close button
آیا می‌خواهید به نسخه سبک ایران‌وایر بروید؟
به نظر می‌رسد برای بارگذاری محتوای این صفحه مشکل دارید. برای رفع آن به نسخه سبک ایران‌وایر بروید.
بلاگ

چرا برای مشایی کار کردم (۶) دادگاه های نمایشی پساکودتا

۱۵ اسفند ۱۳۹۵
رضا حقیقت‌نژاد
خواندن در ۵ دقیقه
چرا برای مشایی کار کردم (۶) دادگاه های نمایشی پساکودتا

این سلسله مطالب گزارش تجربه های مطبوعاتی من از سال ۷۷ تا ۹۱ است، یک تیتر جنجالی هم برای آن انتخاب کرده ام که شما را ترغیب کند بخوانیدش، شاید همین تیتر قانع تان کند نخوانیدش. در بخش اول و دوم این مطلب به تجربه های مطبوعاتی ام در یزد پرداختم. بخش سوم و چهارم به تجربه کار در خبرگزاری ایلنا و سایت کلمه پرداختم. بخش پنجم، به تجربه روز انتخابات ریاست جمهوری ۸۸ در ستاد انتخابات وزارت کشور اختصاص داشت.

ده مرداد ۸۸ یک روز مهم در زندگی من بود. با خبرنگار ایلنا رفتیم دادگستری تهران، سالن اجتماعات. من خبرنگار کمکی بودم. سمت چپ جایگاه قاضی صلواتی، چند صندلی گذاشته بودند برای خبرنگاران، ردیف دوم می نشستم. متهمان یکی یکی وارد شدند، فضای خیلی شوکه کننده ای بود. مدیران ارشد دولت با لباس زندان، چهره های خسته و پر از استیصال. همراه هر کدام شان یک مامور بود. برگه خبر خبرگزاری ایلنا را آویزان شده توی دستمان گرفته بودیم. می دانستیم خیلی از زندانی ها ایلنا را می شناسند و اگر بخواهند خبری بگویند، به ما می گویند. اینطوری می خواستیم خودمان را به آنها معرفی کنیم.

لحظات اول دادگاه خیلی کند و نفس گیر بود، معاون دادستان کیفرخواست را خواند و بعدش حرف های ابطحی و عطریان نفر مطرح شد که ردیف اول نشسته بودند و معلوم بود می خواهند حرف بزنند. حرف هایشان شوکه کننده بود، با این حال، بیشتر از همه دیدن بهزاد نبوی آزارم داد که از محبوب ترین سیاستمداران زندگی ام بود. عبدالله رمضان زاده که مثل نبوی برایم عزیز بود را هم خاطرم هست، ردیف سوم نشسته بود و نگاهش مصمم و قوی تر از بقیه بود. مازیار بهاری که اکنون در ایران وایر رئیسم است، بعد از جلسه دادگاه نشست خبری داشت که من نرفتم. بیرون دادگاه هم خانواده زندانیان جمع شده بودند و از ما درباره فضای داخل جلسه می پرسیدند. می توانم اعتراف کنم کاملا گیج بودم و نمی توانستم فضای سیاسی اش را هضم کنم. شاید به همین خاطر است که جزییات خیلی یادم نمانده است.

جلسه دوم یک هفته بعد بود، ۱۷مرداد. این بار نزدیک تر بودم به ردیف اول که متهمان نشسته بودند. احمد زیدآبادی، روزنامه نگار محبوبم هم بود. خیلی بی تفاوت روند دادگاه را تماشا می کرد، گاهی لبخند هم می زد. حسین رسام را هم دیدم. آن روزها آدم جالبی بود برای من؛ تحلیل گر ارشد سفارت انگلیس. ردیف اول نشسته بود، خیلی از متهمان دمپایی به پا داشتند ولی او مرتب تر بود و کفش مشکی واکس زده به پا داشت.

این جلسه تحت تاثیر حرف های آرش رحمانی پور و محمدرضا علی زمانی بود که می گفتند عضو انجمن پادشاهی ایران هستند. محمدرضا علی زمانی خیلی خوب حرف زد، چقدر سخنور خوبی بود. می توانست یک لیدر قدرتمند باشد. از جلسه دادگاه، تصویر آرش رحمانی پور هم در ذهنم مانده، خیلی پسر مظلومی بود. با ترس و هراس حرف زد و بی گناهی از سر و صورتش می بارید. راستش هرگز فکر نمی کردم اعدام شود ولی شد. آرش رحمانی پور بدون شک مهم ترین بی گناهی بوده که در زندگی ام دیده ام. بارها یادش افتاده ام و اشک در چشمم جمع شده است.

در آن جلسه، حرف های رضا رفیعی خیلی برایم عجیب بود، همینطور حسین رسام. سناریوهای بزرگ و عجیبی برایشان نوشته بودند که خواندنش هم سخت بود، چه برسد به فهمیدنش. موقع ورود و جابجا کردن متهمان، با یکی از متهمان حرف زدم، اسمش یادم نمانده. گاهی فکر می کنم آرش رحمانی پور بود ولی شک دارم. برگه ای دستش بود که باید می خواند. برگه دو خط داشت، فکر کنم مشکی و آبی. گفتم اینها را الان نوشتی. گفت نه اینها را قبلا گفتند نوشتم، این پرانتزها را دقیقه آخر خودشان اضافه کردند.

آخر جلسه دوم یک ترفند تازه زده بودند. به ما گفتند ده دقیقه وقت دارید که با متهمان حرف بزنید. رفتیم سمت متهمان، اول رفتم راهروی وسط صندلی ها، نازک افشار را دیدم. چادر رنگی سرش بود و خیلی خسته و نگران به ما نگاه می کرد. نگاهش چنان تلخ بود که نتوانستم بروم جلو و سوال بپرسم. کلوتید ریس، دختر فرانسوی هم مبهوت ردیف اول نشسته بود. اتهاماتش خیلی عجیب بود، نهایت کاری که کرده بود این بود که یکی دو تا ایمیل فوروارد کرده بود. اتهامات نازک افشار هم همین قدر بود.

رفتم سمت ردیف سمت راست جایگاه قاضی صلواتی، برگ ایلنا را هم آویزان گرفته بودم. تاکتیک جواب داد، علی تاجرنیا ردیف اول نشسته بود، خیلی آهسته به من گفت در بازجویی ها هیچ اعترافی نکردم و اگر چیزی از قول من گفتند، دروغ است. منتها سربازی که پشت سرم بود،‌ شنید که دارم درباره موضوع دیگری حرف می زنم، گیر داد و گفت برو بیرون. همکارم داشت با صفایی فراهانی حرف می زد، نتوانستم با کسی مصاحبه کنم.

بیرون پیام را به خانواده هایی که آنجا نشسته بودند، رساندم. فکر می کنم همان روز همسر تاجرنیا را هم بازداشت کردند. من جلسات بعدی نرفتم، از جلسه پنجم هم دیگر به خبرگزاری ایلنا اجازه ندادند که دادگاه را پوشش بدهد. گفته بودند پوشش ما جهت گیرانه بوده است. یادم هست یک خبرنگارنما هم در دادگاه بود که مصاحبه ها را هدایت می کرد و متهمان را می آورد و می برد. ته ریش داشت و خیلی هم جدی و بداخلاق بود بود. ماه ها بعد در میرداماد در رستورانی او را دیدم که داشت دولپی ساندویچ می خورد، همراه با همسرش. خواستم بروم حرف بزنم با او و بپرسم در دادگاه چه می کرد ولی ترسیدم. 

بعدا درباره اش پرس و جو کردم، یکی از دوستان گفت اسمش امین ایمانجانی بوده که مدتی در نهادهای وابسته به سپاه کار می کرد، به شورای عالی فضای مجازی هم رفت و آمد داشت و الان هم گاه به گاه برای خبرگزاری تسنیم می نویسد. نمی دانم حالا کجاست ولی قطعا مزد آن روزها را گرفته. 

ترس آن روزهای دادگاه هنوز هم همراه من است. به خاطر همین ترس، واقعا درک أشفته ای از آن روزها دارم. دادگاه های نمایشی تنها روزی بود که واقعا از خبرنگار بودن پشیمان شدم، هیچ هیجانی نداشتم، مفلوک و گیج و پر از احساس ترس و شکست. اندکی بعد از این دادگاه ها، از ایلنا رفتم ولی دوران ایلنا، بهترین دوران زندگی من بوده، پر از آدم های عزیز، خاطره های شیرین و تجربه های خوب (ادامه دارد)

از بخش پاسخگویی دیدن کنید

در این بخش ایران وایر می‌توانید با مسوولان تماس بگیرید و کارزار خود را برای مشکلات مختلف راه‌اندازی کنید

صفحه پاسخگویی

ثبت نظر

بلاگ

پرسپولیس بازهم به فاصله را زیاد کرد

۱۵ اسفند ۱۳۹۵
گفتگوی ورزشی
خواندن در ۱ دقیقه
پرسپولیس بازهم به فاصله را زیاد کرد