پادکست رنگینکمانی «زیر سقف آسمان» در «ایرانوایر» مجموعهای است از داستانهای زندگی اعضای جامعه رنگینکمانی فارسیزبان به روایت «شایا گلدوست»، زن ترنس و کنشگر مسایل جنسی و جنسیتی.
اپیزود سوم این پادکست، داستان «امیرا ذوالقدری» است؛ زن ترنس و کنشگر برابری جنسیتی.در این پادکست، امیرا زندگی خود را از کودکی تعریف میکند و بیش از هر چیز به داستان اولین عشق خود میپردازد.
****
امیرا خودش را این طور معرفی میکند: «من فرزند چهارم یک خانواده هستم که قبل از من سه دختر داشتند، پس من حتما میبایست پسر میشدم. هفت ساله بودم که به نظر میرسید من نمیتوانم وارث داشتههای والدینم باشم، به این دلیل که به اندازه کافی مرد نبودم! همین موضوع باعث میشد همه کارها و رفتارهای من در ترازوی قیاس زنانه و مردانه قرار بگیرند.»
امیرا میگوید در کودکی احساس نزدیکی بیشتری به مادر و خواهرهایش داشته، احساسی که بین او و پدرش وجود نداشته است: «در مدرسه هم همین بود.»
مدرسه پسرانه برای او که خود را بیگانه میدید، اضطرابآور بود اما نه میدانست دلیلش چیست و نه کسی بود تا برایش توضیح دهد: «رفته رفته در دوران نوجوانی مذهبی شدم و به دنبال مطالعه کتابهای مذهبی، تاریخ اسلام و فقه رفتم. این مطالعات باعث شدند تا سخنور خوبی باشم، با آدمهای مذهبی ارتباط برقرار کنم و سر موضوعات مختلف با آنها بحث کنم. خیلی از مواقع اطلاعاتم از بسیاری از بزرگسالان مذهبی هم بیشتر بود. این موضوع به من اعتماد به نفس زیادی میداد و باعث میشد که فرد مهمی باشم و از سوی دیگران جدی گرفته شوم؛ چیزی که در خانه خود احساس نمیکردم.»
میگوید در این ارتباطات، خصوصیات رفتاری زنانهاش رفته رفته برای افراد مشخص میشدند: «خیلی از مواقع همان آدمهای مذهبی به من تذکر میدادند که وقتی حرف میزنی، کمتر دستهایت را تکان بده، مثل زنها حرف نزن، صدایت را کلفت کن و تسبیح دست بگیر که بیشتر شبیه به مردها باشی! میگفتند تو که اینقدر پسر خوب و آگاهی هستی، باید این رفتارها را از خودت دور کنی. به همین دلیل در هر جمعی خیلی زیاد دوام نمیآوردم، انگار که دستم برای آنها رو میشد و مجبور میشدم آن جمع را ترک و آدمهای تازهای را برای خود پیدا کنم. همین باعث میشد تا دامنه ارتباطاتم وسیعتر شود.»
به اینجای داستان که میرسد، روایت تلخ میشود و دردناک: «۱۵ ساله بودم که مورد تجاوز یکی از سخنرانان هیات محل قرار گرفتم؛ تجربه دردناکی که هرگز آن را فراموش نکردم. تجربه تجاوز باعث شد که بترسم. احساس میکردم که از کره ماه به زمین خوردهام. نمیتوانستم فرق رویاهای شیرین جنسی نوجوانی را با تجاوز تشخیص دهم. بچه بودم و نمیفهمیدم رابطه جنسی خودخواسته و تجاوز چهقدر با هم تفاوت دارند. از بدنم متنفر بودم. احساس میکردم که خدا باعث شده است تا من آلوده شوم. حتی از خود خدا هم متنفر بودم.»
میگوید این مساله او را گمراه میکرد و نسبت به آنچه که بود و احساس میکرد به آن تمایل دارد. تجربهای دردناک برایش اتفاق افتاده بود اما سردرگمی باعث نشد تا عشقی که رویاهای شیرین خود تصورمیکرد را تجربه نکند: «تقریبا ۱۷ سالم بود که عاشق شدم. خود را تا حدودی میشناختم اما پیلهای دورم بودم که نمیتوانستم از آن در آیم. روزی در مسجد عاشق پسری شدم که اسمش حسین بود؛ عشقی که بعدها زندگیام را تغییر داد. فکر میکنم که اول او بود که عشق خود را به من نشان داد و من این عشق را پذیرفتم و همیشه در وجود خود نگه داشتم.»
میگوید: «رابطه ما خیلی جالب بود، انگار با هم نامزد بودیم. در همان مسجد دست همدیگر را میگرفتیم، هم را میبوسیدیم و حتی کنار هم میخوابیدیم؛ چیزی که به نظر ممنوع میآمد. حسین هم این عشق را مخفی نمیکرد. علاقهاش را با شعرهای عارفانه ابراز میکرد. برای هم شعرهای حافظ و مولانا را میخواندیم، خاطره میساختیم، بیرون میرفتیم، دمدمای صبح جگرکی میرفتیم و جگر میخوردیم؛ هر آنچه که شاید از نگاه جامعه میان ما چیزی عادی به نظر نمیآمد.»
اما یک روزی، یک جایی از رابطه، چیزهایی تغییر کردند و حقایقی آشکار شدند که روی رابطه عاشقانه آنها تاثیر گذاشت. رفتار حسین از یک جایی به بعد آزاردهنده شد: «میگفت دوستت دارم اما هیچ چیز مثل قبل نبود. کار به جایی رسید که گرایش جنسیمان آشکار شد. اینجا بود که حسین خود را انکار کرد و همه چیز را به گردن من انداخت. گفت که من پاپی او بودهام و همه سعی خود را کرد تا خودش را تبرئه کند. برایم خیلی سخت بود اما عاشقش ماندم. زمانی که مجبور شدم ایران را ترک کنم، شاید بیشتر از خودم، دلیل مهاجرتم حسین بود. خواستم بروم که کمتر به او آسیب برسانم در فضایی که بودن من بد و گناه بود. من رفتم اما عشق حسین هرگز از من نرفت. هرگز او را فراموش نکردم. عشق حسین دلیلی شد که سرکش شوم و بیشتر بجنگم با جامعه و قوانینی که حسین را از من گرفته بودند. آنها بزرگترین دشمن من بودند. از آن روز تا به امروز، حسین بهانهای شد تا مبارزه کنم و بجنگم برای حق انسانهایی مانند خودم، مانند حسین.»
امیرا با اندوه میگوید: «حسین در نهایت با خودش کنار نیامد، آخرین بار شنیدم که ازدواج کرده است. بسیار شوکه شدم اما این واقعیت بود؛ واقعیتی که امثال من و حسین به هزار و یک دلیل آن را در جامعهای مانند ایران تجربه میکنند.»
پادکست «عشق حسین» را میتوانید از اینجا گوش کنید.
ثبت نظر