آخرین تصویری که از او داشتند به اندازه قاب یک لپ تاپ بود. از پرستار خواستند که سرش را نوازش کنند و بوسه خداحافظی را بر پیشانی او بزنند؛ بوسهای که از ده هزار کیلومتر آن سوتر برای «ساناز» میفرستادند.
آنها در تهران بودند و ساناز روی تخت بیمارستان در «میشیگان» امریکا. پرستاری که در آخرین روزهای عمر ساناز از او مراقبت کرد به خبرنگار آسوشیتد پرس گفت:« آنها از ما خواستند کارهایی را برای ساناز بکنیم که اگر خودشان اینجا بودند انجام میدادند. گفتند بگذار بداند که دوستش داریم. ما آنجا هستیم. احساس آرامش کردم.» ساناز ۲۷ سال داشت.
زندگی کوتاه «ساناز نظامی» در امریکا، همانگونه که در قاب یک لپتاپ پایان یافت، در قاب یک لپ تاپ شروع شده بود. ساناز و همسر آیندهاش«نیما نصیری» در اینترنت با هم آشنا شده بودند. این آشنایی از راه دور به ازدواجی ختم شد که پایان زندگی ساناز را هم رقم زد؛ زندگی مشترکی که در یک تابستان گرم شروع شد و در یک زمستان یخزده با مرگ ساناز پایان یافت.
نیما نصیری در لسآنجلس کالیفرنیا به دنیا آمده و بزرگ شده است. تابستان امسال ساناز از ایران و نیما از لسآنجلس در ترکیه به هم ملحق شدند، عروسی خود را جشن گرفتند و بعد از مدتی، زندگی مشترکشان را در امریکا آغاز کردند. این زوج جوان در ماه نوامبر سوار ماشین تویوتای خود شدند و تا میشیگان راندند تا ساناز بتواند تحصیل در دوره دکترای مهندسی محیط زیست را در دانشگاه فنآوری میشیگان شروع کند. ساناز از راه اینترنت همچنان با خانوادهاش در تماس بود.
نیما نصیری حالا به اتهام قتل درجه دو در زندان به سر میبرد و منتظر محاکمه در دادگاه است. براساس گزارش پلیس و شواهد موجود، او مسوول مرگ مغزی ساناز در نتیجه شدت ضربههایی است که بر سر و بدن او وارد کرده است.
سارا نظامی، خواهر ساناز میگوید ۷ دسامبر بود که ساناز از او خواست تا یک متن انگلیسی را که ترجمه کرده بود بازبینی کند:« شوکه شدم. ساناز دختر دقیقی بود ولی برخی از سطرها را جا انداخته بود. ازش پرسیدم که آیا حالش خوب است. پاسخ داد که مشکلی ندارد.»
یک روز بعد، به خاطر صدمههای شدید مغزی، ساناز روی تخت بیمارستان افتاده بود. سرپرستار بیمارستانی که او در آن بستری شد، میگوید:«مغزش چنان متورم شده بود که هیچ خونی به آن نمیرسید.»
مسوولان بیمارستان به غیر از نامش، هیچ مشخصات دیگری از او نداشتند. سرپرستار نامش را در گوگل جست و جو کرد و به یک باره غریبهای که خود توان حرف زدن نداشت، به کمک تکنولوژی عصر ارتباطات با همه مشخصاتش آنجا بود. ساناز رزومهای از خود را در اینترنت منتشر کرده بود.
او انگلیسی و فرانسه را خیلی خوب میدانست. در مقطع کارشناسی، مهندسی خوانده و در رشته ترجمه فرانسه، کارشناسی ارشد گرفته بود. از دوره نوجوانی در بازارهای خیریه غذا پخته بود و برای روزنامهها و مجلهها مطلب مینوشت.
در سال ۱۳۷۹ یکی از نوشتههایش با عنوان «دوستیها و اختلافات بین ما" برنده جایزه ادبی سال شده بود.
یک روز بعد مسوولان بیمارستان توانستند با خانواده او تماس بگیرند، ولی به خاطر مسایل ویزا و مشکلاتی که بر سر راه ایرانیان برای سفر به امریکا وجود دارد، امکان حضور فوری آنها نبود. به کمک یک لپ تاپ و از راه یاهو مسنجر، خانواده ساناز میتوانستند او را در حالی که جسمش با کمک دستگاه زنده نگه داشته شده بود ببینند و با دکترها و پرستارها صحبت کنند.
به گفته سخنگوی بیمارستان، این نخستین باری بود که چنین کاری میکردند و از این راه دور با خانواده یک بیمار در تماس میبودند.
دو روز بعد از گفتوگوی بین ساناز و خواهرش، ساناز مرد.
ولی قلبی که در تهران تپیدن آغاز کرده بود همچنان 10هزار کیلومتر آن سوتر میتپد.
سارا، خواهر ساناز میگوید:« از خدا میخواستیم که با یک معجزه ساناز را به زندگی بازگرداند. ولی این یک معجزه است. سارا زندگیاش را داد تا حیات ببخشد.»
خانواده ساناز به تیم پزشکی بیمارستان اعتماد داشتند و موافقت کردند که قلب، ریه، کلیهها، کبد، لوزالمعده و روده کوچک او به جسم هفت نفر پیوند بخورد تا جان آنها را نجات دهد.
«وندی مارداک» از بنیاد پیوند عضو UW به اسوشیتدپرس گفت:«خانوادهاش پیام خیلی روشنی داشتند. آنها میخواهند مردم امریکا بدانند که ساناز عاشق امریکا بود.»
در یک صبح برفی و سرد، جسم ساناز را در یک گورستان محلی به خاک سپردند؛ جسمی که به زندگی هفت نفر گرمی حیات بخشید. مراسم تدفین را «لئون جارویس»، کشیش بیمارستان با خواندن آیاتی از قرآن بر سر تابوت ساناز انجام داد. بر سر مزار او 20 نفر که بیشترشان کارمندان بیمارستانی بودند که ساناز آخرین ساعتهای عمرش را در آن گذراند، حاضر بودند.
کشیش جارویس به پدر ساناز قول داد: « تا زمانی که نفس میکشم و در این شهر زندگی میکنم، نخواهم گذاشت دخترتان تنها بماند.»
او میگوید در این فصل سرد:«این سیرت نیک انسانی است و آن چه آدمها در این دوران بدبینیها به نیکوکاری بشر میتوانند انجام دهند.»
ساناز بیش از 27 سال عمر نکرد. او در دنیای عصر ارتباطات بزرگ شد، عاشق شد، با خانوادهاش در ارتباط ماند و زمانی که دیگر مغزش از کار افتاده بود، خانوادهاش او را 10هزار کیلومتر آن سوتر عاشقانه مینگریستند و برایش اشک میریختند.
با کمک تکنولوژی، ساناز در جسم هفت نفر دیگر به حیات خودش ادامه میدهد. قلب او همچنان خواهد تپید.
از بخش پاسخگویی دیدن کنید
در این بخش ایران وایر میتوانید با مسوولان تماس بگیرید و کارزار خود را برای مشکلات مختلف راهاندازی کنید
ثبت نظر