت کردهاند و پیروی از دستوراتشان به معنا قرار گرفتن تحت سیطره آنها نیست.
در مقابل، رهبری یک انقلاب باید بتواند به نیروهای انقلابی اطمینان دهد که هدایتش در جهت منافع این نیروها و در راستای رسیدن به هدف نهایی است. «فرد همپتون»، از رهبران گروه «پلنگهای سیاه» امریکا میگوید: «اگر شما بروید پشت اتاقی در بیمارستان که روی آن نوشته باشد خطر آلودگی و بعد تلاش کنید تا مردم را به داخل این اتاق هدایت کنید، آن مردم باید خیلی احمق باشند که از شما پیروی کنند. منظور من را میفهمید؟ چون اگر احمق نباشند، حتماً به شما میگویند رهبر بیانصافی هستید که منافع آنها را مدنظر نمیگیرید. آنچه ما سعی داریم بگوییم، این است که رهبران باید برای آنچه انجام میدهند، پاسخگو باشند یا این که ما باید آنها را مجبور کنیم که در قبال تصمیماتشان پاسخگو باشند.»
فرایندهای پاسخگویی و نظارت
یک انقلاب بدون رهبری پیروز نخواهد شد. در عین حال، هر رهبری با اختیارات مطلق و بدون نظارت و پاسخگویی به یک دیکتاتور دیگر بدل خواهد شد. میزان اعتماد یک جامعه اسیر دیکتاتوری به رهبری که قرار است هدایت انقلاب را در دست بگیرد، در وهله اول به اقدامات موفق او برای تامین منافع انقلاب و در وهله دوم به میزان پاسخگویی و شفافیت او باز میگردد. پاسخگویی و شفافیت را نباید به عنوان یک وظیفه اخلاقی بر عهده رهبران گذاشت تا خود داوطلبانه پاسخگو و شفاف باشند بلکه باید فرایندهایی ساخت که تنها وظیفه آنها مطالبه پاسخگویی و شفافیت از رهبران باشد.
یکی از مهمترین دلایل ناکامی تلاشها برای ساختن یک رهبری منسجم در خیزش اخیر، بی اعتنایی کامل به ضرورت ساختن نهادهای ثالثی بود که نقش واسطه و مکمل میان کادر رهبری و بدنه جنبش را برعهده بگیرند. وظیفه تنظیم یک منشور یا تعهدنامه به مردم ایران را این نهادهای ثالث متشکل از متخصصان حقوقی و چهرههای مورد اعتماد داخلی و بینالمللی میتوانستند بر عهده بگیرند و پیمانی میان مردم و گروههای سیاسی که رهبری انقلاب را برعهده میگیرند، تنظیم کنند و موظف باشند که بر اجرای مفاد آن توسط کادر رهبری نظارت کنند و بدون هیچ اختیار اجرایی، تنها نتایج مشاهدات خود را به صورت منظم به مردم و جامعه بینالمللی گزارش دهند. با وجود چنین نهادهایی، بسیاری از طرحهای عملیات روانی حکومت برای ایجاد شائبه و شایعه از میان میرفت و امکان جلب اعتماد مردم بیشتر میشد.
در نهایت پیمانی که تنظیم میشد، به جای آن که شبیه به دعوتنامه همکاری باشد که گروهی که خود را هسته اولیه رهبری میداند برای گروههای دیگر میفرستد، شبیه به یک تفاهمنامه اصولی بود که همه گروههای سیاسی که به آن میپیوستند را ملزم به رعایت میکرد، بدون آن که پیوستن به آن لزوما به معنای قرار گرفتن زیر لوای یک گروه سیاسی دیگر باشد.
طرح ایدئولوژیک
انقلابها، بهویژه آنهایی که هدف سرنگونی یک دیکتاتوری ایدئولوژیک را در سر دارند، باید طرحی ایدئولوژیک داشته باشند. این به معنای پیوستن به یکی از از اردوهای چپ یا راست نیست بلکه به معنای داشتن یک ایده آرمانی است که بر سر آن تفاهم عمومی وجود داشته و در عین حال آنقدر نیروبخش باشد که نیروهای انقلابی حاضر باشند به خاطرش فداکاری کنند.
دستکم گرفتن قدرت ایدئولوژی برای نیروی انقلابی مرگبار است، چرا که در مواجهه با نیرویی که باور دارد برای ارزشی والا انسانها را میکُشد، به اسارت میکِشد و شکنجه میکند، شما نیاز به جهانبینی متضادی دارید که بتواند این ذهنیت تاریک را بیاثر کند و به جبهه شما توانی روحی مضاعف برای جنگیدن بدهد. این توان روحی در نبرد گاهی از هر ابزار جنگی موثرتر است.
شعار کلیدی زن، زندگی، آزادی استعداد بالایی برای ساختن یک طرح ایدئولوژیک در خود دارد اما برای ریشه دواندن در عمق جامعه ایرانی نیازمند پیوند خوردن با ایدههای دیرینهتری است. ایده «وطندوستی» که مفهوم فراگیر (inclusive) و مثبت است در تضاد با ایده «وطنپرستی» و ناسیونالیسم که عموماً مفهومی انحصاری (exclusive) و منفی است، میتواند در پیوندی مناسب با شعار زن، زندگی، آزادی، یک طرح ایدئولوژیک را برای انقلابیون صورتبندی کند.
مهمترین دستاورد این طرح ایدئولوژیک، عبور از دوقطبیهای ایدئولوژیک بیفایده، محصول انقلاب ۱۳۵۷ میان چپ و راست است، چرا که در خود برای ارایه طرحی روشن، هم از رفاه و و عدالت مورد توجه نیروهای چپ و هم آزادیهای فردی و ارزشهای ملی مورد توجه نیروهای راست استعداد لازم را دارد. اما هجوم نیروهای افراطی از هر دو سوی سپهر سیاسی ایران در کنار جنگ روانی گسترده جمهوری اسلامی توانسته است به شکل موقت منازعهای حل نشدنی میان دو قطب سیاسی متعلق به دیروز تاریخ سیاسی را رقم بزند.
پروپاگاندا
جنگ پروپاگاندا مهمترین نبرد یک انقلاب است. اگر نیروی انقلابی به این دلخوش باشد که کلیت جامعه از حاکمیت بیزار است و نیازی به سخن گفتن با مردم نیست، بدون تردید بازنده خواهد بود. نیروی انقلابی باید دلایل بیزاری از حاکمیت، ضرورت سرنگونی حکومت و آنچه پس از سرنگونی در انتظار جامعه است را به روشنی ترسیم و مدام تکرار کند. اگر نیروی انقلابی توانایی ترسیم موثر این سه تصویر برای جامعه را نداشته باشد، در لحظه سرنوشتساز نخواهد توانست اکثریت خاموش را با خود همراه کند. این وظیفه با «خبررسانی» صرف تفاوتهای زیادی دارد.
آنچه نیروهای انقلاب نیاز دارند، کاشتن بذر انقلاب در دل هر شهروند از طریق تشدید بیزاری از حکومت، تهییج و تشویق مردم به نافرمانی و خرابکاری و تحسین مقاومت و حمایت از انقلابیون است.
هدف بعدی، کاشتن بذر تردید، نارضایتی و انقلاب در دل حامیان حکومت است، چرا که به ازای هر نیرویی که حکومت از دست میدهد، انقلابیون یک دشمن از دست داده و یک دوست به دست آوردهاند. در نتیجه، فعالیت تبلیغی موثر و برقراری ارتباط مداوم با تمامی گروهها و اصناف جامعه حیاتی است. فعالیت تبلیغی باید دقیق و متناسب با گروههای هدف طراحی شود؛ برای مثال، در خطاب قرار دادن نیروهای انقلابی یا مردم، پرهیز از ادبیات منفعل و مظلومانه و تقدیر حماسی سرکشی و عصیان در برابر حکومت ضرورت دارد. از سوی دیگر، در خطاب به جامعه بینالمللی، پرداختن به توحش حکومت و انعکاس رنج قربانیان تاثیر بیشتری خواهد داشت.
موثر بودن تبلیغات انقلابی به مطالعه و شناخت کامل از گروههای هدف، حساسیتها و مشکلات آنها بستگی دارد. هرچه ارتباط میان نیروهای مبلغ انقلاب و گروههای هدف نزدیکتر و مستمرتر باشد، قدرت تاثیرگذاری بیشتر خواهد بود.
حکومتهای تمامیتخواه به اندازه نیروی سرکوب بر جنگ روانی سرمایهگذاری میکنند. به همین دلیل از کار انداختن ماشین پروپاگاندای حکومت به اندازه از کار انداختن نیروی سرکوب اهمیت دارد. برای انقلابیون که معمولا توان نظامی از کار انداختن نیروی سرکوب را ندارند، تنها راه باقیمانده شکست دادن ماشین پروپاگاندای حکومت است.
در جنگ پروپاگاندا میان انقلابیون و حکومت، هر دو تلاش میکنند کنترل روایت را برعهده بگیرند. هر گروهی که موفق شود، این قدرت را دارد که تعیین کند چه اتفاقی افتاده است، چه کسانی مقصرند و چه باید کرد.
کنترل تصویر رسانهای باید مهمترین هدف نیروهای انقلابی باشد. «مارک کورلانسکی»، روزنامهنگار امریکایی معتقد است اگر راهپیمایی یا تحصنی رخ میدهد و مطبوعات آن را پوشش نمیدهند، یعنی این اتفاق اصلا رخ نداده است. کنترل تصویر رسانهای به معنای دسترسی به افکار عمومی است. دسترسی به افکار عمومی به معنای امکان تاثیرگذاری بر اذهان و جذب حمایتهای بیشتر و حتی نیروهای بیشتر است.
در سطح بینالمللی اگر این تاثیرگذاری موفق باشد و درست هدایت شود، میتواند حمایتهای دولتها را نیز در پی داشته باشد. در شرایطی که حکومتهای دیکتاتوری کنترل تصویر رسانهای را با پول، قدرت و نفوذ بهدست میآورند، تنها ابزار نیروهای انقلابی برای کنترل تصویر رسانهای معمولا یک داستان گیرا و تاثیرگذار است. این که انقلابیون چهگونه داستان رنجی که بر آنها رفته و مقاومتی که شکل گرفته است را تعریف کنند، میتواند سرنوشت جنبش آنها را تعیین کند.
در اعتراضات ۱۳۹۸، جمهوری اسلامی به روایتی هزار و ۵۰۰ نفر از معترضان را کشت. نهادهای حقوق بشری و سازمانهای سیاسی تمام تلاش خود را کردند تا صدای مردم ایران را به گوش جهان برسانند و دولتهای جهان را به پاسخگو کردن قاتلان ترغیب کنند. اما تصویری که از گستردهترین اعتراضات ضد حکومتی تا آن زمان در رسانهها مخابره شده بود، «شورشی بر سر قیمت بنزین» بود. این تصویر نتوانست همراهی جهانی لازم را برای مردم ایران به همراه بیاورد. در نتیجه دولتهای اروپایی هیچ اقدام موثری حتی در جهت پاسخگو کردن مقصران اصلی این قتلعام انجام ندادند. هیچ فرد جدیدی به تحریمهای حقوق بشری اتحادیه اروپا اضافه نشد، حتی یک نفر.
اما کشته شدن «مهسا (ژینا) امینی» همه چیز را تغییر داد. کشته شدن مظلومانه یک دختر جوان به دست پلیس به خاطر حجاب قلب هر انسانی را تکان میداد و اعتراضات و حتی خشم گسترده در پی آن را مشروع میکرد. تصویری که از حکومت به جهان مخابره شد، تصویر بربریت محض بود؛ یعنی واقعیترین تصویر ممکن از جمهوری اسلامی. شعار کلیدی زن، زندگی، آزادی، کوتاه، مختصر و گیرا هر مخاطبی را با خود همراه یا دستکم کنجکاو میکرد. وقتی نظرها جلب شدند، تصویری که در دسترس بود، شجاعت معترضان و توحش بیمهار حکومت را نشان میداد. همین امر سیل بیسابقهای از حمایتهای تمام چهرههای شناخته شده جهان را به سوی این جنبش سرازیر کرد. این میزان از حمایت جهانی بزرگترین پیروزی برای هر جنبش انقلابی محسوب میشود اما به تنهایی هرگز به سقوط حکومتی یاغی در عرصه بینالمللی مانند جمهوری اسلامی منجر نمیشود.
امر انقلابی و امر سیاسی
تصویر واقعی انقلاب هیچ شباهتی با تصویر سینمایی آن ندارد. انقلابها در قریب به اتفاق مواقع، خونین، پرآشوب و ترسناک هستند. فرد همپتون درباره انقلاب میگوید: «انقلاب چیزی نیست جز این که شما زخمی در بدن دارید و بعد چیزی روی آن زخم میگذارید تا عفونت را از بین ببرد.»
امر انقلابی بسیاری از رفتارهایی که در حالت عادی مجرمانه یا غیرقابل توجیه است را مشروعیت میبخشد، چرا که ممکن است به خاطر ضرورت جلوگیری از یک آسیب بزرگ، آسیبهای کوچکی هم وارد کند.
با این حال، امر انقلابی باید در کنار امر سیاسی پیش رود وگرنه به نیرویی مخرب بدل میشود که فقط آسیب میزند. امر انقلابی ذاتا ستیزهجو، ویرانکننده و آشتیناپذیر است، چرا که برای سرنگون کردن یک دیکتاتوری صاحب قدرت مرگبار و منابع مالی فراوان، دستکم در بخشی از مسیر به این ویژگیها نیاز خواهید داشت.
در مقابل، امر سیاسی مصلحتاندیش، چارهجو و انعطافپذیر است، در حالی که غایت امر انقلابی، نابودی قدرت حاکم و برهم زدن نظم موجود به قیمت فداکاری و از جان گذشتگی است. غایت امر سیاسی، سنجیدن شرایط و تغییر مسیر برای رسیدن به بیشترین دستاورد با کمترین هزینه است. امر انقلابی به شما میگوید هرگز با دشمن سازش نکنید، امر سیاسی به شما میگوید با دشمن ضعیفتر علیه دشمن قویتر خود سازش کنید. امر انقلابی عمیقا ایدئالیستی و ارزشمدار است و امر سیاسی عمیقا عملگرا و نتیجهمحور.
نیروی انقلابی که به ضرورت استفاده از هر دو ابزار واقف نباشد، شانس کمی برای موفقیت دارد، چرا که در جهان مدرن، نیرویی که فقط بر امر انقلابی تکیه کند، از سوی جامعه جهانی به عنوان عنصری مخرب و غیرقابل اتکا و بخشی از مشکل نگریسته خواهد شد. در مقابل، نیرویی که تنها بر امر سیاسی تکیه کند، از سوی جامعه به عنوان نیرویی سازشکار، فرصتطلب و حتی خائن دیده خواهد شد. نیروی انقلاب موفق از هر دو این ابزار به شکلی متوازن استفاده میکند تا بتواند دستاوردهای کوتاهمدت خود را حفظ و برای دستاوردهای بلندمدت نیرو و منابع لازم را مهیا کند.
نیروی انقلابی که تنها بر امر انقلابی تکیه میکند، ممکن است نتواند نیازهای واقعی انقلاب را ببیند و مرتفع کند؛ از جمله برای به کار بستن بسیاری از شیوهها و ابزار مبارزه دچار تردیدهای جدی خواهد شد؛ از جمله در تامین مالی و تسلیحاتی انقلاب که معمولا نیازمند کمکهای یک دولت خارجی است و نیازمند مراودات و تصمیمات سخت سیاسی.
از سوی دیگر، نیروی انقلابی که تنها بر کنشهای انقلابی متکی است، به سختی میتواند هویتی سیاسی به خود بگیرد و در نتیجه نخواهد توانست حامیان خود را درباره تصمیمهای سخت سیاسی که گاه با سازش و مصالحه همراه هستند، اقناع کند.
ملزومات اساسی انقلاب
انقلاب پرهزینهترین رفتار در عرصه سیاسی است. این هزینهها، مالی، جانی و سیاسی هستند و نیروهای انقلابی باید منابعی در اختیار داشته باشند تا بتوانند از پس این هزینهها برآیند. شبکهسازی، پشتیبانی مالی از اعتصابات، خانوادههای زندانیان و کشته شدگان و ایجاد روابط دیپلماتیک با دولتهای جهان در زمان لازم از مهمترین ضروریات و بخشی از واقعیت یک انقلاب هستند. انقلاب بدون پشتوانه مالی عظیم و بدون روابط دیپلماتیک با دولتهای جهان شانس اندکی برای پیروزی در برابر دیکتاتوریهای میلیتاریستی همچون جمهوری اسلامی دارد. جمهوری اسلامی دههها است که پول گرفتن از دولتهای خارجی، مشی مسلحانه و برقراری روابط سیاسی با دولتها را همچون داغ ننگی برای مخالفانش به کار میبرد. این درحالی است که تمامی این ابزارها را برای سرنگونی نظام «پهلوی» استفاده کرده بود تا جایی که حتی تصاویر چکهای پرداختی و برنامه آموزشهای تروریستی برای کسانی چون «ابراهیم یزدی»، «مصطفی چمران»، «مرضیه دباغ» و همفکران آنها از سوی سازمانهای اطلاعاتی مصر، سوریه و لیبی در دسترس هستند. با این حال، نیروهای مخالف حکومت یا تنها بر تصوری ایدئالیستی و غیرواقعی از امر انقلابی تکیه دارند و بر این باورند که جمهوری اسلامی را میتوان تنها با تظاهرات و به هزینه مردم سرنگون کرد و یا هنوز در پذیرفتن و توضیح ملزومات سیاسی سرنگونی جمهوری اسلامی برای هواداران خود دچار تردید هستند. ایجاد توازن میان امر سیاسی و امر انقلابی و آگاهسازی جامعه از تفاوت و ضرورت این هر دو میتواند چنین مشکلاتی را از سر راه مخالفان بردارد.
نیروهای انقلابی باید با تکیه بر امر سیاسی برای تامین منابع مالی و توان تاثیرگذاری سیاسی و دیپلماتیک در رابطه با دولتها جهت تامین این نیازها و اطمینان بخشیدن درباره آینده کشور و منطقه تلاش کنند. آنها با توازن میان امر سیاسی و انقلابی باید تمامی مسیرها برای تقویت نیروهای خود و تضعیف حکومت را بدون هیچ تردیدی مدنظر قرار دهند. این رویکرد ایجاد بحران مستمر برای حکومت و استفاده موثر از بحرانهای منطقهای و جهانی به نفع انقلابیون را نیز شامل میشود.
بدون درکی صحیح و واقعگرایانه از ملزومات یک انقلاب، امید بستن به پیروزی تنها به معنای تحمیل هزینه بیشتر بر مردم و ایجاد سرخوردگی و به تعویق انداختن انقلاب خواهد بود.
قسمت اول این یادداشت را از اینجا بخوانید
از بخش پاسخگویی دیدن کنید
در این بخش ایران وایر میتوانید با مسوولان تماس بگیرید و کارزار خود را برای مشکلات مختلف راهاندازی کنید
ثبت نظر