آدمهایی که برای حضور در جشن آغاز قرن بیستم خود را از سراسر دنیا به پاریس رسانده بودند، هرگز گمان نمیکردند دو جنگ خونبار و ویرانگر زندگی میلیونها نفر در جهان را در همان قرنی که با هزاران آرزو برای آرامش و پیشرفت آغاز شده بود، تحت تاثیر قرار دهد.
فیلم «راهی که به نسل کشی حکومت نازیها انجامید»، قصه پرشور و شوق آغاز یک قرن است که به جنگ، کشتار و نسلکشی منجر شد.
این فیلم روایتی کوتاه است از جنگ جهانی اول، ظهور نازیسم، به قدرت رسیدن هیتلر، جنگ جهانی دوم و فاجعه «هولوکاست» و آنچه بر سر یهودیان جهان آمد؛ فیلمی که با جشن سال ۱۹۰۰ «نمایشگاه جهانی پاریس» با هدف تساهل و تفاهم بیشتر ملل آغاز میشود و به تصاویر سیاه و تلخ اردوگاههای کار اجباری میرسد.
****
سال ۱۹۰۰ میلادی، بیش از ۵۰ میلیون نفر از سراسر دنیا در «نمایشگاه جهانی پاریس» که به مناسبت شروع قرن جدید و با هدف تساهل و تفاهم بیشتر میان ملل برگزار شده بود، شرکت کردند.
مردم جهان امید داشتند قرن نو برایشان روزهایی همراه با آرامش و پیشرفت همراه داشته باشد. اما آنچه در عمل رخ داد، با امید و آرزوهای آنها فاصله زیادی داشت. دو جنگ ویرانگر در قرن بیستم، زندگی بسیاری از مردم دنیا را تحت تاثیر قرار داد.
جنگ جهانی اول از سال ۱۹۱۴ تا سال ۱۹۱۸ طول کشید و بسیاری از مردمان در اروپا و سایر نقاط جهان را درگیر خود کرد. تصور کنید نیمی از مردان جوان فرانسوی که در آغاز جنگ بین ۲۰ تا ۳۲ سال سن داشتند، در پایان جنگ دیگر در قید حیات نبودند. بیش از یک سوم مردان آلمان که ۱۸ تا ۲۲ ساله بودند هم در این جنگ کشته شدند. بسیاری از آنها نیز که از جنگ برگشتند، از نظر جسمی و روحی با عوارضی سخت دست و پنجه نرم میکردند.
جنگ جهانی اول چه بر سر مردم آلمان آورد؟
شکست خفتبار آلمان و پیمان صلحی که پس از آن به امضای طرفین رسید، نقش مهمی در ظهور نازیسم و ۲۰ سال بعد، در وقوع جنگ جهانی دوم ایفا کرد.
پیمان صلح در سال ۱۹۱۹ در شهر «ورسای» فرانسه به امضای طرفین رسید و بسیاری از آلمانیها را در بهت و حیرت فرو برد.
قدرتهای جهانی شرایطی را به آلمان تحمیل کردند که این کشور از داشتن هرگونه قدرت نظامی محروم شد، ۱۳ درصد از خاک خود را از دست داد و مجبور شد مسوولیت سنگین شروع جنگ را بپذیرد و غرامتهای سنگینی بپردازد.
بسیاری، از جمله «آدولف هیتلر» که آن زمان سرجوخه جنگ بود، بر این باور بودند که مخالفان سیاسی کشور و مقاماتی که پیمان صلح را پذیرفته بودند، خیانت کردهاند.
هیتلر بعدها نوشت: «نمیتوان پذیرفت که دو میلیون آلمانی جان خود را بیخود و بیجهت از دست داده باشند، ما خواهان انتقام هستیم.»
بسیاری از شهروندان و سربازان بازگشته از جنگ نمیتوانستند شرایط شکست آلمان را درک کنند. سربازان میدان خونبار جنگ را ترک کرده و به جامعهای آشفته بازگشته بودند.
نظامی سیاسی جدید آلمان چه دشواریهایی داشت؟
نظام سیاسی جدید، یعنی «جمهوری وایمار»، ساختاری دموکراتیک داشت که برای مردم ناآشنا بود و از همان روزهای نخستین که جای امپراطوری آلمان را گرفت، با چالشهای سختی روبهرو بود. افزایش بیکاری و نرخ تورم، پساندازهای طبقه متوسط را عملا نابود کرده بود. ارزش پول چنان کم شده بود که عدهای اسکناسهای بیارزش را به جای سوخت استفاده میکردند. گرچه مدت زمانی بعد آلمان یک ثبات نسبی اقتصادی یافت اما سال ۱۹۲۹ دنیا درگیر یک بحران اقتصادی شد و آلمان نیز از این وضعیت مستثنی نبود. نرخ بیکاری در سال ۱۹۲۹ در آلمان از مرز ۲۲ میلیون نفر گذشت.
در کشوری که بیکاری رواج یافته بود و مردمانش برای از دست دادن خاک خود خشمگین و از حکومت دلسرد شده بودند، اعتراضها به خشونت کشیده میشدند.
احزاب سیاسی از گروههای شبهنظامی خود برای ایجاد رعب و وحشت در بین احزاب مخالف و رای دهندگان استفاده میکردند.
جریان راست از ترس وقوع انقلاب کمونیستی در آلمان که ریشه در فعالیتهای اتحاد جماهیر شوروی داشت، در پروپاگاندا سوء استفاده میکرد.
در آن سالها، زنان زیادی در خارج از منزل کار میکردند. آنها طبق «قانون اساسی» جدید نیز حق رای یافته بودند. اما افول ارزشهای کهن از یک سو و افزایش ترس و دل نگرانی از آینده از سوی دیگر، دموکراسی نوپای آلمان را به چالش میکشیدند.
فعالیت حزب نازی چهگونه اوج گرفت؟
از سال ۱۹۲۱ به بعد، آدولف هیتلر، رهبر بلامنازع «حزب ناسیونال سوسیالیست کارگران آلمان» (حزب نازی) بود. او سال ۱۹۲۳ به جرم تلاش برای براندازی، زندانی شد. محاکمه و دادگاه شهرتش را بیشتر کرد.
اهداف ایدئولوژیک هیتلر عبارت بودند از گسترش قلمرو ارضی، ایجاد کشوری از نژاد خالص و نابودی یهودیان اروپا و دیگر دشمنان آلمان.
او مدت زمان کوتاهی در زندان ماند و پس از آن که مجوز فعالیت حزبش باطل شد، فعالیت سیاسی خود را در خیابانها و روستاها به همراه هوادارانش از سر گرفت.
حزب نازی همزمان با عضوگیری و سازماندهی نیروها، روزنامهای را نیز برای اشاعه عقایدش منتشر میکرد. نازیها افراطیترین اهداف خود را کم اهمیت جلوه میدادند و برای نجات آن سالهای کشور، راه حلهای ساده مطرح میکردند.
آنها از امیدها، سرخوردگیها و دلنگرانیهای آن روزهای مردم سوءاستفاده میکردند.
در اوایل ۱۹۳۰، تعداد احزابی که در انتخابات و کارزارهای سیاسی آلمان با یکدیگر رقابت میکردند، به شدت زیاد و گیج کننده بود اما هیتلر در جریان همین رقابتهای انتخاباتی نشان داد سیاستمداری کاریزماتیک و تاثیرگذار است. او روز به روز به مردم نزدیک میشد. با همه این اوصاف، حزب نازی هرگز نتوانست در انتخاب سراسری که شرایط آزادانهای هم داشت، بیش از ۳۸ درصد آرا را کسب کند. در واقع، هیچ حزبی نتوانست اکثریت کرسیها را به دست بیاورد. در نتیجه، دولتهای بعدی بدون حمایت اکثریت قریب به اتفاق مردم قادر نبودند کشور را به نحوی کارآمد اداره کنند.
هیتلر چهگونه شریک قدرت دولت آلمان شد؟
هیتلر نه در انتخابات پیروز شد و نه قدرت را به دست گرفت بلکه به او پیشنهاد شد در قدرت شریک شود. این در حالی بود که تعداد رای دهندگان به حزب نازی رو به کاهش بود. در واقع، زمانی که «پاول فن هیندنبورگ»، ریيسجمهوری وقت و از قهرمانان جنگ جهانی اول از هیتلر دعوت کرد که مقام صدراعظمی را در دولت ائتلافی بپذیرد، نازیها باورشان نمیشد که تا چه حد بخت با آنها یار بوده است.
نازیها انقلابیونی بودند که میخواستند آلمان را از پایه و اساس دگرگون کنند. سیاستمداران محافظهکار که در کابینه جدیدِ دولت حضور داشتند، گرچه علاقهای به هیتلر نداشتند و به او اعتماد نمیکردند اما در واقع بیش از هیتلر، از دموکراسی متنفر بودند و از برآمدن احزاب چپ واهمه داشتند. آنها دست همکاری به سوی نازیها دراز کردند تا بتوانند اکثریتِ مجلس نمایندگان را بهدست آورند و بر این باور بودند که میتوانند هیتلر را کنترل کنند.
هیتلر چهطور به قدرت اول آلمان تبدیل شد؟
یک ماه بعد، زمانی که ساختمان مجلس آلمان به آتش کشیده شد، هیتلر و شرکای ملیگرای او در دولت، فرصت را غنیمت شمردند و با سوء استفاده از فضای ترس و وحشتی که از شورشِ احتمالیِ جریانهای کمونیستی به وجود آمده بود، کمونیستها را مسوول آتشسوزی مجلس معرفی و در کشور وضعیت اضطراری اعلام کردند.
به حکم هیندنبورگ، ریيسجمهوری وقت، تمامی حقوق بنیادیِ مدنی و ضمانتهای قانون اساسی به حالت تعلیق درآمدند و راه برای رفتارِ خودسرانه نیروهای پلیس هموار شد.
دولت جدید اول از همه به مخالفان سیاسی خود حمله کرد. وضعیت اضطراری که در کشور حاکم بود، این امکان را فراهم کرد که مخالفان را تهدید کند، مورد ضرب و شتم قرار دهد و برای مدتی نامعلوم زندانی کند. رهبران اتحادیههای صنفی و احزاب مخالف بازداشت شدند و هزاران نفر، از جمله نمایندگان چپگرای مجلس به اردوگاههای کار اجباری که به تازگی راهاندازی شده بود، فرستاده شدند.
هرچند رفتار و عملکرد نازیها خشن و وحشیانه بود اما بسیاری از شهروندان آلمان با میل و رغبت این تدابیر افراطی را پذیرفتند. بسیاری نیز فعالانه و به نام حفظ نظم و امنیت، از آن حمایت کردند. چشمانداز حضور رهبری کاریزماتیک، جسور و جوان، بسیاری را نسبت به آینده آلمان امیدوار کرده بود و «یوزف گوبلس»، ریيس دستگاه پروپاگاندای حزب نازی بر آن بود تا آنهایی را که هنوز قانع نشده بودند، مجاب کند.
گوبلس مراسم بازگشایی مجلس نمایندگان را با این هدف برگزار کرد که دولت هیتلر را به گذشته آلمان، آلمان دوران امپراتوری پیوند بزند و نازیها را ناجیان آینده کشور معرفی کند.
این مراسم به نوعی طراحی و صحنهپردازی شده بود که به صاحبان نفوذ و قدرت در آلمان، از جمله مقامات ارتش تضمین بدهد که هیتلر به ارزشها و سنتهای آنها احترام میگذارد.
بعد از مراسم نیز در فیلمهای خبری که تحت نظارت نازیها تهیه و تولید شدند، اینگونه القا شد که ارتش از دولت جدید حمایت کرده است.
در این تصاویر، هیتلر هنوز پشت سر هیندنبورگ، ریيسجمهوری وقت راه میرفت. اما صدراعظمِ تازه به قدرت رسیده، چندی بعد دیکتاتور خودکامه آلمان شد.
مراسم بازگشایی مجلس نمایندگان آلمان بازتاب گستردهای در رسانههای جهان داشت. رسانهها از شور و شوق مردم آلمان بعد از چند سال ناامیدی حرف میزدند و تصاویر کف و سوت مردم در استقبال از هیندنبورگ و هیتلر را پخش میکردند.
هیندنبورگ تا زمان مرگ در آگوست سال ۱۹۳۴، ریاست جمهوری را حفظ کرد. اما پس از مرگش، هیتلر موافقت ارتش را جلب و سمت ریاست جمهوری را حذف و اعلام کرد که از این پس او پیشوا و صدراعظم آلمان، رهبر ملت و ریيس دولت است. حالا دیگر هیچ مقامی بالاتر یا همطراز او نبود. نیروهای مسلح نیز بلافاصله با آدولف هیتلر با این جملات بیعت کردند: «به خداوند، این سوگند مقدس، قسم که از پیشوای خود، آدولف هیتلر، بیهیچ قید و شرطی اطاعت خواهم کرد.»
همه کارمندان دولت، از جمله معلمان، نیروهای پلیس، نمایندگان مجلس و کارمندان قوه قضایيه سوگند وفاداری خود را نه به قانون اساسی که به شخص هیتلر، پیشوای ملت آلمان ادا کردند.
نازیها چهطور مردم آلمان را با خود همراه کردند؟
وضعیت اقتصادی کشور در زمان روی کار آمدن نازیها در پایینترین سطح خود بود. نازیها با اجرای پروژههای عظیم عمرانیِ دولتمحور برای بیکاران، موفق شدند شرایط اقتصادی را بهبود بخشند.
هیتلر بزرگراههای جدید را ظفرمندانه برای نمایش اراده ملت افتتاح میکرد؛ اردهای که هم کشور را متحد میکرد و هم در خفا، به گسترش نیروهای مسلح آلمان سهولت میبخشید.
در سال ۱۹۳۵، آلمان پیمان ورسای ۱۹۱۹ را با برقراری مجدد خدمت سربازی و تقویت نیروهای نظامی خود زیر پا گذاشت. نازیها همانطور که وعده داده بودند، به دنبال این بودند که کشور را بازسازی و قدرتمند کنند. موفقیتهای آنها بسیاری را بر آن داشت که سیاستهای افراطی نازیها را نادیده بگیرند و یا از آنها حمایت کنند.
چه زمانی هیتلر عقاید نژاد پرستانهاش را به شکل عمومی مطرح کرد؟
در سپتامبر سال ۱۹۳۵، نشست سالانه حزب نازی در شهر «نورنبرگ» برگزار شد. مراسم افتتاحیه را با موسیقی سنتی آغاز کردند که هم وجهی تشریفاتی و با وقار به نشست میبخشید و هم نوعی پیوند با گذشته را در ذهن تداعی میکرد. نشست سالانه حزب با برگزاری جلسه ویژه مجلس، دور از برلین به پایان رسید. در این جلسه، هیتلر قوانین نژادپرستانهای را مطرح کرد که توسط «هرمان گورینگ»، ریيس وقت مجلس قرائت شد: «شهروندی آلمان منحصر به افرادی است که از نژادی آلمانی و یا از خویشاوندانی آلمانی باشند. ازدواج بین یهودیان و شهروندان آلمانی یا خویشاوندان آنها ممنوع است.»
از نظر نازیها، نژادهای پست به چه کسانی اطلاق میشد؟
رژیم نازی به دنبال این بود که از آلمان کشوری با نژادی پاک بسازد؛ کشوری که به گفته آنها، «ویژگیهای برتر» خواهد داشت تا آن را شایسته حکمرانی بر کل قاره اروپا کند. نازیها مبارزات نژادی را نیروی محرکه تاریخ میدانستند؛ نژادهای «برتر» باید علیه نژادهای «پستتر» میجنگیدند، در غیر این صورت، توسط آنها نابود میشدند.
مفهوم «جامعهی ملی» از نگاه نازیها، محدود میشد به نژاد، آنطوری که در قوانین و فرامین جدید رژیم تعریف شده بود. «هاینریش هیملر» و نیروهای «اساس» این نبرد ایدئولوژیک را پیش میبردند. تفکرات نژادپرستانه در مدارس آموزش داده میشدند. برخی اقلیتهای قومی، مثل یهودیان، اسلاوها، سیاهپوستان، رُمها (که به کولیها معروف بودند)، از جمله نژادهای پستتر محسوب میشدند و معلولان جسمی و ذهنی از نظر آنها لیاقت زندگی نداشتند. دانشمندان و متخصصان پزشکی نیز نظریههایی شبهعلمی را برای تعریف و تبیین خصوصیات نژادی بهکار میگرفتند.
عقاید نژادپرستانه حزب نازی چه بر سر یهودیان آورد؟
پیش از آن که نازیها قدرت را در آلمان بهدست گیرند، یهودیان از تمام حقوق شهروندی این کشور برخوردار بودند. بعد از سال ۱۹۳۳، دولت آلمان به تدریج آنها را از حضور در جامعه و تحصیل در مدارس دولتی منع کرد. مدارس خصوصی مختص یهودیان که به تازگی تاسیس شده بودند، آموزش و تحصیل را برای برخی از خانوادهها فراهم میکردند. تا سال ۱۹۳۸، مقامات آلمانی یهودیان آلمان را از جامعه جدا و منزوی، برایشان ممنوعیتهای شغلی ایجاد و آنها را از بیشتر فرصتهای موجود برای امرار معاش محروم کردند.
بین سالهای ۱۹۳۳ تا ۱۹۳۹، دولت آلمان صدها قانون جدید به تصویب رساند با این هدف که جایگاه یهودیان آلمانی را تعریف و آنها را از جامعه طرد، فقیر و تضعیف کند.
هدف پروپاگاندای نازیها این بود که در جامعه تصویری شیطانی از یهودیان رواج یابد و موجب شود که آلمانیها یهودیان را مانند بیگانگانی خطرناک ببینند که در میان آنها زندگی میکنند.
بعد از سال ۱۹۳۵، رفتار و تبلیغات یهودستیزانه، بخشی جداییناپذیر از راهپیماییها و کارناوالها شده بودند. نمایش یهودستیزی در عرصه عمومی موجب شد که فضای خصمانه نسبت به یهودیان در آلمان تشدید یا دستکم از حساسیت نسبت به رفتاری که با آنها میشد، کم شود.
مارچ ۱۹۳۸، ارتش آلمان وارد خاک اتریش شد. آلمان با الحاق زادگاه هیتلر به خاک خود، یکی دیگر از مفاد پیمان صلح ورسای را زیر پا گذاشت. اشغال و الحاق اتریش برای یهودیان این کشور فاجعه بود. نازیها در ظرف یک سال موفق شدند کاری را کنند که انجام آن در آلمان پنج سال زمان گرفته بود.
۹ نوامبر، حزب نازی در سراسر «آلمان بزرگ» یک رشته حملات یهودستیزانه را ترتیب داد که با واکنش تند جهانیان روبهرو شد و انتقاد بسیاری را نیز در آلمان برانگیخت. نازیها تخریب سازمانیافته کسبوکار یهودیان را که پیشتر نیز از رفتارهای یهودستیزانه آسیب فراوان دیده بود، حرکتی خودجوش و مردمی معرفی کردند. مقامات حزب به نیروهای «اسآ»، «اساس» و «جوانان هیتلری» فرمان دادند فروشگاههای یهودیان را تخریب کنند و کنیسهها را به آتش بکشند. بیش از هفت هزار مغازه و شرکت متعلق به یهودیان تخریب شد.
آلمانها خشونتهای آن شب را «شب بلورین» (Kristallnacht) نامگذاری کردند که به شیشههای شکسته شده ویترین مغازههای یهودیان اشاره داشت. در جریان این خشونتها، بیش از ۲۵۰ کنیسه در کل کشور تخریب یا نابود شدند.
پلیس آلمان هزاران یهودی را راهی اردوگاههای کار اجباری کرد. نیروهای اساس آنها را تنها به این شرط آزاد میکردند که کشور را ترک کنند. اما موانع اداری در آلمان و محدودیتهای پذیرش مهاجر در سایر کشورها روزبهروز بیشتر میشدند و کار را برای یهودیان سختتر میکردند.
قوانین جدیدی در اکتبر سال ۱۹۳۸ به تصویب رسیدند که بر اساس آنها، یهودیان موظف بودند گذرنامههای خود را به مقامات تحویل دهند. گذرنامه تنها در صورتی اعتبار داشت که مهری با حرف «ی» [یهودی] بر آن خورده باشد.
دو ماه بعد، قانونی دیگر انتقال سرمایههای معلق به یهودیان را به خارج از کشور ممنوع و وزارت اقتصاد نیز تمام اموال و داراییهای یهودیان را مسدود کرد. آنهایی که امکانات لازم و محلی برای اسکان داشتند، تلاش کردند تا آلمان را ترک کنند. عدهای تنها کودکان خود را به کشورهای دیگر فرستادند. آنها نمیدانستند که جنگ بهزودی درخواهد گرفت.
جنگ جهانی دوم چهگونه آغاز شد؟
رژیم نازی هدف دیرینه خود، یعنی گسترش خاک آلمان را به نحوی محقق کرد که حمله به کشورهای همسایه در ابتدا موفقیتآمیز و بدون مقاومت مسلحانه رخ داد. هیتلر بر این باور بود که ترس از آغاز جنگی دیگر، بریتانیا و اروپا را از مداخله در کارش باز خواهد داشت. اما با اشغال پراگ، پایتخت چکسلواکی، دیگر تردیدی بر جای نماند که قصد آلمان فتحِ کل اروپای شرقی است.
اول سپتامبر ۱۹۳۹، ارتش آلمان در عملیاتی گسترده وارد خاک لهستان شد و این کشور را در کمتر از یک ماه تحت اشغال خود درآورد. حمله به لهستان، آغاز جنگ جهانی دوم بود.
آوریل ۱۹۴۰، آلمان دانمارک و نروژ را اشغال کرد. در ماه می، نیروهای مسلح آلمان به فرانسه، هلند، لوکزامبورگ و بلژیک یورش بردند. در ماه جون، پاریس سقوط کرد و فرانسه تسلیم شد. آلمان با پیروزی سریع و غیرمنتظره خود بر فرانسه، انتقام شکستِ حقارتبارش را در جنگ جهانی اول گرفت.
هولوکاست چهطور آغاز شد؟
این پیروزی موجب افزایش محبوبیت هیتلر و تقویت جایگاه او میان مردم آلمان شد. جون ۱۹۴۱، ارتش آلمان با بیش از سه میلیون سرباز، به اتحاد جماهیر شوروی حمله کرد و جنگی را به راه انداخت که جان دهها میلیون غیر نظامی را گرفت.
به بهانه جنگ و در شرایط اشغال نظامی، رژیم نازی تدابیر افراطیتری را برای پیشبرد اهدافِ سیاسی و نژادپرستانه خود در پیش گرفت. همزمان با پیشروی نیروهای نظامی آلمان و اشغال کشورهای اروپای شرقی، نازیها میلیونها یهودی را که در این مناطق زندگی میکردند، تحت سیطره خود درآوردند. مقامات آلمانی از احساسات یهودستیزانهای که در ذهنیت مردم این مناطق نیز ریشه دوانده بود، برای پیشبرد اهداف خود سود جستند.
مقامات آلمانی در سراسر اروپای شرقی یهودیان را شناسایی و مجبور کردند در محلاتی که به «گتو» معروف شدند، زندگی کنند. یهودیان که از جمعیتهای غیریهودی منزوی و جدا شده بودند، در گتوهای عظیمی که با دیوارهای آجری و سیمهای خاردار از سایرِ محلات تفکیک شده بودند، زندانی شدند. نازیها جنگ در مناطق شرقی اروپا را به مثابه جنگ صلیبی علیه یهودیت و کمونیسم میدانستند. به باور آنها، یهودیت و کمونیسم دو روی یک سکه بودند. ارتش و پلیس آلمانِ نازی زندانیانِ جنگیِ اتحاد جماهیر شوروی را در حد انسان نمیدانستند و آنها را یا اعدام میکردند یا آنقدر گرسنگی میدادند که بمیرند. میلیونها تن از آنها در زندانهای آلمان جان باختند. در جبهه شرق، تعلیمات سیاسیِ نژادی بخشی از آموزشِ ثابتِ تمام نیروهای مسلح آلمان بود. «هاینریش هیملر»، فرمانده نیروهای اساس با اشاره به جنگ علیه اتحاد جماهیر شوروی، به مردان تحت رهبری خود گفته بود: «این نبرد، نبردی ایدئولوژیک و مبارزه نژادها است. این سوی میدان نبرد، ناسیونال سوسیالیسم ایستاده که یک ایدئولوژی مبتنی بر ارزشهای نژاد آلمان و نوردیک است...، آن سوی میدان، جمعیتی ۱۸۰ میلیونی از نژادهای مختلف با اسامی غیرقابل تلفظ و پیکرهایی که باید بیرحمانه و بدون شفقت نابود شوند.»
جون ۱۹۴۱، هرمان گورینگ که مهمترین فرمانده ارتش آلمان نازی بعد از هیتلر بود، دستور داد تدابیر لازم برای «راهحل نهاییِ مساله یهود» در مناطق شرقی اروپا که تحت اشغال آلمان بودند، در نظر گرفته شود.
همزمان با پیشروی نیروهای مسلح آلمان، شبهنظامیان نازی، معروف به «جوخه مرگ»، کشتار دستجمعی یهودیان را پیش میبردند. نیروهای ارتش، شبهنظامیان اساس و رَستههای پلیس آلمان نیز نقش فعالی در این قتلعامها ایفا کردند که با مجوز مقامات انجام میشدند.
آلمانها و همدستان آنها قربانیان خود را گرد هم میآوردند و پیاده یا با کامیون به محل کشتار میبردند و در اغلب اوقات، مجبورشان میکردند که لباسهای خود را درآوردند. بعد به آنها شلیک میکردند. نیروهای پلیس در لتونی، لیتوانی، استونی، اوکراین و بلاروس از جمله همدستان محلی آلمانها بودند که در این قتلعامها مشارکت داشتند. در جریان این کشتارها، جوخه مرگ و نیروهای کمکی آنها دستکم دو میلیون مرد و زن و کودک یهودی را به قتل رساندند.
در آلمان، نیروهای اساس و پلیس یهودیانی را که همچنان در این کشور زندگی میکردند، به مناطق تحت اشغال خود در شرق اروپا اعزام کردند.
شهر «ورشو» که در سال ۱۹۴۲ تحت اشغال آلمان بود، یکی از گتوهایی بود که یهودیان آلمانی در آن جا اسکان داده شدند؛ گتویی که پیش از رسیدن یهودیان آلمان نیز مملو از جمعیت بود و ساکنانش از کمبود مواد غذایی، امکانات بهداشتی و بیماریهای مختلف رنج میبردند.
با وجود این که یهودیانِ زندانی کوشیدند راهی برای ادامه بقا و حفظ جان همکیشان خود بیابند، هزاران هزار تن در شرایطی که روزبهروز وخیمتر میشد، جان باختند. کودکان یتیم از همه آسیبپذیرتر بودند.
قصد اولیه نازیها از ساخت گتوها، تفکیک یهودیان از جمعیت غیریهود بود. اما در دوران جنگ، نازیها از این گتوها برای انتقال یهودیان به مناطق شرقیِ تحت اشغال استفاده کردند.
آنها با وعده شرایط بهتر و فرصتهای کاری بیشتر، یهودیان زندانی را به این «اسکان مجدد»( به گفته آنها) وامیداشتند.
سفر به شرق با مشقتهای غیرقابل تصوری همراه بود؛ سفری که روزها بدون آب و غذا یا امکانات بهداشتی، به درازا میکشید و جانِ جوانان و سالخوردگانی را که از بنیه جسمی ضعیفتری برخوردار بودند، میگرفت.
آلمانها و همدستان آنها حدود دو میلیون و ۷۰۰ هزار یهودی و غیریهودی را به اردوگاههای مرگ در لهستانِ اشغالی فرستادند. زندانیان از سراسر اروپا به «آشویتس بیرکِناو» که بزرگترین اردوگاه مرگ بود، فرستاده میشدند.
«لیلی مالنیک»، بازمانده آشویتس میگوید: «هر روز وسایل حملونقل از راه میرسیدند، پر از آدمهایی که به زبانهای مختلف حرف میزدند؛ مجاری، لهستانی، چکسلواکیایی. عدهای از هلند میآمدند، عدهای هم از فرانسه، بلژیک و آلمان، ایتالیا. روسها هم بودند. از همه جا بودند. نیروهای اساس آنهایی را که قادر به کار نمیدانستند، بلافاصله به قتل میرساندند؛ معمولاً دو سه ساعت بعد از رسیدنشان به اردوگاه. آنهایی که قادر به کار بودند، به کار اجباری واداشته میشدند و زمانی که دیگر قادر به کار نبودند، به قتل میرسیدند. مقاماتِ اردوگاه، کودکان، زنان و مردان بسیاری را در مراکزی که برای قتل عام در سطحی وسیع و صنعتی طراحی و ساخته شده بودند، با گازهای سمی به قتل رساندند. حدود نیمی از قربانیان هولوکاست در این مراکز کشته شدند.»
«آشویتس» و «مایدانک» نخستین اردوگاههای کار اجباری در لهستان بودند که توسط نیروهای اتحاد جماهیر شوروی آزاد شدند. برای بسیاری، اخباری که پس از آزادسازی «مایدانک» در تابستان سال ۱۹۴۴ منتشر شدند، باورپذیر نبودند. روزنامه «نیویورک هرالد تریبیون» نوشته بود: «شاید... باید صبر کرد و منتظر تایید ماند... این که ... غیرقابل تصور بهنظر میرسد.»
در آوریل ۱۹۴۵، نیروهای ارتش امریکا در آلمان و اتریش وارد اردوگاههای «بوخنوالد»، «داخائو»، «نوردهاوزن»، «ماوتهاوزن» و «اردورف» شدند. آنها به چشم خود واقعیتی را دیدند که دیگر غیرقابل انکار بود. ژنرال «دوایت آیزنهاور»، فرمانده عالی نیروهای متفقین در اروپا نوشت: «زبان قاصر است از بیان آنچه دیدم... اسناد و مدارک شواهد عینی از مرگومیر در نتیجه گرسنگی، از بیرحمی و وحشیگری... به راستی طاقتفرسا است.»
برنامههای خبری که در سینماهای امریکا پخش میشدند، شهادت هزاران تن را به گوش جهانیان رساندند. یک مفسر خبر گفته بود: «نسلهای آینده باید بدانند که این انسان بود که با برادران خود اینگونه رفتار کرد. آنها باید بدانند که در قرن بیستم، تمدنی وجود داشت که در عرض ۱۲ سال، به دوران بربریت بازگشت.»
نیروهای آزادیبخش در هالهای از بهت و حیرت، میکوشیند آنچه را به چشم میدیدند، درک کنند. سربازان هرچه در توان داشتند، بهکار گرفتند تا به اجساد و مردگان رسیدگی و از بازماندگان حمایت کنند؛ بازماندگانی که باید به تدریج شأن و کرامت خود را بازمییافتند و به نحوی، به زندگی بازمیگشتند.
هولوکاست تصویری سیاه از انسانیت و آینده آن بر جا گذاشت. جهانیان برای درک آنچه اتفاق افتاده بود، مجبور به استفاده از واژه جدیدی شدند؛ نسلکشی، جنایتی که توسط مردم عادی و در جامعهای رخ داد که چندان بیشباهت به جامعه ما نبود.
از بخش پاسخگویی دیدن کنید
در این بخش ایران وایر میتوانید با مسوولان تماس بگیرید و کارزار خود را برای مشکلات مختلف راهاندازی کنید
ثبت نظر