close button
آیا می‌خواهید به نسخه سبک ایران‌وایر بروید؟
به نظر می‌رسد برای بارگذاری محتوای این صفحه مشکل دارید. برای رفع آن به نسخه سبک ایران‌وایر بروید.
گزارش

نوجوان افغانستانی پس از رد مرز دوباره حرکت کرد؛ شانس آوردم زنده ماندم

۱۰ شهریور ۱۳۹۸
شما در ایران وایر
خواندن در ۷ دقیقه
این کودک افغانستانی با حدود سی شهروند افغانستانی دیگر، ساعت ده صبح از نیمروز به سمت مرز پاکستان حرکت می‌کنند.
این کودک افغانستانی با حدود سی شهروند افغانستانی دیگر، ساعت ده صبح از نیمروز به سمت مرز پاکستان حرکت می‌کنند.

 

بهروز محمدی، شهروند خبرنگار، هرات

«کوه مشکل» را به‌سختیِ تمام پشت سر می‌گذارد، اما تنها چند ساعت پس از ورودش به خاک ایران، سربازان در تاریکی شب خواب را از چشمانش می‌گیرند. نوجوان چهارده‌ساله افغانستانی که از فقر راهی ایران شده بود، قبل از رسیدن به مقصد، دوباره به کشورش رد مرز می‌شود.

او دو سال قبل با چند تن از هم‌محله‌ای‌های خود تصمیم می‌گیرد برای ساختن آینده بهتر و فرار از فقر و بیکاری، خود را به ایران برساند. برای او ایران، حکم سرزمین رویاهایش را داشت. از زمانی که خودش را شناخته بود، پسرها و مردان دیارش که به ایران رفته بودند، برای خانواده‌ پول می‌فرستادند و او گمان می‌کرد حالا نوبت او رسیده است.

ولایت «نیمروز»، پاتوق قاچاق‌بران افغانستانی است که شهروندان این کشور را به‌سوی ایران و کشورهای اروپایی می‌فرستند؛ او با چهار نفر از دوستانش که دو نفرهم سن خودش بودند، خانواده‌ها را مجبور می‌کنند که پول قاچاقی‌شان را آماده کنند. با فروش چند گوسفند و مقداری چوب، پول ناچیزی برای این سفر آماده می‌شود.

او با یکی از دوستانش که قبلا به صورت قاچاقی به ایران رفته بودند صحبت کرد؛ شماره تماس قاچاق‌بر را گرفت و وقتی به ولایت نیمروز پا گذاشت، این شهر را معدن قاچاق‌برهایی دید که روزانه صدها جوان و کودک را به خارج از افغانستان می‌فرستادند: «در نیمروز، هر هوتل قاچاق‌بر دارد، وقتی ما به نیمروز رسیدیم قاچاق‌بر خودش دنبال ما آمد، ما را به هوتل برد.»

این کودک افغانستانی با حدود سی شهروند افغانستانی دیگر، ساعت ده صبح از نیمروز به سمت مرز پاکستان حرکت می‌کنند. چهار خودروی تویوتا دیگر نیز که هرکدام بیش از ۳۵ نفر در آن‌ها جا داده شده بودند، هم‌زمان به راه می‌افتند.

دلیل حرکت دسته‌جمعی خودروها این بود که راهزنان جرات حمله به آن‌ها را نداشته باشند. از سوی دیگر، هزینه انتقال آنان از مرز کمتر می‌شد زیرا یک‌ راه‌بلد می‌توانست بیش از دویست نفر را هم‌زمان عبور دهد.

آن‌ها، شب را در دشتی در مرز پاکستان می‌مانند و نزدیک صبح، توسط قاچاق‌بران بلوچ از مرز عبور داده‌می‌شوند و دریکی از دشت‌ها توقف می‌کنند. آنجا، قاچاق‌بران افغانستانی، مسئولیت انتقال مسافران را به قاچاق‌بران پاکستانی می‌دهند و خودشان دوباره به نیمروز برمی‌گردند: «قاچاق‌بران پاکستانی خیلی بی‌رحم هستند، اصلا رفتار انسانی ندارند، مانند حیوان با مسافران رفتار می‌کردند.»

سه روز در دشت و تپه‌های پاکستان ماندگار شدند؛ نبود آب و غذا، مهم‌ترین مشکل آن‌ها در این دشت بود. او می‌گوید اندک آبی را که قاچاق‌بران برایشان می‌آوردند باید با قیمت چندین برابر می‌خریدند و همه مجبور بودند از ترس تلف شدن، برای هر بطری آب چندین برابر پول بپردازند. هرچند قاچاق‌بران در نیمروز گفته بودند که تا رسیدن به تهران تمام هزینه‌هایشان بر عهده آن‌هاست اما حتی از یک بطری آب هم خبری نبود.

صبح روز چهارم، با خودروی تویوتا به‌سوی «کوه مشکل» حرکت می‌کنند. این نام کوهی است که پاکستان را از ایران جدا کرده و به دلیل صعب‌العبور بودن، سربازان ایرانی در این نقطه از مرز حضور ندارند: «ساعت شش صبح حرکت کردیم. دوساعت با ماشین رفتیم نزدیک کوه. ما را از ماشین پیاده کرد. حدود یک‌صد و پنجاه نفر بودیم. کودکان زیاد بود حتی از من خوردتر هم بودند.»

در نزدیکی کوه مشکل قاچاق‌بران پاکستانی با آن‌ها اتمام‌حجت می‌کنند که هنگام عبور از کوه و دره‌ها باید بااحتیاط  گام بردارند و نباید کسی از قافله عقب بماند. همچنین به آن‌ها تذکر داده می‌شود که در صورت پایین افتادن مسافران از دره، مسئولیتش با خودشان است و قاچاق‌بران هیچ‌گونه مسئولیتی در قبال آن‌ها نخواهند داشت. همین‌طور به آن‌ها تذکر می‌دهند که باید همه گوش‌به‌فرمان قاچاق‌بر باشند، درغیراین صورت با آن‌ها برخورد فیزیکی خواهد شد.  

این نوجوان افغانستانی و همراهانش، بیش از هشت ساعت، پیاده‌روی کردند تا پس ازعبور از کوه مشکل، خود را به خاک ایران برسانند. گرم بودن هوا از یک‌سو، نبود آب و غذا از سوی دیگر، او را از نفس انداخته بود. همین‌طور سن و سال و جثه‌اش باعث شده بود که نتواند دوشادوش سایرین حرکت کند. قاچاق‌بر در طول مسیر بارها با فریاد به او هشدار می‌‌دهد که اگر از قافله عقب بماند، ممکن است طعمه گرگ و حیوانات وحشی شود.

پس از رسیدن به ساروان، در یک دره توقف می‌کنند تا رفع خستگی کنند. پاهایش از شدت خستگی توان راه رفتن نداشته و می‌گوید اگر بقیه راه را با ماشین طی نمی‌کردند، دیگر نمی‌توانست به راهش ادامه دهد.

دو ساعت بعد، خودروهای تویوتا به سراغ آن‌ها آمدند تا قاچاق‌بران ایرانی، مسافران را از قاچاق‌بران پاکستانی تحویل بگیرند. قاچاق‌بران ایرانی، قبل از حرکت به آن‌ها می‌گویند که در صورت دستگیرشدن به دست ماموران این کشور، نباید از قاچاق‌بر نام ببرند: «هر قاچاق‌بر، افراد خود را در ماشین بالا می‌کرد. ما باید نام قاچاق‌بری که از نیمروز ما را فرستاده بود را می‌گفتیم بعد آن‌ها می‌شناخت در ماشین بالا می‌کرد.»

چندین تویوتا پر از مسافران افغانستانی با همراهی قاچاق‌بران بلوچ ایرانی، به‌سوی «خاش» حرکت کردند. این نوجوان افغانستانی می‌گوید که ماشین‌ها با بالاترین سرعت ممکن حرکت می‌کرد، درحالی‌که در هر خودرو بیش از ۳۰ مسافر را به‌زور و لب‌به‌لب کنار هم جا داده بودند؛ همین باعث می‌شد که هرلحظه احتمال بیرون افتادن مسافران وجود داشته باشد. حتی در هنگام شب نیز قاچاق‌بران چراغ ماشین را روشن نمی‌کردند تا ماموران گشت متوجه آن‌ها نشوند.  

با پیمودن شش ساعت راه، به خاش می‌رسند. قاچاق‌بران آن‌ها را که تعدادشان به بیش از دویست نفر می‌رسید در چند چادر مستقر می‌کنند تا شب را در آنجا سپری کنند.

اما ساعت سه شب خیمه‌های آن‌ها توسط ماموران ایرانی محاصره می‌شود: «ساعت سه شب خواب بودیم، یک‌دفعه شلیک کردن. چهار طرف خیمه را گرفتند. همه را از داخل خیمه‌ها جمع کرد، ما را در اردوگاه انتقال داد.»

ماموران نیروی انتظامی، آن‌ها را دو شبانه‌روز در اردوگاه زاهدان نگه می‌دارند. قبل از گرفتن اثرانگشت، نصف روز در زیر آفتاب بودند تا دیگر هوس سفر قاچاقی به ایران ازسرشان بپرد. او می‌گوید که وضعیت در اردوگاه زاهدان تاسف‌بار و غذایی که به آن‌ها داده می‌شد ناچیز بود. پس‌ازآن، او با دیگر همراهانش به افغانستان رد مرز می‌شود. این نوجوان افغانستانی دیده بود که بیش از سیزده هزار افغانستانی را در این راه به کشورش بازگردانده بودند.

او بعد از رسیدن به نیمروز، دو روز در آنجا می‌ماند تا این بار با قاچاق‌بر دیگری آشنا شود. قاچاق‌بر به او می‌گوید که کسانی بودند که بیش از سه یا چهار بار برگشت خوردند و از تصمیم خود منصرف نشدند و درنهایت هم به تهران رسیدند. قاچاق‌بر به او اطمینان می‌دهد که با هزینه دو میلیون تومان، او را با ضمانت، به تهران خواهد رساند و کسانی که در پاکستان و ایران با او کار می‌کنند تجربه بالایی در رد کردن افغانستانی‌ها به سمت ایران دارند.

این نوجوان وقتی نگاهی به وضعیت اقتصادی خانواده‌اش می‌اندازد، فرار را بر قرار ترجیح داده و پیشنهاد قاچاق‌بر را قبول می‌کند. او این بار با ۳۸ مسافر دیگر، ساعت سه شب، از نیمروز به‌سوی مرز پاکستان حرکت می‌کند. راهی را که چند روز پیش پشت‌سر گذاشته بود دوباره طی می‌کند و این بار نیز دو شبانه‌روز در خاک پاکستان می‌ماند تا بعد از عبور از کوه مشکل به ایران برسد.

شاید بخت با او یار بوده که در دومین سفر قاچاقی‌اش و پس از تحمل مسیری پانزده‌روزه، به تهران رسیده است. به گفته این نوجوان افغانستانی، او در بخشی از مسیر، زیر راهرو اتوبوس خوابیده بود و از شدت فشار و گرما و کمبود اکسیژن تا آستانه مرگ پیش رفت. به باور او، خدا به وی لطف داشته که پس از چندین ساعت پیاده‌روی، تحمل تشنگی و گرسنگی در دشت و بیابان‌ها،  زنده به تهران رسیده است.

 

شما هم می‌توانید خاطرات، مشاهدات و تجربیات خود از قاچاق انسان، پناهندگی و مهاجرت به اشتراک بگذارید. اگر از مسئولان دولتی یا افراد حقیقی و حقوقی که حق شما را ضایع کرده‌اند و یا مرتکب خلاف شده‌اند شکایت دارید، لطفاً شکایت‌های خود را با بخش حقوقی ایران وایر با این ایمیل به اشتراک بگذارید: [email protected]

مطالب مرتبط:

خاطرات رضا از سفر قاچاقی به ایران: با آب باران زنده ماندم

روایت کودک افغانستانی از سفر قاچاقی به ایران؛ هشت ساعت بدون کفش راه رفتم

مسیر محمد جان از افغانستان تا تهران؛ پای دوستم قطع شد

«چهار نفر از دوستانم با شلیک ماموران مرزی کشته شدند»

یک مسافراز افغانستان: مجبورم قاچاقی به ایران بروم وگرنه خانواده‌ام گرسنه می‌مانند

روایت نوجوان افغان از سفر قاچاقی: ۱۵روز تشنه و گرسنه در راه بودیم

جنازه های دختر، داماد و نوه‌هایم در آب های ترکیه پیدا شدند

روایت یک کودک ۱۱ ساله افغانستانی از قاچاق کودکان به ایران

قاچاق انسان در کردستان ایران؛ سیم خاردار، قایق بادی و صندوق عقب

قاچاق انسان در کردستان ایران؛ آن طرف سیم‌های خاردار

قاچاق انسان در کردستان ایران؛ مهاجرت نیمه‌تمام

قاچاق انسان در کردستان ایران؛ از کار قاچاقی تا مهاجرت قاچاقی

قاچاق انسان در کردستان ایران؛ ۳ سال قاچاق انسان برای پرداخت بدهی

قاچاق انسان در کردستان ایران؛ هورا، زنی که قاچاقچی آدم بود

سفرنیمه تمام؛ روایت نوجوان افغانستانی از ردمرز در ایران

گفت و گو با عباس، کودکی که شش بار قاچاقی سفر کرده

داستان سفر قاچاقی کودک ۱۵ ساله افغانستانی به ایران

خانواده‌ای با شش کودک درمسیر قاچاق

عبور قاچاقی از مرز ایران؛ داستان محمدبابر کودک ۱۵ ساله افغانستانی

کودک افغانستانی با جیب خالی به تهران رسید

نوجوان افغانستانی: مرزبان ناگهان به ۴۰۰ نفر شلیک کرد

نوجوان مهاجر افغانستانی: قاچاق‌بر انسان، اجساد مرده‌ها را در دشت‌ رها کرد

از بخش پاسخگویی دیدن کنید

در این بخش ایران وایر می‌توانید با مسوولان تماس بگیرید و کارزار خود را برای مشکلات مختلف راه‌اندازی کنید

صفحه پاسخگویی

ثبت نظر

صفحه‌های ویژه

عبدالحسین سرداری قهرمان ایرانی هولوکاست

۱۰ شهریور ۱۳۹۸
ایران وایر
خواندن در ۱ دقیقه
عبدالحسین سرداری قهرمان ایرانی هولوکاست