close button
آیا می‌خواهید به نسخه سبک ایران‌وایر بروید؟
به نظر می‌رسد برای بارگذاری محتوای این صفحه مشکل دارید. برای رفع آن به نسخه سبک ایران‌وایر بروید.
جامعه مدنی

می توانستند ما را بکشند ولی ترجیح دادند ما در وحشت زندگی کنیم

۱۶ اردیبهشت ۱۳۹۴
ایران وایر
خواندن در ۷ دقیقه
اودت مگنت
اودت مگنت
امیلیو فیلیپی سردبیر مجله هوی یکی از مجلات مخالف پینوشه
امیلیو فیلیپی سردبیر مجله هوی یکی از مجلات مخالف پینوشه
تظاهرات مقابل مجلس ملی شیلی
تظاهرات مقابل مجلس ملی شیلی
ژنرال پینوشه دیکتاتور شیلی که از سال 1973 تا 1990 حکومت کرد
ژنرال پینوشه دیکتاتور شیلی که از سال 1973 تا 1990 حکومت کرد

گیدئون لانگ

سوم می‌، روز جهانی‌ آزادی مطبوعات است. به همین مناسبت پروژه « خبرنگاری جرم نیست» با چند روزنامه نگار از کشورهای مختلف که تحت سلطه حکومت های استبدادی بودند، روند گذار به دموکراسی را طی کردند و اکنون کشورهایی دموکراتیک به شمار می روند مصاحبه هایی اختصاصی انجام داده است.

این مصاحبه‌ها در چند روز آینده در «ایران وایر» منتشر خواهند شد.

----------------------------------------------------------------------

«اودت مگنِت» (Odette Magnet) در دوران حکومت ژنرال پینوشه در شیلی خبرنگار بود؛ دورانی که خبرنگاران و فعالان سیاسی به شدت و با خشونتِ تمام سرکوب می شدند. هزاران نفر کشته و یا ناپدید شدند و سانسور نیز سایه خود را بر همه چیز انداخته بود.

«ایران‌وایر» با اودت مگنت درباره ارعاب، خط قرمز سانسورچی ها و مفهوم و معنای راستین خبرنگاری گفت و گو کرده است.

در زمان کودتا و در سال های ۱۹۷۳ تا ۱۹۹۰ کجا بودید؟ آیا سال های دیکتاتوری را در شیلی گذراندید یا در تبعید؟ برای کدام سازمان های خبری به عنوان خبرنگار کار می کردید؟

  • وقتی کودتا شد، ۱۷ سالم بود. همان سال از دبیرستان فارغ التحصیل شدم. وقتی در سال ۱۹۹۰ شیلی دوباره دموکراسی خود را بازیافت، ۳۴ ساله بودم. هیچ وقت کشورم را ترک نکردم. نیمی از عمرم را در دیکتاتوریِ بی رحم و بی امانی گذراندم که زندگی من و میلیون ها شیلیایی را برای همیشه عوض کرد.
    از ۱۹۷۴ تا ۱۹۷۷ در شرایطی بسیار سخت در «دانشگاه کاتولیک شیلی» خبرنگاری خواندم. نه آزادی بیانی بود، نه جرأت حرف زدن در کلاس ها. بعضی از هم‌کلاسی های‌ ما برای پلیس مخفی، دستگاه سانسور و یا معلمانِ دسته راستی کار می کردند. از دانشگاه چیزی یاد نگرفتم و همه اش دلم می خواست هر چه زودتر از آن جا بیرون بیایم. در آخرین سال تحصیلم به مجله «هوی»( (Hoyپیوستم چون برای این که مدرکم را بگیرم باید سه ماه جایی کارآموزی می کردم. هوی مخالف پینوشه بود. در آن جا بهترین خبرنگارهای شیلی تحت نظارت و هدایت «امیلیو فیلیپی»، خبرنگار برجسته کار می کردند. نشان به آن نشان که من 10 سال آن جا ماندم!
    سال های مهم و فوق العاده ای بودند که زندگی و فهم مرا از خبرنگاری شکل دادند. فهمیدم که خبرنگاری یعنی تعهدی عمیق به دموکراسی و آزادی بیان. یک سال پیش از آن خواهر بزرگ‌ترم و همسرش که یک پزشک آرژانتینی بود، در بوینس آیرس ناپدید و قربانیِ دیکتاتوری آن جا شدند. 

سانسور در شیلیِ دوران پینوشه در چه وضعی بود؟ چه نوع مطالب یا برنامه هایی سانسور می شدند؟ تجربه خود شما از سانسورِ آن زمان چه بود؟

  • تا ۱۹۷۸من تقریباً فقط در مورد نقض حقوق بشر در شیلی می نوشتم؛ ناپدیدشدگان، شکنجه شدگان، ربوده شدگان، تبعیدیان، جوانانی که زنده زنده سوختند («کامرون گلوریا کینتانا» و «رودریگو روخاس ده نگری»)، آن سه کمونیستی که حکومت در سال ۱۹۸۵ گلویشان را به دلیل مواضع سیاسی که داشتند، پاره کرد و غیره و غیره و غیره. هفته ای نبود که موضوعی پیش نیاید.
    تمام مطالب، نوشته ها و برنامه های دموکراتیکی که مخالف دیکتاتوری پینوشه بودند، سانسور می شدند. هر سه ایستگاه اصلی رادیویی را سانسور می کردند. هر کدام از آن ها چندین و چند بار تعطیل شدند.
     در مجله هوی فشار دیکتاتوری بر ما خیلی زیاد بود. محبور بودیم کل مجله را (به اضافه همه تبلیغات و آگهی هایش!) به «دیناکوس»، یک اداره حکومتی که تنها هدفش سانسور بود، بفرستیم. ۴۸ ساعت فرصت داشتند تا کل مطالب را بخوانند و بخش هایی را که مجاز نبود، با جوهر قرمز مشخص کنند (هیچ توضیحی هم نمی دادند). می گفتند این ها را بخوانید و یک نسخه «سبک تر» بفرستید. موارد نقض حقوق بشر را واقعاً تهدید می دانستند؛ مثل کوکتل مولوتف!
    یاد گرفتیم چه طور بین خطوط بنویسیم. خواننده هایمان هم یاد گرفتند چه گونه بین خطوط بخوانند. ولی فقط گزارش نقض حقوق بشر نبود که برایشان تهدید محسوب می شد، مقاله های زیادی هم بود درباره مشکلات اقتصادی، سیاسی، روابط بین الملل و خلاصه هر چیزی که می توانست بوی «تهدید علیه امنیت ملی» و یا «میهن ستیزی» بدهد و یا درباره «تروریست ها و کمونیست ها» باشد.  

خبرنگاران چه گونه سانسور را دور می زدند؟ چه قدر و در چه فواصلی خبرنگاران و فعالان بازداشت می شدند؟

  • ما را بازداشت نکردند، فقط اذیت مان می کردند. تلفن های ما را شنود می کردند، تعقیب‌مان می کردند، در خیابان از ما عکس می گرفتند، نامه ها و یادداشت های بی امضایی برایمان می فرستادند و تهدیدمان می کردند؛ زنگ می زدند می گفتند می کُشیم‌تان. یکی از همکاران من، «پاتریشیا وردوگو» چندین بار بسته های مشکوک و غریبی دریافت کرد. یک بار درِ یکی از آن ها را باز کرد و دید ماهی مرده ای برایش فرستاده اند. یک بار هم سر یک خوک بود. می توانستند هر وقت دل‌شان می خواست ما را بکشند ولی ترجیح دادند ما در بیم و وحشت مدام زندگی کنیم.
    من یک سالِ تمام درباره «پرونده گلوهای پاره شده» تحقیق کردم و نوشتم. آن سال بدترین سال بود. تقریباً هر شب به من زنگ می زدند. تلفن را که بر می داشتم، صدای ماشین تحریر را می شنیدم و در زمینه هم صدای شلیک گلوله به گوش می رسید؛ همین. همین و بس. هیچ چیز دیگری شنیده نمی شد. هیچ کس حرفی نمی زد. گوش می کردم، بعد گوشی را می گذاشتم. ولی همیشه گوشی را بر می داشتم. شب ها در خواب ادرار می کردم ولی خودم را مجبور می کردم بخوابم چون می دانستم فردا روز بلند دیگری است.

آیا تا به حال برای فعالیت های خبرنگاری خود بازداشت شده یا به زندان رفته اید؟ آیا خبرنگاری را می شناختید که در دوران پینوشه زندانی شده باشد؟

  • من هیچ وقت پشت میله های زندان نرفتم ولی چند ساعتی در جریان حمله مأموران بازداشت شدم. یک شب هم یک ماشینِ بدون پلاک و بدون چراغ آمد جلوی خانه ام پارک کرد. دو مرد آمدند و زنگ خانه ام را زدند و از من خواستند در را باز کنم. من در را باز نکردم. یکی از آن ها دستش را طوری داخل کتش کرد که انگار می خواست تفنگش را بیرون آورد. برگشتم داخل خانه. آن ها فقط می خواستند حضور خودشان را اعلام کنند. می خواستند بگویند حواس‌شان به من هست. خیلی از خبرنگاران بازداشت شدند و ساعت ها و بلکه روزها به دلیل مطالبی که نوشته بودند، در بازداشت نگه داشته شده بودند. دادگاه های نظامی به پرونده های آن ها رسیدگی می کرد. 

می توانید از دورانی که شیلی از حاکمیت پینوشه خارج می شد، تصویری به دست دهید؟ چه قدر طول کشید تا خبرنگاران اعتماد خود را به دست آوردند و آن گونه که همیشه می خواستند، شروع به کار کنند؟

  • برای من و خیلی دیگر از خبرنگارها این گونه بود که انگار داریم از یک تونل بیرون می آییم و دوباره نور خورشید را از آن سو می بینیم، یا این که از یک کابوس طولانی و خوفناک بیدار شده ایم. همه پرسی در مورد حاکمیت پینوشه کلید ماجرا بود. برای اولین بار تغییر را احساس کردیم؛ پس از سال ها تلاش و مبارزه، دیکتاتوری به پایان خود نزدیک می شد. خسته بودیم ولی امید هم داشتیم که دموکراسی دم درِ شیلی آمده است.
    فرآیند کندی بود. هم‌چنان در کشور ترس و وحشت زیادی موج می زد؛ زخم های زیادی مرهم می خواستند، خانواده های زیادی در رنج و غم بودند و نمی خواستند فراموش کنند یا ببخشند. بعد، انتخابات ۱۹۸۹ از راه رسید. به کندی و آرامی، دموکراسی ناقصی را بازیافت می کردیم؛ به ویژه در سال اول، یعنی از ۱۹۹۰ تا ۱۹۹۱. بخش نظامی کاملاً هوشیار و در صحنه حاضر بود. انگار می گفتند «حواس‎مان هست، ما هیچ جا نمی رویم».
    در آن سال ها، خبرنگارانِ دموکراسی خواهِ شیلی در دام خودسانسوری گرفتار بودند؛ مثل گیاهی سمی درون شما رشد می کند، بدون آن که ببینیدش یا صدایش را بشنوید. با آن می جنگید ولی هنوز درون شما هست.
    مدت زیادی طول کشید تا دوباره توانستیم با روحی آزاد بنویسیم؛ بدون ترس و قید و بند. بیرون آمدن از زیر سایه «دیناکوس» با آن جوهر قرمزش کار ساده ای نبود.

ممکن است به اختصار بگویید دولت های شیلی از ۱۹۹۰ تا امروز چه گونه به سمت پاسخ گویی، مسوولیت پذیری و شفافیت پیش رفتند؟ آیا تلاش هایشان مؤثر بوده است؟

  • سال ها طول کشید تا مردم شیلی دوباره حس یک کشور آزاد و داشتن حقوق و وظایف شهروندی را به دست آوردند. ما خودمان را فقط از جهان جدا نکرده بودیم، حس نبود اعتماد و بدبینی به شکلی قوی و عمیق درون ما ریشه گرفته بود. فکر می کنم هنوز داریم در مورد مسوولیت پذیری و شفافیت کار می کنیم.

درباره وضعیت کنونی مطبوعات و رسانه ها در شیلی چه نظری دارید؟ چه چیزهایی هنوز تابو محسوب می شوند؟

  • مشکل اصلی این است که رسانه ها در دست عده ای خاص افتاده اند. همه رسانه ها به یک جا تعلق دارند به جز مهم ترین و جاافتاده ترین روزنامه های شیلی، یعنی «ال مرکوریو» و «کوپسا». هیچ گزینه دموکراتیک دیگری وجود ندارد. 

 

 

از بخش پاسخگویی دیدن کنید

در این بخش ایران وایر می‌توانید با مسوولان تماس بگیرید و کارزار خود را برای مشکلات مختلف راه‌اندازی کنید

صفحه پاسخگویی

ثبت نظر

ویدیو روز

پیادرو

۱۶ اردیبهشت ۱۳۹۴
خواندن در ۴ دقیقه
پیادرو