چند ماهی خبری نبود. یا حداقل حضور کمرنگتری داشتند. از کنارمان رد میشدند و با جملاتی مثل «حجابت رو رعایت کن»، «روسریت کو» و یا «اینجا کشور اسلامی است»، سعی میکردند ردی تاثیرگذار از خودشان در ذهن ما جا بگذارند. بعضی وقتها هم ونی گوشه میدان اصلی و یا چهارراه مهمی از شهر میگذاشتند. اما خودشان هم حال نداشتند تذکری بدهند و مشغول گفتوگو با یکدیگر بودند. ولی این روزها و مخصوصا بعد از جان باختن «آرمیتا گراوند»، دختر نوجوانی که بدون حجاب اجباری در راه مدرسه به طور مشکوکی در ایستگاه مترو «شهدا» به کما رفت و جان باخت، حضور نیروهای «گشت ارشاد» بیشتر شده است؛ هرچند دختران خوشپوش و رهای شهر همچنان در خیابانها هستند.
***
از چهار راه ولیعصر تا ایستگاه جوانمرد قصاب
دخترک مانتویی به تن دارد و از ایستگاه متروی چهارراه «ولیعصر» بیرون میآید. چند خانم چادری به سمتش میروند و میگویند: «شالت رو سر کن!»
دخترک عصبانی میشود و با بیمحلی به راه خود ادامه میدهد. زیر لب هم چیزهایی میگوید. ماموران گشت به سرعت سراغ چند مرد میروند؛ گویی گزارش دخترک را میدهند و دختر هنوز ۱۰۰ قدم دور نشده، مردی به روی سینهاش میزند و او را نگه میدارد؛ مردی قد بلند با ریشهایی پر پشت.
دخترک میگوید روی سینهاش یک لنز دوربین نصب شده بود. مرد با صدایی بلند که توجه همه را جلب کند، میگوید: «یا شالت رو سر کن یا فیلمت رو به قوه قضاییه میفرستم و باید بری و جواب بدی!»
دخترک بغض میکند و بدون این که حرفی بزند، شالش را روی سرش میاندازد. زنان کمی دورتر اوضاع را رصد میکنند و وقتی مطمئن میشوند که دخترک شالش را سر کرده است، سراغ نفر بعدی میروند.
دختر میگوید: «وقتی شالم رو سرم کردم، از خودم متنفر شدم. اما راستش رو بگم، خیلی ترسیدم. هزار تا جواب در ذهنم اومد که به او بگم اما نتونستم. نتونستم بگم که شما با این اوضاع اقتصادی ما رو بیچاره کردین ولی فقط دنبال موی سرمون هستین. کاش آن لحظه اینقدر نترسیده بودم.»
پیرمردی که به مکالمه ما گوش میکرد، میگوید: «در این مملکت زن بودن ترسناکه. چرا خودت رو سرزنش میکنی؟ روسری رو سر کن و از اونا که عبور کردی، دوباره بینداز. دوباره تذکر دادن، سر کن و دوباره بینداز. اینقدر این کار رو تکرار کن که خودشون خسته بشن.»
اما دختر آرام نمیشد ولی شالش را میاندازد دور گردنش و به مسیرش ادامه میدهد.
این حکایت بیرون مترو است، حکایت داخل واگنهای مترو جدا است. قبل از گیتهای ورودی هم زنانی ایستادهاند در کنار مردانی با ظاهری شبیه به هم؛ ریش بلند، یقههای بسته و شلوارهای پارچهای. آنها سعی میکنند کسی از چشمشان در نرود. هر چند که اگر کسی از چشم آنها در رود، از چشم دوربینهایشان در نمیرود.
مردی با شلوار سرمهای و بلوز مشکی پشت دوربینی ایستاده است و از تمام زنان بدون حجاب فیلم میگیرد. نه اجازه میگیرد و نه تذکری میدهد، فقط ایستاده و از لنز دوربینش نظارهگر است که فیلمها درست و واضح ضبط شوند. زنی کنارش میایستد و میگوید: «با جوونای مردم این کارا رو نکنید، این کارا فایدهای نداره!»
مرد حتی به عقب برنمیگردد که چهره زن را ببیند. زن ماموری با چادر میآید و با خشونت او را دور میکند و به مرد دیگری با اشاره میگوید از زن فیلم بگیرد.
آنها در همه جای شهر پراکنده شدهاند؛ از تجریش گرفته تا ایستگاه جوانمرد قصاب. «زهرا» که همیشه همسرش او را از ایستگاه جوانمرد قصاب تا خانه میبرد، از مترو که بیرون میآید، با تذکر حجاب روبهرو میشود. او سرکشی میکند و مردی وحشیانه به سمتش میدود. همسر زهرا که صحنه را میبیند، از موتورش پیاده میشود و به سمت مرد میرود و دست همسرش را میگیرد اما گویی این هم مانع نمیشود که مرد قدمی به عقب برود.
همسر زهرا تعریف میکند: «دست زهرا رو کشیدم و گفتم بهخاطر این یک تکه روسری من رو با مردم درنینداز. اما زهرا نه روسری و نه کلاهی همراهش نبود. مرد با دوربینی که روی سینهاش بود، فیلم میگرفت و یکی از زنهای گشت ارشاد میگفت اسم و فامیلت رو بلند بگو! زهرا فقط داد میزد که نمیگم و گمشید. آخر دستش رو کشیدم و به اون مرد گفتم فکر کن ناموس خودته، اینطور تنش میلرزه، بگذار ما بریم. مرد هم به من گفت ناموس من بدون حجاب به خیابان نمیآد و بعد مرد دیگهای دعوا رو تمام کرد. من کلاهم رو از سر در آوردم و روی سر زهرا کشیدم و بردمش. خدا میدونه فردا چه بلایی سر زنم میآرند!»
استراتژی ایجاد رعب
همان جایی که زنان گشت ارشاد ایستادهاند، انبوهی مرد در کنارشان هستند. زنانی با آن چادرهای مشکی، صورت آرایش شده و اغلب ابروهای تتو کرده که تا زنی حاضر به رعایت حجاب نیست، به مردان لباس شخصی برای حمایتشان گزارش می دهند. گویی دختربچهای پشت پدر یا برادر بزرگترش پنهان شود؛ تصویری سنتی و قدیمی از زن که جز ضعف و ترس نیست. اما با این وجود، مردان لباس شخصی هم در حمایت از زنان گشت ارشاد کم نمیگذارند. تا زنان ارشادی دختری را نشان میدهند، مردان حامی آنها با فریاد به سمتشان میروند. به نظر میرسد از قصد با صدای بلند حرف میزنند که در محیط ایجاد ترس کنند.
بعضی مثل آن دخترک روسری خود را سر میکنند و برخی در حالی که به خود میلرزند اما نشان میدهند که بیاعتنا هستند، رد میشوند.
ماموران جملههایی چون «حجابت را سر کن»، «ازش فیلم بگیر»، «براش پرونده میشه» و یا «منتظر پیامک دادگاه باش» را بلند، طوری که همه بشنوند، تکرار میکنند تا توجه بقیه را جلب کنند و ترسی در دل زنها بیندازند.
اما با این وجود هنوز دختران خوشپوش با موهای رها در شهر را ترک نکردهاند. به قول آن زنی که در مترو بود و با نگاهی تحقیرآمیز به ماموران گشت ارشاد نگاه میکرد، «دوره حجاب در ایران به سر آمده و کسی حریف زن های ایرانی نمیشود».
ثبت نظر